یادداشتی به مناسبت سالگرد رحلت آیتالله العظمی محمدتقی بهجت
آیتی از جنس خودمان
ترسیده بودم، خوفی عجیب من را گرفته بود، چادر را روی صورتم آوردم و خودم را کنار کشیدم اما دوستم سر جایش ماند تا آیت الله العظمی را ببیند، ایشان که از ما کمی دور شدند توانستم نگاهشان کنم و متوجه شدم که ذکری را زیر لب زمزمه میکردند، بعدها شنیدم که فرموده بودند: انسان باید دائم الذکر باشد! زیرا کسی که دائم الذکر باشد، همواره خود را در محضر خدا می بیند و پیوسته با خدا سخن میگوید.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از «پایگاه اینترنتی سازمان بسیج جامعه زنان کشور»، با بچههای دانشگاه، سال 80-81 رفته بودیم قم. نماز صبح را که در حرم حضرت معصومه(س) خواندیم، گفتند یک آیت اللهی هست که نماز را دم طلوع آفتاب میخواند، برویم آنجا هم نماز بخوانیم، به آنجا رفتیم، مسجد فاطمیه قم و آنچه از آن سالها یادم مانده، دو ردیف صف برای خانم ها تشکیل شده بود که با حضور ما تعداد صفها بیشتر شد.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,صدای قرائتشان میآمد، بعضی کلمات را با سوز ادا میکردند، مخصوصا سلام آخر نماز را با سوز و غم عجیبی گفتند! من که نمیشناختمش، فقط همینقدر میدانستم که باید آدم با خدایی باشد!
سلام نماز را که دادیم هوا روشن شده بود، هنوز هم نمیدانم چطوری تنظیم می کردند که با آن حال نماز بخوانند و سلامشان با طلوع خورشید شهر مقدس قم یکی بشود.
نماز که تمام شد، آیتالله با جمعیتی که پشت سرشان جمع شده بودند، رفتند، توقع داشتم که بمانند و صحبت کنند اما توقع بی جایی بود، در همین افکار بودم که مسئول کاروانمان به هر کدام از ما برگه ای داد که رویش سفارشی از آیت الله العظمی محمد تقی بهجت فومنی نوشته بود و همان جا بود که برای اولین بار دیدنشان با شنیدن نامشان همراه شد.
برای من در مورد حاجت بود، هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران میرود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطۀ فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد. خدا میداند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه میشود. همین قدر میدانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!
سال بعدش باز هم به قم مشرف شدیم و باز هم همان پیشنهاد خواندن نماز پشت سر ایشان و باز هم همان ورقههایی که مسئول کاروانمان داد، این دفعه سوال و جواب بود، از حضرتش سوال کرده بودند: اینکه حضرت آقای قاضی می فرمودند هرکس نماز اول وقت بخواند به مقام میرسد، آیا مرادشان نماز با حضور قلب است یا خیر؟
ایشان جواب داده بودند: نه! اگر نماز با حضور قلب منظورشان بود، آنوقت سؤال میکردند چگونه باید خواند این نماز را، به چه سببی بخواند نماز کامل را! این که چیزی به دست نداد که! وقتی چیزی به دست میآید که مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت به نماز عالی میرسد؛ میرسد خودش، تکویناً شیئاً و شیئاً روز به روز میرود بالاتر.
تاکید اصلی ایشان به همه، خواندن نماز اول وقت بود و برای دوستم همین یک پرسش و پاسخ، حجت کاملی بود که از آن به بعد نمازهایش را اول وقت بخواند.
توجیه مسئول فرهنگی برای برگزاری کلاسهای احکام در دانشگاه قدری سخت بود، کسی حرفی برای بیشتر گفتن نداشت، تا اینکه من سکوت را شکستم و گفتم: من آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدم قبول دارم، ایشان در خصوص یاد گرفتن علوم دینی فرموده: باید هر کسی در شبانه روز، مقداری از وقت خود را صرف تحصیل علوم دینیه کند، ولو به فرض یک ساعت در شبانه روز. بر ما تکلیف است که این کلاسها را داشته باشیم.
همین جمله کار خودش را کرد و جلسات هفتگی احکام ما در دانشگاه آغاز شد.
یکی دوسالی گذشت تا اینکه به مشهد مشرف شدیم، با همان دوستم در صحن آزادی مشغول صحبت بودیم که چشممان به گروهی از طلاب جوان افتاد که در ایوان شرقی صحن آزادی (باب السّلام) ایستاده بودند. توجهمان به این جمیعت جلب شد، زیرا هر لحظه جمعیت بیشتر میشد، همه با هیجان خود را به جمع میرساندند و سکوت میکردند، جلوی این جمعیت حضرت آیت الله العظمی بهجت قرار داشت، مردی کهنسال که در حال دادن سلام به امام رضا(ع) بود. ورود از پائین پا، فضیلت بیشتری داشت، به این خاطر ایشان از این صحن وارد حرم میشدند.
ترسیده بودم، خوفی عجیب من را گرفته بود، چادر را روی صورتم آوردم و خودم را کنار کشیدم اما دوستم سر جایش ماند تا آیت الله العظمی را ببیند، ایشان که از ما کمی دور شدند توانستم نگاهشان کنم و متوجه شدم که ذکری را زیر لب زمزمه میکردند، بعدها شنیدم که فرموده بودند: انسان باید دائم الذکر باشد! زیرا کسی که دائم الذکر باشد، همواره خود را در محضر خدا می بیند و پیوسته با خدا سخن میگوید.
چند سال بعد هم دوباره به مشهد مشرف شدیم، دوستم بیشتر با فرمایشات مرجع تقلیدش، آیت الله العظمی بهجت انس گرفته بود. برایم در تمام مسیر در خصوص زیارت میگفت. حضرت فرموده بود: زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا(ع) اذن دخول میطلبید و میگویید: أدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیهالسلام به شما اجازه داده است. اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.
یادم است آن موقع برای اینکه بگویم من هم حرفهایی از مرجع تقلیدم میدانم، گفته بودم: میدانی ایشان معتقدند زیارت امام رضا(ع) از زیارت امام حسین(ع) بالاتر است؟
با تعجب جواب داده بود: جدی؟ نه! و من ادامه داده بودم: چون که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین(ع) میروند ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا(ع) میآیند.
آن سال هم توفیق دیدار بسیار کوتاه ایشان نصیبمان شد و قرار گذاشتیم یکی از فرمایشات ایشان را آویزه گوش کنیم، در آن سفر بود که به توصیه ایشان در خصوص زیارت نامه عمل کردیم: همه زیارتنامهها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. -قلب شما- این زیارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیهالسلام بشمرید. حضرت علیهالسلام میدانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد.
جشن تکلیف خواهرزاده یکی از دوستانم بود، او هم آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدش انتخاب کرده بود. پنهانی از او پرسیدم، آیا از آیت الله چیزی میدانی. جواب داد: بله، اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم، حالمان به انکار و تکذیب و استهزا به آیات الهی، و یا به جایی می رسد که از رحمت خدا ناامید می شویم!
انتخاب جمله اش برایم عجیب بود، چقدر شرح وضع حال خودم بود!
در گیر و دار زندگی، خبر رحلت ایشان حال و هوایمان را بد کرد، با دوستم مدام فرمایشش را در خصوص مرگ تکرار می کردیم که میفرمود: «انسان چقدر به مرگ نزدیک است و در عین حال، چقدر آن را دور می پندارد!» دلتنگش بودم تا باز توفیق زیارت حضرت معصومه(س) نصیبم شد، به داخل صحن که میرفتم، سنگ قبر عجیبی توجهم را جلب کرد، رویش نوشته بود: «العبد» و چقدر شبیه امضای حضرتش بود!
حدسم درست بود، پس از عروج ملکوتی ایشان و خاکسپاری در حرم مطهر حضرت معصومه(س) تا حدود دو ماه نشان خاص و ثابتی روی مزار نبود و پس از آن هم یک صندوق چوبی با پوششی سیاه و پارچهای روی قبر این عالم دینی قرار گرفت. بعد از مدتی نیز آن پارچه، با بنری که نقش محراب داشت و متنی توصیفی و عربی روی آن نوشته شده بود جایگزین شد. اما سرانجام سنگی که مورد نظر بیت ایشان بود تعیین و مهر ایشان به عنوان رساترین کلام در تعریف ایشان، به عنوان سنگ قبر قرار گرفت. به این ترتیب در وسعتی از سادگی و خلوتی سنگ، اصالت و هویتی برجسته، رخ مینماید: «العبد محمد تقی بهجت بن محمود».
پی نوشت:
باقیزاده، رضا، برگی از دفتر آفتاب- شرح حال آقا (شرح حال شیخ السالکین حضرت آیت ا... العظمی بهجت(ره) )، انتشارات کمال اندیشه، تهران: 1389.
ساعی، سیدمهدی، به سوی محبوب، مجموعه ای منتخب از دستورالعملها ، فرمایشات اخلاقی و دستخط هایی از حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) که توسط دفتر معظم له انتشار یافته است. ناشر: نشر شفق، قم: 1386.
انتهای پیام/ز
صدای قرائتشان میآمد، بعضی کلمات را با سوز ادا میکردند، مخصوصا سلام آخر نماز را با سوز و غم عجیبی گفتند! من که نمیشناختمش، فقط همینقدر میدانستم که باید آدم با خدایی باشد!
سلام نماز را که دادیم هوا روشن شده بود، هنوز هم نمیدانم چطوری تنظیم می کردند که با آن حال نماز بخوانند و سلامشان با طلوع خورشید شهر مقدس قم یکی بشود.
نماز که تمام شد، آیتالله با جمعیتی که پشت سرشان جمع شده بودند، رفتند، توقع داشتم که بمانند و صحبت کنند اما توقع بی جایی بود، در همین افکار بودم که مسئول کاروانمان به هر کدام از ما برگه ای داد که رویش سفارشی از آیت الله العظمی محمد تقی بهجت فومنی نوشته بود و همان جا بود که برای اولین بار دیدنشان با شنیدن نامشان همراه شد.
برای من در مورد حاجت بود، هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران میرود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطۀ فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد. خدا میداند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه میشود. همین قدر میدانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!
سال بعدش باز هم به قم مشرف شدیم و باز هم همان پیشنهاد خواندن نماز پشت سر ایشان و باز هم همان ورقههایی که مسئول کاروانمان داد، این دفعه سوال و جواب بود، از حضرتش سوال کرده بودند: اینکه حضرت آقای قاضی می فرمودند هرکس نماز اول وقت بخواند به مقام میرسد، آیا مرادشان نماز با حضور قلب است یا خیر؟
ایشان جواب داده بودند: نه! اگر نماز با حضور قلب منظورشان بود، آنوقت سؤال میکردند چگونه باید خواند این نماز را، به چه سببی بخواند نماز کامل را! این که چیزی به دست نداد که! وقتی چیزی به دست میآید که مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت به نماز عالی میرسد؛ میرسد خودش، تکویناً شیئاً و شیئاً روز به روز میرود بالاتر.
تاکید اصلی ایشان به همه، خواندن نماز اول وقت بود و برای دوستم همین یک پرسش و پاسخ، حجت کاملی بود که از آن به بعد نمازهایش را اول وقت بخواند.
توجیه مسئول فرهنگی برای برگزاری کلاسهای احکام در دانشگاه قدری سخت بود، کسی حرفی برای بیشتر گفتن نداشت، تا اینکه من سکوت را شکستم و گفتم: من آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدم قبول دارم، ایشان در خصوص یاد گرفتن علوم دینی فرموده: باید هر کسی در شبانه روز، مقداری از وقت خود را صرف تحصیل علوم دینیه کند، ولو به فرض یک ساعت در شبانه روز. بر ما تکلیف است که این کلاسها را داشته باشیم.
همین جمله کار خودش را کرد و جلسات هفتگی احکام ما در دانشگاه آغاز شد.
یکی دوسالی گذشت تا اینکه به مشهد مشرف شدیم، با همان دوستم در صحن آزادی مشغول صحبت بودیم که چشممان به گروهی از طلاب جوان افتاد که در ایوان شرقی صحن آزادی (باب السّلام) ایستاده بودند. توجهمان به این جمیعت جلب شد، زیرا هر لحظه جمعیت بیشتر میشد، همه با هیجان خود را به جمع میرساندند و سکوت میکردند، جلوی این جمعیت حضرت آیت الله العظمی بهجت قرار داشت، مردی کهنسال که در حال دادن سلام به امام رضا(ع) بود. ورود از پائین پا، فضیلت بیشتری داشت، به این خاطر ایشان از این صحن وارد حرم میشدند.
ترسیده بودم، خوفی عجیب من را گرفته بود، چادر را روی صورتم آوردم و خودم را کنار کشیدم اما دوستم سر جایش ماند تا آیت الله العظمی را ببیند، ایشان که از ما کمی دور شدند توانستم نگاهشان کنم و متوجه شدم که ذکری را زیر لب زمزمه میکردند، بعدها شنیدم که فرموده بودند: انسان باید دائم الذکر باشد! زیرا کسی که دائم الذکر باشد، همواره خود را در محضر خدا می بیند و پیوسته با خدا سخن میگوید.
چند سال بعد هم دوباره به مشهد مشرف شدیم، دوستم بیشتر با فرمایشات مرجع تقلیدش، آیت الله العظمی بهجت انس گرفته بود. برایم در تمام مسیر در خصوص زیارت میگفت. حضرت فرموده بود: زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا(ع) اذن دخول میطلبید و میگویید: أدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیهالسلام به شما اجازه داده است. اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.
یادم است آن موقع برای اینکه بگویم من هم حرفهایی از مرجع تقلیدم میدانم، گفته بودم: میدانی ایشان معتقدند زیارت امام رضا(ع) از زیارت امام حسین(ع) بالاتر است؟
با تعجب جواب داده بود: جدی؟ نه! و من ادامه داده بودم: چون که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین(ع) میروند ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا(ع) میآیند.
آن سال هم توفیق دیدار بسیار کوتاه ایشان نصیبمان شد و قرار گذاشتیم یکی از فرمایشات ایشان را آویزه گوش کنیم، در آن سفر بود که به توصیه ایشان در خصوص زیارت نامه عمل کردیم: همه زیارتنامهها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. -قلب شما- این زیارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیهالسلام بشمرید. حضرت علیهالسلام میدانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد.
جشن تکلیف خواهرزاده یکی از دوستانم بود، او هم آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدش انتخاب کرده بود. پنهانی از او پرسیدم، آیا از آیت الله چیزی میدانی. جواب داد: بله، اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم، حالمان به انکار و تکذیب و استهزا به آیات الهی، و یا به جایی می رسد که از رحمت خدا ناامید می شویم!
انتخاب جمله اش برایم عجیب بود، چقدر شرح وضع حال خودم بود!
در گیر و دار زندگی، خبر رحلت ایشان حال و هوایمان را بد کرد، با دوستم مدام فرمایشش را در خصوص مرگ تکرار می کردیم که میفرمود: «انسان چقدر به مرگ نزدیک است و در عین حال، چقدر آن را دور می پندارد!» دلتنگش بودم تا باز توفیق زیارت حضرت معصومه(س) نصیبم شد، به داخل صحن که میرفتم، سنگ قبر عجیبی توجهم را جلب کرد، رویش نوشته بود: «العبد» و چقدر شبیه امضای حضرتش بود!
حدسم درست بود، پس از عروج ملکوتی ایشان و خاکسپاری در حرم مطهر حضرت معصومه(س) تا حدود دو ماه نشان خاص و ثابتی روی مزار نبود و پس از آن هم یک صندوق چوبی با پوششی سیاه و پارچهای روی قبر این عالم دینی قرار گرفت. بعد از مدتی نیز آن پارچه، با بنری که نقش محراب داشت و متنی توصیفی و عربی روی آن نوشته شده بود جایگزین شد. اما سرانجام سنگی که مورد نظر بیت ایشان بود تعیین و مهر ایشان به عنوان رساترین کلام در تعریف ایشان، به عنوان سنگ قبر قرار گرفت. به این ترتیب در وسعتی از سادگی و خلوتی سنگ، اصالت و هویتی برجسته، رخ مینماید: «العبد محمد تقی بهجت بن محمود».
پی نوشت:
باقیزاده، رضا، برگی از دفتر آفتاب- شرح حال آقا (شرح حال شیخ السالکین حضرت آیت ا... العظمی بهجت(ره) )، انتشارات کمال اندیشه، تهران: 1389.
ساعی، سیدمهدی، به سوی محبوب، مجموعه ای منتخب از دستورالعملها ، فرمایشات اخلاقی و دستخط هایی از حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) که توسط دفتر معظم له انتشار یافته است. ناشر: نشر شفق، قم: 1386.
انتهای پیام/ز
صدای قرائتشان میآمد، بعضی کلمات را با سوز ادا میکردند، مخصوصا سلام آخر نماز را با سوز و غم عجیبی گفتند! من که نمیشناختمش، فقط همینقدر میدانستم که باید آدم با خدایی باشد!
سلام نماز را که دادیم هوا روشن شده بود، هنوز هم نمیدانم چطوری تنظیم می کردند که با آن حال نماز بخوانند و سلامشان با طلوع خورشید شهر مقدس قم یکی بشود.
نماز که تمام شد، آیتالله با جمعیتی که پشت سرشان جمع شده بودند، رفتند، توقع داشتم که بمانند و صحبت کنند اما توقع بی جایی بود، در همین افکار بودم که مسئول کاروانمان به هر کدام از ما برگه ای داد که رویش سفارشی از آیت الله العظمی محمد تقی بهجت فومنی نوشته بود و همان جا بود که برای اولین بار دیدنشان با شنیدن نامشان همراه شد.
برای من در مورد حاجت بود، هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران میرود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطۀ فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد. خدا میداند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه میشود. همین قدر میدانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!
سال بعدش باز هم به قم مشرف شدیم و باز هم همان پیشنهاد خواندن نماز پشت سر ایشان و باز هم همان ورقههایی که مسئول کاروانمان داد، این دفعه سوال و جواب بود، از حضرتش سوال کرده بودند: اینکه حضرت آقای قاضی می فرمودند هرکس نماز اول وقت بخواند به مقام میرسد، آیا مرادشان نماز با حضور قلب است یا خیر؟
ایشان جواب داده بودند: نه! اگر نماز با حضور قلب منظورشان بود، آنوقت سؤال میکردند چگونه باید خواند این نماز را، به چه سببی بخواند نماز کامل را! این که چیزی به دست نداد که! وقتی چیزی به دست میآید که مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت به نماز عالی میرسد؛ میرسد خودش، تکویناً شیئاً و شیئاً روز به روز میرود بالاتر.
تاکید اصلی ایشان به همه، خواندن نماز اول وقت بود و برای دوستم همین یک پرسش و پاسخ، حجت کاملی بود که از آن به بعد نمازهایش را اول وقت بخواند.
توجیه مسئول فرهنگی برای برگزاری کلاسهای احکام در دانشگاه قدری سخت بود، کسی حرفی برای بیشتر گفتن نداشت، تا اینکه من سکوت را شکستم و گفتم: من آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدم قبول دارم، ایشان در خصوص یاد گرفتن علوم دینی فرموده: باید هر کسی در شبانه روز، مقداری از وقت خود را صرف تحصیل علوم دینیه کند، ولو به فرض یک ساعت در شبانه روز. بر ما تکلیف است که این کلاسها را داشته باشیم.
همین جمله کار خودش را کرد و جلسات هفتگی احکام ما در دانشگاه آغاز شد.
یکی دوسالی گذشت تا اینکه به مشهد مشرف شدیم، با همان دوستم در صحن آزادی مشغول صحبت بودیم که چشممان به گروهی از طلاب جوان افتاد که در ایوان شرقی صحن آزادی (باب السّلام) ایستاده بودند. توجهمان به این جمیعت جلب شد، زیرا هر لحظه جمعیت بیشتر میشد، همه با هیجان خود را به جمع میرساندند و سکوت میکردند، جلوی این جمعیت حضرت آیت الله العظمی بهجت قرار داشت، مردی کهنسال که در حال دادن سلام به امام رضا(ع) بود. ورود از پائین پا، فضیلت بیشتری داشت، به این خاطر ایشان از این صحن وارد حرم میشدند.
ترسیده بودم، خوفی عجیب من را گرفته بود، چادر را روی صورتم آوردم و خودم را کنار کشیدم اما دوستم سر جایش ماند تا آیت الله العظمی را ببیند، ایشان که از ما کمی دور شدند توانستم نگاهشان کنم و متوجه شدم که ذکری را زیر لب زمزمه میکردند، بعدها شنیدم که فرموده بودند: انسان باید دائم الذکر باشد! زیرا کسی که دائم الذکر باشد، همواره خود را در محضر خدا می بیند و پیوسته با خدا سخن میگوید.
چند سال بعد هم دوباره به مشهد مشرف شدیم، دوستم بیشتر با فرمایشات مرجع تقلیدش، آیت الله العظمی بهجت انس گرفته بود. برایم در تمام مسیر در خصوص زیارت میگفت. حضرت فرموده بود: زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا(ع) اذن دخول میطلبید و میگویید: أدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیهالسلام به شما اجازه داده است. اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.
یادم است آن موقع برای اینکه بگویم من هم حرفهایی از مرجع تقلیدم میدانم، گفته بودم: میدانی ایشان معتقدند زیارت امام رضا(ع) از زیارت امام حسین(ع) بالاتر است؟
با تعجب جواب داده بود: جدی؟ نه! و من ادامه داده بودم: چون که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین(ع) میروند ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا(ع) میآیند.
آن سال هم توفیق دیدار بسیار کوتاه ایشان نصیبمان شد و قرار گذاشتیم یکی از فرمایشات ایشان را آویزه گوش کنیم، در آن سفر بود که به توصیه ایشان در خصوص زیارت نامه عمل کردیم: همه زیارتنامهها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. -قلب شما- این زیارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیهالسلام بشمرید. حضرت علیهالسلام میدانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد.
جشن تکلیف خواهرزاده یکی از دوستانم بود، او هم آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدش انتخاب کرده بود. پنهانی از او پرسیدم، آیا از آیت الله چیزی میدانی. جواب داد: بله، اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم، حالمان به انکار و تکذیب و استهزا به آیات الهی، و یا به جایی می رسد که از رحمت خدا ناامید می شویم!
انتخاب جمله اش برایم عجیب بود، چقدر شرح وضع حال خودم بود!
در گیر و دار زندگی، خبر رحلت ایشان حال و هوایمان را بد کرد، با دوستم مدام فرمایشش را در خصوص مرگ تکرار می کردیم که میفرمود: «انسان چقدر به مرگ نزدیک است و در عین حال، چقدر آن را دور می پندارد!» دلتنگش بودم تا باز توفیق زیارت حضرت معصومه(س) نصیبم شد، به داخل صحن که میرفتم، سنگ قبر عجیبی توجهم را جلب کرد، رویش نوشته بود: «العبد» و چقدر شبیه امضای حضرتش بود!
حدسم درست بود، پس از عروج ملکوتی ایشان و خاکسپاری در حرم مطهر حضرت معصومه(س) تا حدود دو ماه نشان خاص و ثابتی روی مزار نبود و پس از آن هم یک صندوق چوبی با پوششی سیاه و پارچهای روی قبر این عالم دینی قرار گرفت. بعد از مدتی نیز آن پارچه، با بنری که نقش محراب داشت و متنی توصیفی و عربی روی آن نوشته شده بود جایگزین شد. اما سرانجام سنگی که مورد نظر بیت ایشان بود تعیین و مهر ایشان به عنوان رساترین کلام در تعریف ایشان، به عنوان سنگ قبر قرار گرفت. به این ترتیب در وسعتی از سادگی و خلوتی سنگ، اصالت و هویتی برجسته، رخ مینماید: «العبد محمد تقی بهجت بن محمود».
پی نوشت:
باقیزاده، رضا، برگی از دفتر آفتاب- شرح حال آقا (شرح حال شیخ السالکین حضرت آیت ا... العظمی بهجت(ره) )، انتشارات کمال اندیشه، تهران: 1389.
ساعی، سیدمهدی، به سوی محبوب، مجموعه ای منتخب از دستورالعملها ، فرمایشات اخلاقی و دستخط هایی از حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) که توسط دفتر معظم له انتشار یافته است. ناشر: نشر شفق، قم: 1386.
انتهای پیام/ز
صدای قرائتشان میآمد، بعضی کلمات را با سوز ادا میکردند، مخصوصا سلام آخر نماز را با سوز و غم عجیبی گفتند! من که نمیشناختمش، فقط همینقدر میدانستم که باید آدم با خدایی باشد!
سلام نماز را که دادیم هوا روشن شده بود، هنوز هم نمیدانم چطوری تنظیم می کردند که با آن حال نماز بخوانند و سلامشان با طلوع خورشید شهر مقدس قم یکی بشود.
نماز که تمام شد، آیتالله با جمعیتی که پشت سرشان جمع شده بودند، رفتند، توقع داشتم که بمانند و صحبت کنند اما توقع بی جایی بود، در همین افکار بودم که مسئول کاروانمان به هر کدام از ما برگه ای داد که رویش سفارشی از آیت الله العظمی محمد تقی بهجت فومنی نوشته بود و همان جا بود که برای اولین بار دیدنشان با شنیدن نامشان همراه شد.
برای من در مورد حاجت بود، هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران میرود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطۀ فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد. خدا میداند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه میشود. همین قدر میدانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!
سال بعدش باز هم به قم مشرف شدیم و باز هم همان پیشنهاد خواندن نماز پشت سر ایشان و باز هم همان ورقههایی که مسئول کاروانمان داد، این دفعه سوال و جواب بود، از حضرتش سوال کرده بودند: اینکه حضرت آقای قاضی می فرمودند هرکس نماز اول وقت بخواند به مقام میرسد، آیا مرادشان نماز با حضور قلب است یا خیر؟
ایشان جواب داده بودند: نه! اگر نماز با حضور قلب منظورشان بود، آنوقت سؤال میکردند چگونه باید خواند این نماز را، به چه سببی بخواند نماز کامل را! این که چیزی به دست نداد که! وقتی چیزی به دست میآید که مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت به نماز عالی میرسد؛ میرسد خودش، تکویناً شیئاً و شیئاً روز به روز میرود بالاتر.
تاکید اصلی ایشان به همه، خواندن نماز اول وقت بود و برای دوستم همین یک پرسش و پاسخ، حجت کاملی بود که از آن به بعد نمازهایش را اول وقت بخواند.
توجیه مسئول فرهنگی برای برگزاری کلاسهای احکام در دانشگاه قدری سخت بود، کسی حرفی برای بیشتر گفتن نداشت، تا اینکه من سکوت را شکستم و گفتم: من آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدم قبول دارم، ایشان در خصوص یاد گرفتن علوم دینی فرموده: باید هر کسی در شبانه روز، مقداری از وقت خود را صرف تحصیل علوم دینیه کند، ولو به فرض یک ساعت در شبانه روز. بر ما تکلیف است که این کلاسها را داشته باشیم.
همین جمله کار خودش را کرد و جلسات هفتگی احکام ما در دانشگاه آغاز شد.
یکی دوسالی گذشت تا اینکه به مشهد مشرف شدیم، با همان دوستم در صحن آزادی مشغول صحبت بودیم که چشممان به گروهی از طلاب جوان افتاد که در ایوان شرقی صحن آزادی (باب السّلام) ایستاده بودند. توجهمان به این جمیعت جلب شد، زیرا هر لحظه جمعیت بیشتر میشد، همه با هیجان خود را به جمع میرساندند و سکوت میکردند، جلوی این جمعیت حضرت آیت الله العظمی بهجت قرار داشت، مردی کهنسال که در حال دادن سلام به امام رضا(ع) بود. ورود از پائین پا، فضیلت بیشتری داشت، به این خاطر ایشان از این صحن وارد حرم میشدند.
ترسیده بودم، خوفی عجیب من را گرفته بود، چادر را روی صورتم آوردم و خودم را کنار کشیدم اما دوستم سر جایش ماند تا آیت الله العظمی را ببیند، ایشان که از ما کمی دور شدند توانستم نگاهشان کنم و متوجه شدم که ذکری را زیر لب زمزمه میکردند، بعدها شنیدم که فرموده بودند: انسان باید دائم الذکر باشد! زیرا کسی که دائم الذکر باشد، همواره خود را در محضر خدا می بیند و پیوسته با خدا سخن میگوید.
چند سال بعد هم دوباره به مشهد مشرف شدیم، دوستم بیشتر با فرمایشات مرجع تقلیدش، آیت الله العظمی بهجت انس گرفته بود. برایم در تمام مسیر در خصوص زیارت میگفت. حضرت فرموده بود: زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا(ع) اذن دخول میطلبید و میگویید: أدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیهالسلام به شما اجازه داده است. اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.
یادم است آن موقع برای اینکه بگویم من هم حرفهایی از مرجع تقلیدم میدانم، گفته بودم: میدانی ایشان معتقدند زیارت امام رضا(ع) از زیارت امام حسین(ع) بالاتر است؟
با تعجب جواب داده بود: جدی؟ نه! و من ادامه داده بودم: چون که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین(ع) میروند ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا(ع) میآیند.
آن سال هم توفیق دیدار بسیار کوتاه ایشان نصیبمان شد و قرار گذاشتیم یکی از فرمایشات ایشان را آویزه گوش کنیم، در آن سفر بود که به توصیه ایشان در خصوص زیارت نامه عمل کردیم: همه زیارتنامهها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. -قلب شما- این زیارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیهالسلام بشمرید. حضرت علیهالسلام میدانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد.
جشن تکلیف خواهرزاده یکی از دوستانم بود، او هم آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدش انتخاب کرده بود. پنهانی از او پرسیدم، آیا از آیت الله چیزی میدانی. جواب داد: بله، اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم، حالمان به انکار و تکذیب و استهزا به آیات الهی، و یا به جایی می رسد که از رحمت خدا ناامید می شویم!
انتخاب جمله اش برایم عجیب بود، چقدر شرح وضع حال خودم بود!
در گیر و دار زندگی، خبر رحلت ایشان حال و هوایمان را بد کرد، با دوستم مدام فرمایشش را در خصوص مرگ تکرار می کردیم که میفرمود: «انسان چقدر به مرگ نزدیک است و در عین حال، چقدر آن را دور می پندارد!» دلتنگش بودم تا باز توفیق زیارت حضرت معصومه(س) نصیبم شد، به داخل صحن که میرفتم، سنگ قبر عجیبی توجهم را جلب کرد، رویش نوشته بود: «العبد» و چقدر شبیه امضای حضرتش بود!
حدسم درست بود، پس از عروج ملکوتی ایشان و خاکسپاری در حرم مطهر حضرت معصومه(س) تا حدود دو ماه نشان خاص و ثابتی روی مزار نبود و پس از آن هم یک صندوق چوبی با پوششی سیاه و پارچهای روی قبر این عالم دینی قرار گرفت. بعد از مدتی نیز آن پارچه، با بنری که نقش محراب داشت و متنی توصیفی و عربی روی آن نوشته شده بود جایگزین شد. اما سرانجام سنگی که مورد نظر بیت ایشان بود تعیین و مهر ایشان به عنوان رساترین کلام در تعریف ایشان، به عنوان سنگ قبر قرار گرفت. به این ترتیب در وسعتی از سادگی و خلوتی سنگ، اصالت و هویتی برجسته، رخ مینماید: «العبد محمد تقی بهجت بن محمود».
پی نوشت:
باقیزاده، رضا، برگی از دفتر آفتاب- شرح حال آقا (شرح حال شیخ السالکین حضرت آیت ا... العظمی بهجت(ره) )، انتشارات کمال اندیشه، تهران: 1389.
ساعی، سیدمهدی، به سوی محبوب، مجموعه ای منتخب از دستورالعملها ، فرمایشات اخلاقی و دستخط هایی از حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) که توسط دفتر معظم له انتشار یافته است. ناشر: نشر شفق، قم: 1386.
انتهای پیام/ز
صدای قرائتشان میآمد، بعضی کلمات را با سوز ادا میکردند، مخصوصا سلام آخر نماز را با سوز و غم عجیبی گفتند! من که نمیشناختمش، فقط همینقدر میدانستم که باید آدم با خدایی باشد!
,سلام نماز را که دادیم هوا روشن شده بود، هنوز هم نمیدانم چطوری تنظیم می کردند که با آن حال نماز بخوانند و سلامشان با طلوع خورشید شهر مقدس قم یکی بشود.
,نماز که تمام شد، آیتالله با جمعیتی که پشت سرشان جمع شده بودند، رفتند، توقع داشتم که بمانند و صحبت کنند اما توقع بی جایی بود، در همین افکار بودم که مسئول کاروانمان به هر کدام از ما برگه ای داد که رویش سفارشی از آیت الله العظمی محمد تقی بهجت فومنی نوشته بود و همان جا بود که برای اولین بار دیدنشان با شنیدن نامشان همراه شد.
,برای من در مورد حاجت بود، هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران میرود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطۀ فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد. خدا میداند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه میشود. همین قدر میدانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!
,سال بعدش باز هم به قم مشرف شدیم و باز هم همان پیشنهاد خواندن نماز پشت سر ایشان و باز هم همان ورقههایی که مسئول کاروانمان داد، این دفعه سوال و جواب بود، از حضرتش سوال کرده بودند: اینکه حضرت آقای قاضی می فرمودند هرکس نماز اول وقت بخواند به مقام میرسد، آیا مرادشان نماز با حضور قلب است یا خیر؟
,ایشان جواب داده بودند: نه! اگر نماز با حضور قلب منظورشان بود، آنوقت سؤال میکردند چگونه باید خواند این نماز را، به چه سببی بخواند نماز کامل را! این که چیزی به دست نداد که! وقتی چیزی به دست میآید که مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت به نماز عالی میرسد؛ میرسد خودش، تکویناً شیئاً و شیئاً روز به روز میرود بالاتر.
,تاکید اصلی ایشان به همه، خواندن نماز اول وقت بود و برای دوستم همین یک پرسش و پاسخ، حجت کاملی بود که از آن به بعد نمازهایش را اول وقت بخواند.
,توجیه مسئول فرهنگی برای برگزاری کلاسهای احکام در دانشگاه قدری سخت بود، کسی حرفی برای بیشتر گفتن نداشت، تا اینکه من سکوت را شکستم و گفتم: من آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدم قبول دارم، ایشان در خصوص یاد گرفتن علوم دینی فرموده: باید هر کسی در شبانه روز، مقداری از وقت خود را صرف تحصیل علوم دینیه کند، ولو به فرض یک ساعت در شبانه روز. بر ما تکلیف است که این کلاسها را داشته باشیم.
,همین جمله کار خودش را کرد و جلسات هفتگی احکام ما در دانشگاه آغاز شد.
,یکی دوسالی گذشت تا اینکه به مشهد مشرف شدیم، با همان دوستم در صحن آزادی مشغول صحبت بودیم که چشممان به گروهی از طلاب جوان افتاد که در ایوان شرقی صحن آزادی (باب السّلام) ایستاده بودند. توجهمان به این جمیعت جلب شد، زیرا هر لحظه جمعیت بیشتر میشد، همه با هیجان خود را به جمع میرساندند و سکوت میکردند، جلوی این جمعیت حضرت آیت الله العظمی بهجت قرار داشت، مردی کهنسال که در حال دادن سلام به امام رضا(ع) بود. ورود از پائین پا، فضیلت بیشتری داشت، به این خاطر ایشان از این صحن وارد حرم میشدند.
,ترسیده بودم، خوفی عجیب من را گرفته بود، چادر را روی صورتم آوردم و خودم را کنار کشیدم اما دوستم سر جایش ماند تا آیت الله العظمی را ببیند، ایشان که از ما کمی دور شدند توانستم نگاهشان کنم و متوجه شدم که ذکری را زیر لب زمزمه میکردند، بعدها شنیدم که فرموده بودند: انسان باید دائم الذکر باشد! زیرا کسی که دائم الذکر باشد، همواره خود را در محضر خدا می بیند و پیوسته با خدا سخن میگوید.
,چند سال بعد هم دوباره به مشهد مشرف شدیم، دوستم بیشتر با فرمایشات مرجع تقلیدش، آیت الله العظمی بهجت انس گرفته بود. برایم در تمام مسیر در خصوص زیارت میگفت. حضرت فرموده بود: زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا(ع) اذن دخول میطلبید و میگویید: أدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیهالسلام به شما اجازه داده است. اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.
,یادم است آن موقع برای اینکه بگویم من هم حرفهایی از مرجع تقلیدم میدانم، گفته بودم: میدانی ایشان معتقدند زیارت امام رضا(ع) از زیارت امام حسین(ع) بالاتر است؟
,با تعجب جواب داده بود: جدی؟ نه! و من ادامه داده بودم: چون که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین(ع) میروند ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا(ع) میآیند.
,آن سال هم توفیق دیدار بسیار کوتاه ایشان نصیبمان شد و قرار گذاشتیم یکی از فرمایشات ایشان را آویزه گوش کنیم، در آن سفر بود که به توصیه ایشان در خصوص زیارت نامه عمل کردیم: همه زیارتنامهها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. -قلب شما- این زیارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیهالسلام بشمرید. حضرت علیهالسلام میدانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد.
,جشن تکلیف خواهرزاده یکی از دوستانم بود، او هم آیت الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلیدش انتخاب کرده بود. پنهانی از او پرسیدم، آیا از آیت الله چیزی میدانی. جواب داد: بله، اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم، حالمان به انکار و تکذیب و استهزا به آیات الهی، و یا به جایی می رسد که از رحمت خدا ناامید می شویم!
,انتخاب جمله اش برایم عجیب بود، چقدر شرح وضع حال خودم بود!
,در گیر و دار زندگی، خبر رحلت ایشان حال و هوایمان را بد کرد، با دوستم مدام فرمایشش را در خصوص مرگ تکرار می کردیم که میفرمود: «انسان چقدر به مرگ نزدیک است و در عین حال، چقدر آن را دور می پندارد!» دلتنگش بودم تا باز توفیق زیارت حضرت معصومه(س) نصیبم شد، به داخل صحن که میرفتم، سنگ قبر عجیبی توجهم را جلب کرد، رویش نوشته بود: «العبد» و چقدر شبیه امضای حضرتش بود!
,حدسم درست بود، پس از عروج ملکوتی ایشان و خاکسپاری در حرم مطهر حضرت معصومه(س) تا حدود دو ماه نشان خاص و ثابتی روی مزار نبود و پس از آن هم یک صندوق چوبی با پوششی سیاه و پارچهای روی قبر این عالم دینی قرار گرفت. بعد از مدتی نیز آن پارچه، با بنری که نقش محراب داشت و متنی توصیفی و عربی روی آن نوشته شده بود جایگزین شد. اما سرانجام سنگی که مورد نظر بیت ایشان بود تعیین و مهر ایشان به عنوان رساترین کلام در تعریف ایشان، به عنوان سنگ قبر قرار گرفت. به این ترتیب در وسعتی از سادگی و خلوتی سنگ، اصالت و هویتی برجسته، رخ مینماید: «العبد محمد تقی بهجت بن محمود».
,,
پی نوشت:
,باقیزاده، رضا، برگی از دفتر آفتاب- شرح حال آقا (شرح حال شیخ السالکین حضرت آیت ا... العظمی بهجت(ره) )، انتشارات کمال اندیشه، تهران: 1389.
,ساعی، سیدمهدی، به سوی محبوب، مجموعه ای منتخب از دستورالعملها ، فرمایشات اخلاقی و دستخط هایی از حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) که توسط دفتر معظم له انتشار یافته است. ناشر: نشر شفق، قم: 1386.
,انتهای پیام/ز
,]
ارسال دیدگاه