شرط عجیب این عروس پیش از خطبه عقد/امام در حق او چه دعایی کرد
خطبه عقدشان توسط امام (ره)خوانده شد. وقتی که امام(ره) به فاطمه گفتند من وکیلم که تو را به عقد همسرت در بیاورم، فاطمه گفت: به شرط اینکه برایم دعا کنید شهید شوم و امام فرمودند دعا میکنم اجر شهید را ببرید.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل ازپایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، فاطمه، دختر ششم خانواده قروینی بود، در سال 1340 چشم به جهان گشود، او بسیار به مسائل اخلاقی و دینی توجه نشان می داد، چهره بسیار زیبایی داشت و سال 58 بعد از اخذ مدرک دیپلم در دانشگاه الزهراء(س) رشته اقتصاد قبول و ادامه تحصیل می داد، بعد از شهادتش یکی از ساختمان های این دانشگاه را نیز به اسم او نام گذاری کردند.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
فاطمه در آخرین سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با سایر اعضای خانواده با پیاده سازی و چاپ و توزیع اعلامیه به کارهای انقلابی می پرداخت. او سال 1359 به عقد رضا مقدم که دانشجوی فیزیک اراک بود در آمد.
خطبه عقدشان توسط امام (ره)خوانده شد. وقتی که امام(ره) به فاطمه گفتند من وکیلم که تو را به عقد همسرت در بیاورم، فاطمه گفت: به شرط اینکه برایم دعا کنید شهید شوم و امام فرمودند دعا می کنم اجر شهید را ببرید.
مراسم جشن او بسیار ساده و عاری از هرگونه تجملات بود. لباس عروسی او روپوشی ساده و زندگیش کاملا دانشجویی بود و بیشتر اثاثیه خانه را کتاب تشکیل می داد.
فاطمه مشوق همسرش برای شرکت فعالانه در جبهه های جنگ تحمیلی بود. او نذر می کرد تا همسرش بتواند به جبهه برود. همیشه نگران بود از اینکه زندگیش به روزمرگی بیفتد خودش می گفت من از صمیم قلب از خدا خواستم زندگیم عادی و معمولی نباشد زندگیم سراسر خدمت به مردم به همراه کار سخت باشد . دلم می خواهد بعد از تحصیل با همسرم به روستاهای محروم کشور برویم و در آنجا انجام وظیفه بنمایم.
او هم بسیار ساده زیست بود، یادم هست برای ازدواجش با هم خرید پارچه رفتیم و من پارچه ای به قیمت متری 300 تومان خریداری کردم وقتی از مغازه بیرون آمدیم، دیدم گریه می کند! چادرش را بالا زدم و علت را پرسیدم. گفت: من را امام خمینی، عقد کرده است من با چه رویی لباسی با پارچه متری 300 تومانی بپوشم؟ او را با گفتن اینکه من خودم این پارچه را بر می دارم وهر آنچه دوست داری تهیه می کنیم ، آرام کردم.
فاطمه قزوینی صبح بیست و ششمین روز از اسفند ماه سال 1366 مصادف با عید مبعث پیامبر(ص) با اصابت موشک به منطقه نظام آباد تهران به همراه 10 نفر از اعضای خانواده (پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه ) به شهادت رسید.
حلیمه قزوینی، خواهر شهیدان درباره آن روز می گوید: موشک روی پشت بام منزل پدری ما افتاده بود و همه اعضای خانواده به شهادت رسیده بودند. در آن حادثه بیش از 20 نفر به شهید شدند که 11 نفر از آنها را پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه خانواده تشکیل می داد. آن زمان خدیجه باردار بود و فرزندی پنچ ماهه در شکم داشت.
با تلاش نیروهای حاضر در صحنه و با استفاده از دستگاه زنده یاب، فاطمه را بعد از شش ساعت از زیر آوار بیرون کشیدند، عمویم آن زمان در سپاه مشغول خدمت بود، وقتی دستگاه زنده یاب اعلام کرد که فردی زنده در آوار است، عمو خود را به او رسانده بود و فاطمه گفته بود، حجاب ندارم! روسریم را باز کرده و فاطمه دادم او را به بیمارستان رساندند.
شهدا را به دماوند برده و دفن کردیم وقتی به تهران آمدیم فاطمه هم پر کشیده بود! جسد او را در کشوی سردخانه نشان ما دادند. او قبل از شهادت، در پیدا کردن پیکر دیگر اعضای خانواده کمک کرد و جای هر یک را گفت و اینکه خودش رفته بوده برای کودکش آب بیاورد و در لحظه بخورد موشک بین درهای یخچال و ریزش آوار مجروح می شود.
انتهای پیام/
فاطمه در آخرین سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با سایر اعضای خانواده با پیاده سازی و چاپ و توزیع اعلامیه به کارهای انقلابی می پرداخت. او سال 1359 به عقد رضا مقدم که دانشجوی فیزیک اراک بود در آمد.
خطبه عقدشان توسط امام (ره)خوانده شد. وقتی که امام(ره) به فاطمه گفتند من وکیلم که تو را به عقد همسرت در بیاورم، فاطمه گفت: به شرط اینکه برایم دعا کنید شهید شوم و امام فرمودند دعا می کنم اجر شهید را ببرید.
مراسم جشن او بسیار ساده و عاری از هرگونه تجملات بود. لباس عروسی او روپوشی ساده و زندگیش کاملا دانشجویی بود و بیشتر اثاثیه خانه را کتاب تشکیل می داد.
فاطمه مشوق همسرش برای شرکت فعالانه در جبهه های جنگ تحمیلی بود. او نذر می کرد تا همسرش بتواند به جبهه برود. همیشه نگران بود از اینکه زندگیش به روزمرگی بیفتد خودش می گفت من از صمیم قلب از خدا خواستم زندگیم عادی و معمولی نباشد زندگیم سراسر خدمت به مردم به همراه کار سخت باشد . دلم می خواهد بعد از تحصیل با همسرم به روستاهای محروم کشور برویم و در آنجا انجام وظیفه بنمایم.
او هم بسیار ساده زیست بود، یادم هست برای ازدواجش با هم خرید پارچه رفتیم و من پارچه ای به قیمت متری 300 تومان خریداری کردم وقتی از مغازه بیرون آمدیم، دیدم گریه می کند! چادرش را بالا زدم و علت را پرسیدم. گفت: من را امام خمینی، عقد کرده است من با چه رویی لباسی با پارچه متری 300 تومانی بپوشم؟ او را با گفتن اینکه من خودم این پارچه را بر می دارم وهر آنچه دوست داری تهیه می کنیم ، آرام کردم.
فاطمه قزوینی صبح بیست و ششمین روز از اسفند ماه سال 1366 مصادف با عید مبعث پیامبر(ص) با اصابت موشک به منطقه نظام آباد تهران به همراه 10 نفر از اعضای خانواده (پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه ) به شهادت رسید.
حلیمه قزوینی، خواهر شهیدان درباره آن روز می گوید: موشک روی پشت بام منزل پدری ما افتاده بود و همه اعضای خانواده به شهادت رسیده بودند. در آن حادثه بیش از 20 نفر به شهید شدند که 11 نفر از آنها را پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه خانواده تشکیل می داد. آن زمان خدیجه باردار بود و فرزندی پنچ ماهه در شکم داشت.
با تلاش نیروهای حاضر در صحنه و با استفاده از دستگاه زنده یاب، فاطمه را بعد از شش ساعت از زیر آوار بیرون کشیدند، عمویم آن زمان در سپاه مشغول خدمت بود، وقتی دستگاه زنده یاب اعلام کرد که فردی زنده در آوار است، عمو خود را به او رسانده بود و فاطمه گفته بود، حجاب ندارم! روسریم را باز کرده و فاطمه دادم او را به بیمارستان رساندند.
شهدا را به دماوند برده و دفن کردیم وقتی به تهران آمدیم فاطمه هم پر کشیده بود! جسد او را در کشوی سردخانه نشان ما دادند. او قبل از شهادت، در پیدا کردن پیکر دیگر اعضای خانواده کمک کرد و جای هر یک را گفت و اینکه خودش رفته بوده برای کودکش آب بیاورد و در لحظه بخورد موشک بین درهای یخچال و ریزش آوار مجروح می شود.
انتهای پیام/
فاطمه در آخرین سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با سایر اعضای خانواده با پیاده سازی و چاپ و توزیع اعلامیه به کارهای انقلابی می پرداخت. او سال 1359 به عقد رضا مقدم که دانشجوی فیزیک اراک بود در آمد.
خطبه عقدشان توسط امام (ره)خوانده شد. وقتی که امام(ره) به فاطمه گفتند من وکیلم که تو را به عقد همسرت در بیاورم، فاطمه گفت: به شرط اینکه برایم دعا کنید شهید شوم و امام فرمودند دعا می کنم اجر شهید را ببرید.
مراسم جشن او بسیار ساده و عاری از هرگونه تجملات بود. لباس عروسی او روپوشی ساده و زندگیش کاملا دانشجویی بود و بیشتر اثاثیه خانه را کتاب تشکیل می داد.
فاطمه مشوق همسرش برای شرکت فعالانه در جبهه های جنگ تحمیلی بود. او نذر می کرد تا همسرش بتواند به جبهه برود. همیشه نگران بود از اینکه زندگیش به روزمرگی بیفتد خودش می گفت من از صمیم قلب از خدا خواستم زندگیم عادی و معمولی نباشد زندگیم سراسر خدمت به مردم به همراه کار سخت باشد . دلم می خواهد بعد از تحصیل با همسرم به روستاهای محروم کشور برویم و در آنجا انجام وظیفه بنمایم.
او هم بسیار ساده زیست بود، یادم هست برای ازدواجش با هم خرید پارچه رفتیم و من پارچه ای به قیمت متری 300 تومان خریداری کردم وقتی از مغازه بیرون آمدیم، دیدم گریه می کند! چادرش را بالا زدم و علت را پرسیدم. گفت: من را امام خمینی، عقد کرده است من با چه رویی لباسی با پارچه متری 300 تومانی بپوشم؟ او را با گفتن اینکه من خودم این پارچه را بر می دارم وهر آنچه دوست داری تهیه می کنیم ، آرام کردم.
فاطمه قزوینی صبح بیست و ششمین روز از اسفند ماه سال 1366 مصادف با عید مبعث پیامبر(ص) با اصابت موشک به منطقه نظام آباد تهران به همراه 10 نفر از اعضای خانواده (پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه ) به شهادت رسید.
حلیمه قزوینی، خواهر شهیدان درباره آن روز می گوید: موشک روی پشت بام منزل پدری ما افتاده بود و همه اعضای خانواده به شهادت رسیده بودند. در آن حادثه بیش از 20 نفر به شهید شدند که 11 نفر از آنها را پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه خانواده تشکیل می داد. آن زمان خدیجه باردار بود و فرزندی پنچ ماهه در شکم داشت.
با تلاش نیروهای حاضر در صحنه و با استفاده از دستگاه زنده یاب، فاطمه را بعد از شش ساعت از زیر آوار بیرون کشیدند، عمویم آن زمان در سپاه مشغول خدمت بود، وقتی دستگاه زنده یاب اعلام کرد که فردی زنده در آوار است، عمو خود را به او رسانده بود و فاطمه گفته بود، حجاب ندارم! روسریم را باز کرده و فاطمه دادم او را به بیمارستان رساندند.
شهدا را به دماوند برده و دفن کردیم وقتی به تهران آمدیم فاطمه هم پر کشیده بود! جسد او را در کشوی سردخانه نشان ما دادند. او قبل از شهادت، در پیدا کردن پیکر دیگر اعضای خانواده کمک کرد و جای هر یک را گفت و اینکه خودش رفته بوده برای کودکش آب بیاورد و در لحظه بخورد موشک بین درهای یخچال و ریزش آوار مجروح می شود.
انتهای پیام/
فاطمه در آخرین سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با سایر اعضای خانواده با پیاده سازی و چاپ و توزیع اعلامیه به کارهای انقلابی می پرداخت. او سال 1359 به عقد رضا مقدم که دانشجوی فیزیک اراک بود در آمد.
خطبه عقدشان توسط امام (ره)خوانده شد. وقتی که امام(ره) به فاطمه گفتند من وکیلم که تو را به عقد همسرت در بیاورم، فاطمه گفت: به شرط اینکه برایم دعا کنید شهید شوم و امام فرمودند دعا می کنم اجر شهید را ببرید.
مراسم جشن او بسیار ساده و عاری از هرگونه تجملات بود. لباس عروسی او روپوشی ساده و زندگیش کاملا دانشجویی بود و بیشتر اثاثیه خانه را کتاب تشکیل می داد.
فاطمه مشوق همسرش برای شرکت فعالانه در جبهه های جنگ تحمیلی بود. او نذر می کرد تا همسرش بتواند به جبهه برود. همیشه نگران بود از اینکه زندگیش به روزمرگی بیفتد خودش می گفت من از صمیم قلب از خدا خواستم زندگیم عادی و معمولی نباشد زندگیم سراسر خدمت به مردم به همراه کار سخت باشد . دلم می خواهد بعد از تحصیل با همسرم به روستاهای محروم کشور برویم و در آنجا انجام وظیفه بنمایم.
او هم بسیار ساده زیست بود، یادم هست برای ازدواجش با هم خرید پارچه رفتیم و من پارچه ای به قیمت متری 300 تومان خریداری کردم وقتی از مغازه بیرون آمدیم، دیدم گریه می کند! چادرش را بالا زدم و علت را پرسیدم. گفت: من را امام خمینی، عقد کرده است من با چه رویی لباسی با پارچه متری 300 تومانی بپوشم؟ او را با گفتن اینکه من خودم این پارچه را بر می دارم وهر آنچه دوست داری تهیه می کنیم ، آرام کردم.
فاطمه قزوینی صبح بیست و ششمین روز از اسفند ماه سال 1366 مصادف با عید مبعث پیامبر(ص) با اصابت موشک به منطقه نظام آباد تهران به همراه 10 نفر از اعضای خانواده (پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه ) به شهادت رسید.
حلیمه قزوینی، خواهر شهیدان درباره آن روز می گوید: موشک روی پشت بام منزل پدری ما افتاده بود و همه اعضای خانواده به شهادت رسیده بودند. در آن حادثه بیش از 20 نفر به شهید شدند که 11 نفر از آنها را پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه خانواده تشکیل می داد. آن زمان خدیجه باردار بود و فرزندی پنچ ماهه در شکم داشت.
با تلاش نیروهای حاضر در صحنه و با استفاده از دستگاه زنده یاب، فاطمه را بعد از شش ساعت از زیر آوار بیرون کشیدند، عمویم آن زمان در سپاه مشغول خدمت بود، وقتی دستگاه زنده یاب اعلام کرد که فردی زنده در آوار است، عمو خود را به او رسانده بود و فاطمه گفته بود، حجاب ندارم! روسریم را باز کرده و فاطمه دادم او را به بیمارستان رساندند.
شهدا را به دماوند برده و دفن کردیم وقتی به تهران آمدیم فاطمه هم پر کشیده بود! جسد او را در کشوی سردخانه نشان ما دادند. او قبل از شهادت، در پیدا کردن پیکر دیگر اعضای خانواده کمک کرد و جای هر یک را گفت و اینکه خودش رفته بوده برای کودکش آب بیاورد و در لحظه بخورد موشک بین درهای یخچال و ریزش آوار مجروح می شود.
انتهای پیام/
فاطمه در آخرین سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با سایر اعضای خانواده با پیاده سازی و چاپ و توزیع اعلامیه به کارهای انقلابی می پرداخت. او سال 1359 به عقد رضا مقدم که دانشجوی فیزیک اراک بود در آمد.
,
خطبه عقدشان توسط امام (ره)خوانده شد. وقتی که امام(ره) به فاطمه گفتند من وکیلم که تو را به عقد همسرت در بیاورم، فاطمه گفت: به شرط اینکه برایم دعا کنید شهید شوم و امام فرمودند دعا می کنم اجر شهید را ببرید.
,
مراسم جشن او بسیار ساده و عاری از هرگونه تجملات بود. لباس عروسی او روپوشی ساده و زندگیش کاملا دانشجویی بود و بیشتر اثاثیه خانه را کتاب تشکیل می داد.
,
فاطمه مشوق همسرش برای شرکت فعالانه در جبهه های جنگ تحمیلی بود. او نذر می کرد تا همسرش بتواند به جبهه برود. همیشه نگران بود از اینکه زندگیش به روزمرگی بیفتد خودش می گفت من از صمیم قلب از خدا خواستم زندگیم عادی و معمولی نباشد زندگیم سراسر خدمت به مردم به همراه کار سخت باشد . دلم می خواهد بعد از تحصیل با همسرم به روستاهای محروم کشور برویم و در آنجا انجام وظیفه بنمایم.
,
او هم بسیار ساده زیست بود، یادم هست برای ازدواجش با هم خرید پارچه رفتیم و من پارچه ای به قیمت متری 300 تومان خریداری کردم وقتی از مغازه بیرون آمدیم، دیدم گریه می کند! چادرش را بالا زدم و علت را پرسیدم. گفت: من را امام خمینی، عقد کرده است من با چه رویی لباسی با پارچه متری 300 تومانی بپوشم؟ او را با گفتن اینکه من خودم این پارچه را بر می دارم وهر آنچه دوست داری تهیه می کنیم ، آرام کردم.
,
فاطمه قزوینی صبح بیست و ششمین روز از اسفند ماه سال 1366 مصادف با عید مبعث پیامبر(ص) با اصابت موشک به منطقه نظام آباد تهران به همراه 10 نفر از اعضای خانواده (پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه ) به شهادت رسید.
,
حلیمه قزوینی، خواهر شهیدان درباره آن روز می گوید: موشک روی پشت بام منزل پدری ما افتاده بود و همه اعضای خانواده به شهادت رسیده بودند. در آن حادثه بیش از 20 نفر به شهید شدند که 11 نفر از آنها را پدر، مادر،مادربزرگ و سه خواهرم و 5 نوه خانواده تشکیل می داد. آن زمان خدیجه باردار بود و فرزندی پنچ ماهه در شکم داشت.
,
با تلاش نیروهای حاضر در صحنه و با استفاده از دستگاه زنده یاب، فاطمه را بعد از شش ساعت از زیر آوار بیرون کشیدند، عمویم آن زمان در سپاه مشغول خدمت بود، وقتی دستگاه زنده یاب اعلام کرد که فردی زنده در آوار است، عمو خود را به او رسانده بود و فاطمه گفته بود، حجاب ندارم! روسریم را باز کرده و فاطمه دادم او را به بیمارستان رساندند.
,
شهدا را به دماوند برده و دفن کردیم وقتی به تهران آمدیم فاطمه هم پر کشیده بود! جسد او را در کشوی سردخانه نشان ما دادند. او قبل از شهادت، در پیدا کردن پیکر دیگر اعضای خانواده کمک کرد و جای هر یک را گفت و اینکه خودش رفته بوده برای کودکش آب بیاورد و در لحظه بخورد موشک بین درهای یخچال و ریزش آوار مجروح می شود.
, انتهای پیام/
,]
ارسال دیدگاه