در گفتوگو با دختر سردار شهید "حمید مختاربند" از شهدای مدافع حرم مطرح شد؛
شرط شهید مختاربند در سوریه/ پدرم میگفت به خاطر حجابت به تو افتخار میکنم
حاج حمید متولد سال 1335 در روستای عنبر از توابع مسجد سلیمان بود، البته خانواده مختاربند از خانواده های متدین و معتمد شهر شوشتر بودند که به اقتضای شغل پدر خانواده به این روستا مهاجرت کرده بودند و حاج حمید تا پایان دوره ابتدایی در مسجد سلیمان بود و مجدد با خانواده به شوشتر بازگشت. او اولین فرزند از یک خانواده پرجمعیت بود، به همین خاطر از کودکی و سنین بسیار کم تابستان ها کار می کرد تا کمک خرج خانواده باشد و هیچ گاه فکر جمع کردن پول و اموال نبود و دستمزدش را مستقیم در اختیار خانواده قرار می داد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، در بخشی از دل نوشته دختر به پدرش می خوانید: وقت رفتنتان که شد دخترتان را گرم در آغوش گرفتید و گفتید: دخترم! به خاطر حجاب کاملی که در بین این همه خانم های بد حجاب داری به تو افتخار می کنم. اما نمی دانید در طول تمام مسیر برگشت دخترتان آرام آرام گریست و زیر لب می گفت: من با رعایت حجاب که کاری نکرده ام تا شما به آن افتخار کنید؛ شما افتخار ما هستید که دل از همه مادیات بریده اید و غیورانه در آن سرزمین غریب، سربازی حضرت زینب(س) را می نمایید.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,زهرا مختاربند، فرزند سوم شهید حمیدمختاربند از شهدای مدافع حرم در گفتوگو با خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس از پدرش می گوید از عشق او به اهل بیت علیهم السلام و ارادتش به حضرت زینب (س) از اینکه این روزها خانواده چقدر دلتنگ پدر هستند.
,او که فوق لیسانس تفسیرعلوم قرآنی دارد، پدرش را اینگونه معرفی می کند: پدرم؛ شهید حمید مختار بند در 1335 در خانواده ای مذهبی و معتمد در شهرستان شوشتر متولد شد و در غروب دوشنبه 20مهرماه 94 در حالی که لباس رزم مدافعان حرم را بر تن کرده بود، به شهادت رسید در حالی که یک پسر و دو دختر از او به یادگار مانده است.
,شما دختر کوچک خانواده هستید و گویا تعلق خاطر بیشتری نسبت به پدر داشتید، شهید در قالب خاطرات شما چگونه نقش گرفته است؟
, شما دختر کوچک خانواده هستید و گویا تعلق خاطر بیشتری نسبت به پدر داشتید، شهید در قالب خاطرات شما چگونه نقش گرفته است؟,دوران شیرین کودکی که یادم می آید پدر خیلی با ما بازی می کرد، موقعی که خاله بازی می کردیم پدر به طور ناگهانی می آمدند خانه و میهمان بازی ما می شد، من به عنوان دختر کوچک خانواده با اسباب بازی هایم برایش آب می ریختم تا پدرم خستگی اش در آید.
,خوب به خاطر دارم با اینکه پدر همیشه سرشان شلوغ بود- زیرا هم درس می خواندند و در سپاه مشغول به کار بودند- ولی بازهم با ما به بازی می کرد.
,یادم می اید، حتی برای تشویق فرزندانش به نماز خواندن به ازای هر مسجدی که با ایشان می رفتیم طبق علامت های که پدر در دفترش می زد به ما امتیاز می داد تا بر اساس امتیازهای مان برایمان جایزه بخرد.
,پدرم، نسبت به ما بسیار مهربان بود، با وجود تمام مشغله های کاری، هر وقت به منزل می رسیدند که بیشتر ساعت 4 بعدازظهر بود قبل از تعویض لباس هایشان و رفع خستگی ابتدا به اتاق ها ما می آمدند و احوال ما را می پرسیدند و این کار تا آخرین روزهایی که کنار ما بودند، انجام می شد.
,آنطور که در دل نوشته تا اشاره کرده اید، شهید به حجاب دخترانش افتخار می کرد، در این مورد برایمان صحبت کنید.
, آنطور که در دل نوشته تا اشاره کرده اید، شهید به حجاب دخترانش افتخار می کرد، در این مورد برایمان صحبت کنید.,من در دوره دبستانی علاقه داشتم چادر سر کنم.این کار، پدرم را خیلی خوشحال می کرد. به یاد دارم حتی در یک روز بارانی مادر به من می گفت چون لباس هایت کثیف می شود امروز نمی خواهی چادر سر کنی، من با همان لحن کودکی گفتم هر کس می خواهد چادری شود باید دایم به سرش باشد و اگر قصد چادری شدن ندارد، هیج وقت چادر نزند نه اینکه یک روز به سرش باشد و یک روز نباشد که از این حرف من پدر آنقدر خوشش امده بود تا اینکه به سن 30 سالگی هم رسیده بودم این حرف من را به خودم یاد آوری می کرد.
,شما خوزستانی هستید، چه شد که ساکن قم شدید؟
, شما خوزستانی هستید، چه شد که ساکن قم شدید؟ ,ما چهار فرزند متولد اهواز هستیم تا اینکه برادر بزرگمان قصد کرد که در حوزه علمیه ادامه تحصیل دهد، پدر ناگهان تصمیم گرفت سال 84 زندگی خود را به شهر مقدس قم انتقال بدهیم. چون ایشان مسئول بانک انصار شهر اهواز بودند با انتقالی شان موافقت شد و توانستیم به قم نقل مکان کنیم.
,خصوصیات شهید را در قالب خاطره ای زیبا برایمان تعریف کنید
, خصوصیات شهید را در قالب خاطره ای زیبا برایمان تعریف کنید,آن موقع که من دبیرستانی بودم و در اهواز زندگی می کردیم و در محله قدیمی خودمان با بچه ها دوست بودیم من همیشه دوست داشتم در مراسم شب های احیای ماه مبارک رمضان دربا دوستان آن محله در مسجد باشیم. پدر از این مساله دریغ نمی کردند و من را می آوردند آن مسجد محله قدیمی می گذاشتند و خودشان می رفتند در مسجدی که خودشان درست کرده بودند شرکت می کردند و وقتی که مراسم تمام می شد پدر با حوصله ای که داشت از مسجد خودش بلند می شد و دنبال من می آمد و تا من را خانه بیاورد. هیچگاه در اخلاقش اجبار و تحمیل به دیگران نبود که حالا چون من در این مسجد هستم شما هم حتما باید اینجا باشید.
,گفتید که پدرتان در مسجدی که خود ساخته بودند، شبهای قدر را احیا میگرفتند، قضیه ساخت این مسجد چیست؟
, گفتید که پدرتان در مسجدی که خود ساخته بودند، شبهای قدر را احیا میگرفتند، قضیه ساخت این مسجد چیست؟,قبلااین مسجد به صورت یک چادر بود که مردم در آن نماز می خواندند و هیچ ساختمانی نداشت که پدر تصمیم به ساخت مسجد گرفتند و همیشه احساس مسئولیت خاصی به این مسجد داشتند وهیچ وقت آن را در هیچ شرایطی تنها نمی گذاشتند.
,مهمترین و بارزترین روحیه شهید مختاربند؟
, مهمترین و بارزترین روحیه شهید مختاربند؟,یکی از خصوصیات بارز سردار شهید مختاربند تبعیت شان از مقام ولایت بود، طوری که می گفتند چنان با تمام وجود به حقانیت وجود رهبرم اعتقاد دارم که اگر ایشان بفرماید وارد آتش شو،میشوم. در توصیه هایی که ایشان برای دوستانشان نوشته اند آمده است،«ولایت مانند ستونی ست که در همه بحران ها باید به ایشان اقتدا کنیم و اگر در اطاعت از ولایت شک کنیم، همان کاری را کرده ایم که دشمن می خواهد و ایجاد این شک و شبهه یعنی برانداختن تیرک خیمه ی جمهوری اسلامی است.»
,پدر این روحیه انقلابی و تبعیت از انقلاب و ارتباط با شهدا را هنوز در خود کاملا حفظ کرده بودند؛و جزوء کسانی بودند که همیشه می گفتند که بعد از جنگ از گروه شهداء عقب مانده اند.
,از تصمیم شهید مختاربند برای اعزام به سوریه بگویید؟
, از تصمیم شهید مختاربند برای اعزام به سوریه بگویید؟,دو سال از بازنشستگی پدر می گذشت که پدر در قم نیز همچنان فعالیت فرهنگی خود را در قالب خادمی حرم حضرت معصومه (س) ادامه می دادند، تا اینکه پیگیری برای اعزام به سوریه را شروع کردند، اما از ارگان خاصی اعزام نشدند بلکه و خوشان داوطلبانه این قضیه را دنبال کردند و توانستند به سوریه اعزام شوند.
,دوستانی که در سوریه بودند از زمان جنگ پدر را می شناختند چون پدرم یک مدت در سپاه خوزستان، مسئول آماد لشکر 7 ولی عصر اهواز بودند و با سابقه ای که از وی داشتند و او را به عنوان مسئول مالی تیپ بردند اما به شرطی که اگر عملیاتی شد ، پدرم در آن شرکت کند. روحیه انقلابی پدر و ارتباطی که با شهدا داشتند موجب شد که اعزام اولین بار ایشان در مرداد سال 93 به سوریه انجام شود.
,پدر از زمان اعزام تا لحظه شهادت یک سال و نیم در سوریه بودند و در مدت این اقامتی که داشتند چند مرتبه مادرم و یکبار هم من را به سوریه بردندو از لحاظ امنیت پدر می گفتند انشاءالله داخل شهر مشکلی نیست و لی صدای خمپاره ها از اطراف شهر همیشه به گوش می رسید.
,ادامه دارد...
]
ارسال دیدگاه