اخبار داغ

همسر «محمد شالیکار» شهید مدافع حرم:

طعم شهادت را قبلا چشیده بود/وضع مالی‌اش خوب بود اما خدا را می‌خواست

طعم شهادت را قبلا چشیده بود/وضع مالی‌اش خوب بود اما خدا را می‌خواست
همسرم شب عملیات از شهادت به همرزمانش می گفته؛ اینکه وضع مالی اش خوب است و فرزند و همسر دارد اما همه این ها را رها کرده است و فقط خدا را می خواست.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار؛ شهید محمد شالیکار متولد 16 آبان 1349  ساله بود و در تاریخ 21/8/94 اعزام و 21 /9 /1394 در شهر حلب  به شهادت رسید. نظامی بود و چون جانباز بود اشتغال به کار خورده بود و پیمانکار ساختمان بود. از وی دو پسر21 و 13 ساله به نام های حسین  و ابوالفضل و یک دختر16ساله به نام کوثر به یادگار مانده است. شهید محمد شالیکار عضو گردان عاشورا و رزمنده دفاع مقدس بوده که در مناطق عملیاتی 7 تپه، عملیات کربلای 10 حضوری فعال و موثر داشت.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,  به نقل از, کوله بار, کوله بار, کوله بار,
این شهید گرانقدر که در دوران دفاع مقدس از ناحیه کاسه سر جانباز شده بود، در درگیری با نیروهای تکفیری تروریست از ناحیه کتف و ریه مورد اصابت گلوله‌ای قرار گرفت و پس از چند روز بستری در حال کما به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
,
 
,
وی جانباز بالای 50 درصد بوده که از ناحیه سر دچار جانبازی در جنگ هشت ساله شده بود.وی یکی از نیروهای داوطلب مدافع حرم برای مقابله با تکفیری‌های تروریست به کشور سوریه رفته بود که چندی پیش پیش با اصابت گلوله‌ای مجروح شد.
,
 
,
وی که از ناحیه کتف و ریه دچار آسیب جدی شده بود، سرانجام پس از مجاهدت‌های فراوان، به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.شهید محمد شالیکار از یادگاران دفاع مقدس شهرستان فریدون‌کنار محسوب می‌شود که چندین روز را در بخش آی‌سی‌یو بیمارستان دمشق سپری کرد. در ادامه گفت وگوی خبرنگار وکوله بار با شهربانو نوروزی همسرگرانقدر این شهید بزرگوار را می خوانید.
,
 
,
از ویژگی های اخلاقی همسرمی گویید؟
,
شجاع بود و سیاستمدار. در خانه خیلی با بچه ها مهربان بود. به خانواده خیلی احترام می گذاشت و اهمیت می داد.
,
 
,
زمانی که بحث رفتن به سوریه را مطرح کردن چه واکنشی داشتید؟
,
خیلی خوشحال بودم که همسرم می خواهد به سوریه برود.باعث افتخارم بود و حتی یک بار هم مخالفت نکردم.
,
 
,
خاطره ای از آخرین دیدار دارید؟
,
هر بار این ماجرا را تعریف می کنم انگار همین حالاست که این اتفاق دارد برای من می افتد،وقتی داشت می رفت آن لحظه و آن روز اصلا دلم نمی خواست از جلوش چشمم کنار برود و می خواستم همش جلوی چشمم باشد.برگشتم گفتم لحظه لحظه تو برایم ارزش دارد و او گفت واقعا گفتم باور کن.کوله اش را که انداخت پشتش تا برود گفتم آقا مواظب خودت باش برگشت گفت خود را جای حضرت زینب (س)یا حضرت ام البنین بگذار. من آن لحظه خیلی شرمنده شدم که چرا این حرف را به زبان آوردم . یک آن خیال کردم این دو بزرگوار جلوی چشمم ظاهر شدند و شرمنده شدم و گفتم تو را به خدا می سپارم.
,
 
,
زمانی که در ماموریت بود تماس می گرفت با خانواده؟
,
زمانی که رفته بود 3 روز بعد تماس گرفت و بعدش 8 روزی بود که تماس نگرفته بود و خیلی دل تنگش بودم و نگرانش بودم و زنگ زدم به لشگرشان و گفتم فقط بگویید برای من زنگ بزند.هرچه می خواهد باشد باشد فقط به من زنگ بزند تا صدایش را بشنوم. دایی اش می خواست برود سوریه و من  به رسم زمان جنگ نامه ای برایش نوشتم و در نامه تاکید کردم از اینکه آنجا هستی من ناراحتی ندارم.فقط می خواهم صدایت را بشنوم تا خوشحال شوم.نامه را دادم و وقتی به دستش رسید با من تماس گرفت.وقتی عملیات داشتند شاید 3 بار در روز زنگ می زد.
,
 
,
چطور به شهادت رسیدند؟
,
شب عملیات داشته  از شهادت می گفته  به همه همرزمانش. چون وضع مالی اش هم خیلی خوب بود به همه می گفت من همه چیز دارم،همسرو فرزند دارم  و مال و سرمایه هم زیاد دارم.به هیچ چیز احتیاجی ندارم و فقط خدای خودم را می خواهم. همیشه به من تاکید می کرد در یک دل جای دو عاشق نیست. من شما را دوست دارم اما خدای خودم را از هر چیزی بیشتر دوس دارمو هیچ چیزی او را ارضا نمی کرد جز دیدار خداوند که به آرزویش رسید.آن شب خیلی به همه از شهادت می گفته است، چون زمانی هم که در جبهه بود و سرش تیر خورد می گفت یک لحظه به سوی آسمان رفتم و تمام شهدا را با بال های بزرگ دیدم ،آن زمان می گفت شما نمی دانید شهادت چه لذتی دارد.من یکبار طعم شهادت را چشیدم و دیگر این بار برگشتی ندارم. این را به همرزمانش که شماره تلفن از او خواسته بودندبرای زمانی که به ایران بازمی گشت گفته بود.آن شب اولین الله اکبری که گفته بود خیلی خاص بوده و گفته بود من خودم بروم جلو تا تکفیری هایی که جلو هستند را بکشم و راه را باز کنم تا شما بتوانید بیایید .همین هم می شود. او می رود و راه را برای بقیه بازمی کند.تیر به کتفش می خورد و چند روزی در بیمارستان بستری بوده و بعد هم به شهادت رسید.
,
 
,
این روزها حرف و حدیث های زیادی در قالب تهمت شنیده می شود که مدافعان حرم برای رفتنشان حقوق های میلیونی می گیرند ،چه دارید برای گفتن ؟
,
همسر من از تنها سرمایه دارانی بود که در استان مازندران رفت و شهید شد؛همینقدر می توانم بگویم.او به هیچ چیز احتیاجی نداشت .
,
 
,
در اردوهای راهیان نور حضور داشتید ؟
,
با همسرم به شکل شخصی می رفتیم اما با کاروان ها نرفتم تا به حال.2 سال پیش که رفتیم انگار با سال های قبل فرق داشت.اصلا حاجی طور دیگری بود و بچه ها و من هم همین احساس را داشتیم. وقتی از شهادت صحبت می کرد حال و هوای خاصی داشت.بوی شهادت را استشمام می کردم و در چهره حاجی می دیدم که چه می خواهد.
,
 
,
به خواب شما یا فرزندانشان آمده اند بعد از شهادت؟
,
2 ماه پیش بود که مشکلی داشتم و بر سر دوراهی مانده بودم.نمی دانم در عالم خواب یا بیداری بودم اما دیدم شهید آمد و زیارت عاشورایی در دستش بود و گفت این را 40 روز بخوان مشکلت حل می شود و حاجتت را می گیری و همانطور شد و درست سر چهل روز حاجتم را گرفتم.
,
 
,
اهداف شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس را به هم نزدیک می دانید؟
,
به شخصه فکر می کنم شهدای مدافع حرم با اطلاعات بالاتر و دید بازتر وسیع تری می روند و از همه مهم تر تصور می کنم خانواده ها هم این روزها آگاه تر هستند. آن روزها خیلی از دست دادن فرزند برایشان سخت بود اما امروزه خانواده با علم به اینکه فرزندانشان عزیزانشان برنمی گردند راضی به رفتنشان هستند و آنها را حمایت می کنند. این روزها خانواده ها نگران نیستند و جایگاه شهید را کاملا شناخته اند. عده ای به او می گفتند تو اینجا جانباز شده ای برای چه می خواهی بروی آنجا و حاجی همیشه می گفت دفاع از اسلام حد و مرز ندارد.
,
 
,
خبرشهادت را چطور شنیدید؟
,
پسرعموی حاجی را آوردند اما او را نه و چون حاجی کتفش تیر خورده بود من گفتم حتما او حالش بهتر است که برنگشته است.من هم دائم جست و جو می کردم که چه شده. یک روز آمدند و گفتند گیر داعشی ها افتاده یک روز گفتند حالش بد است یک روز گفتند تیر به قلبش خورده یک روز گفتند به ریه اش.من تنها چیزی که فکر نمی کردم به شهادت بود.بعد از چند روز گفتم من به هزینه شخصی خودم می خواهم بروم او را ببینم.بعد گفتند نمی شود و به ما 2 روز فرصت بده.کم کم نگران شدم و می دانستم او در هر حالی باشد برای من زنگ می زند حتما حالش خوب نیست که زنگ نمی زند. در خانه بودم که یکی از دوستانمان از شهری دیگر آمدند گفتند همین جوری آمده ایم به تو سر بزنیم و من تعجب کردم که صبح زود آمده بودند. با تعجب نگاه کردم و گفتم حتما حاجی چیزی شده و بعد دیدم که اینها گریه می کنند.گریه ام گرفت و گفتم تاج سرم رفت.او تاج سرم بود.نزدیک 10 دقیقه گریه کردم و بعد به خودم آمدم و گفتم برای چه گریه می کنم. او شهید شده است و با خودم گفتم شهادت را به تو تبریک می گویم.کم کم دیدم امام جمعه شهر و مسئولان دارند داخل خانه می شوند. همانجا ایستادم و به همه گفتم شهادت آرزوی او بود و به آرزویش رسید. به همه تبریک گفتم و گفتم به من تسلیت نگویید، به من تبریک بگویید.من خیلی خوشحالم که به آرزویش رسید.
,
 
,
انتظاری از مسئولان دارید ؟
,
انتظارمالی به هیچ وجه ندارم.فقط می خواهم معنای شهادت را به مردم بفهمانند.ما روز سالگرد شهادت همسرم کتابی چاپ کردیم با عنوان "خداحافظ دنیا "و در مصلی پخش کردیم .این کتاب شامل خاطرات کودکی جنگ و زمان حضور او در سوریه بود.این کتاب به قلم دوست حاجی نوشته شد. هر بار که به من زنگ می زد وقتی گوشی را پایین می برد می گفت خداحافظ دنیا خداحافظ زندگی .
]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه