جانباز 70درصد شیمیایی لشکرثارالله:
"شهید وقاری" باعث حضورم در عملیات کربلای 4 شد/لحظهای که روحم از بدنم جدا شد/کاش شهید شده بودم
این جانباز شیمیایی گفت: بعد از عمل جراحی بود که حسی کردم آرم آرام روحم در حال بلند شدن از جسمم است.جشم خودم را دیدم که پزشکان با عجله در حال تلاش بودند تا جان مرا دوباره به من برگردانند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار؛ منصور کاویانی، جانباز70 درصد شیمیایی در خصوص خاطراتش در دوران دفاع مقدس گفت: به دلیل مصدومیت شیمیایی ام،3بار در کشور آلمان مورد عمل جراحی قرار گرفته ام و فشارجسمی و روحی زیادی را متحمل شده ام، اما معتقدم بهترین خاطراتم را از دوران دفاع مقدس دارم.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, به نقل از, کوله بار, کوله بار, کوله بار,
وی ادامه داد:در کلاس سوم دبیرستان درس می خواندم که علی رغم مخالفت پدر و مادر درس و مدرسه را رها کردم تا به جبهه بروم و اولین بار در سال 61 در عملیات والفجر 3 در مهران – دهلران- از ناحیه شکم مجروح شدم.در واحد 106 لشگر ثارالله کرمان فعالیت می کردم و می بایست صبر می کردیم تا هوا روشن شود، تا به دشمن شلیک کنیم.هوا در حال روشن شدن بود. رفتیم تا نماز بخوانیم. هنوز نمازمان را تمام نکرده بودیم که دشمن خمپاره زد و هم آنجا بود که از ناحیه شکم به شدت مجروح شدم.
,
کاویانی افزود:یکی از همرزمانم که با من در حال خواندن نماز بود زخمی شد. من هم دچار خونریزی شدیدی شده بودم. بچه ها آمدند و با چفیه دور زخم ها را بستند تا از خونریزی جلوگیری شود.پس از آن اتفاق، مرا به بهداری بردند و از آنجا به بیمارستان اصفهان منتقل شدم. مدتی در بیمارستان بودم که بعد از بهبودی، مرخص شدم و به شهرم یعنی کرمان بازگشتم.
,
این جانباز شیمیایی تاکید کرد: سال 62 برای دومین بار عازم جبهه شدم و چند ماه بعد،در عملیات خیبردر جزیره مجنون شیمیایی شد.باید به جزیره مجنون می رفتیم. دشمن دو روز گذشته اش تا می توانست آنجا را شیمیایی زده بود. بعضی از بچه ها مانع رفتنم می شدند اما دلم نمی آمد که دوستانم را در جزیزه مجنون تنها بگذارم.ما در جزیره مجنون مهمات را جابه جا می کردیم. شاید باورتان نشود اما بارها به چشم خود می دیدم که روی گلوله های گرد شیمیایی نشسته بود . این نشان می داد که دشمن تا می توانسته جزیره مجنون را شیمیایی زده بود.
,
کاویانی ادامه داد: ما می دانستیم دشمن شیمیایی زده اما به دلیل نبود ماسک و ندیدن آموزش ما نمی دانستیم که چه باید بکنیم. به همین خاطر شیمیایی شدیم.چند روز بعد عواملی همچون استفراغ خون، سرگیجه و سوزش چشم و پوست و...گریبانگیرم شد. اوایل فکر می کردم که به خاطر جراحت شکمم حالم این چنین شده است ؛ اما روز به روز حالم وخیم تر شد و در نهایت به کرمان برای درمان اعزامم کردند و بعد از آن به تهران رفتم و در سال 64 به دلیل حاد شدن عوارض شیمیایی ام، به آلمان برای درمان رفتم اما آن طور که باید و شاید وضعیت جسمانی ام بهبود پیدا نکرد و به ایران بازگشتم.
,
وی در ادامه با اشاره به خاطراتش از عملیات کربلای 4 اظهار داشت: "سید محمود وقاری" از دوستان صمیمی ام بود. او باعث شد که من در عملیات کربلای 4 شرکت کنم.فرمانده ما از وضعیت جسمانی من خبر داشت و در برابر اصرار های من اجازه نمی داد که به جبهه بروم.در چادر نشسته بودم که سید محمود با خوشحالی وارد چادر شد و گفت که اجازه شرکت من در عملیات را از فرمانده گرفته است. همان موقع با خوشحالی رفتم جلو و صورتش را بوسیدم.
,
کاویانی افزود: در عملیات کربلای 4 شرکت کردم و وظیفه تک تیراندازی را به عهده داشتم که در خاک عراق از ناحیه پای چپ ،دست، تیر خوردم م مرا به بیمارستان بردند و دوباره بستری شدم.وقتی در بیمارستان بودم سید محمود به ملاقاتم آمد . او از من حلالیت طلبید و گفت که شاید دیگر همدیگر را نبینیم. آن روز بوی شهادت می داد. چند روز بعد بود که خبر شهادتش را آوردند. او کسی بود که در جبهه صمیمی ترین دوستم بود و خاطرات زیادی را با هم گذرانده بودیم.
,
این جانباز شیمیایی گفت: شهیدانی همچون کمال حسینی ، علیرضا علی مولایی ، شهید محمد تقی صفا ،حسن زارع پیشه از شهدایی هستند که با آنها خاطرات زیادی دارم.حسن زارع پیشه ازنظر معنوی تاثیر فوق العاده ای بر من گذاشته بود. او 12 سال از من بزرگتر بود و ازنظر ایمان و اخلاق الگوی من و دوستان دیگرم بود.
,
این جانباز شیمیایی اضافه کرد: سال 77 بود که در بیمارستان شهید شوریده تهران برای درمان آب مروارید چشم ، عمل جراحی کردم. در این عمل جراحی بود که مرگ را به طور کامل تجربه کردم، به طوری که بعد از عمل جراحی بود که حسی کردم آرم آرام در حال بلند شدن از جایم هستم. بعد جسم خودم را دیدم. پزشکان با عجله در حال تلاش بودند تا جان مرا دوباره به من برگردانند. احساس خیلی خوبی داشتم. دوست نداشتم به زندگی برگردم. حس می کردم هیچ غصه و غمی ندارم. مثل یک پرقو سبک شده بودم. بعد از اینکه به من شوک وارد کردند ، روحم دوباره به جسمم وارد شد. همان موقع بود که احساس کردم دوباره تمام غم وغصه های دنیا روی سرم خراب شدند. دوباره حیات یافتم ولی ای کاش شهید شده بودم.
]
ارسال دیدگاه