بررسی جریانهای فمینیستی اسلامی و خاستگاه آن در ایران/1
خشونت خانگی یکی از مهمترین دلایل شکلگیری فمینیسم در غرب/ زنان غربی در موج سوم فمینیسم، غرق خشونت و بیعدالتی
از عوامل اصلى شکل گیرى جنبش هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم هایى است که در این جوامع به زنان شده است؛ ستمهایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیستها، بنیان ستم و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مىدانند؛ ازاینرو معتقدند که باید دست به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، واژه «فمینیسم» و «فمینیست» برای اولین بار در فرانسه و هلند در سال ۱۸۷۲ ظاهر شد، بریتانیا در دهه ۱۸۹۰، و ایالات متحده در سال ۱۹۱۰، و فرهنگ انگلیسی آکسفورد لیست ۱۸۹۴ را به عنوان سال ظهور برای اولین بار از «فمینیست» و ۱۸۹۵ برای «فمینیسم» استفاده کردند.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گسترهای از جنبشهای سیاسی، ایدئولوژیها و جنبشهای اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال میکنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینههای سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصتهای برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال میشود.
فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل میگیرد. فمینیسم بیشترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابریهای جنسیتی و پیشبردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گستردهای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد میشود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر بهخاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.
امواج فمینیست
موج اول از دهه 1850 شروع مىشود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مىداد که از ازدواج بپرهیزند، ذهنشان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند. در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.
بی تردید مهمترین و نظام یافته ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواستشان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مىشود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می کنند. او عقیده داشت که نابرابر هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروماند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایینتر، زیان می بینند.
«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگترین جامعه شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمىترین نهاد مالزوماً دونترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیتها مقدس ترند؟»
گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد که مردان بوده اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آوردهاند: «ما از جنگهاى مردان، جر و بحث هاى مردان، رقابتهاى مردان، جنایات و بدىهاى مردان و مشکلات و درد و رنجهایى که بر ما تحمیل مىکنند، خسته شدهایم». او مىگفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مىشود که ارزشهاى زنان به جامعه شکل دهد».
به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مىمانند.»
مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مىخواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسىها و آمریکایىها بودند.
این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر طلبى در فرصت ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیتهاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پارهاى از زمینهها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایهدارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایهدارى رفت، به وجود آمدن کارخانههاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهمترین نقش سرمایهدارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیتهاى متعارض بود.
سرمایهداران علاوه بر بازارهاى داخلى نیمنگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانهها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مىآوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینههاى جارى کارخانه مىشد و یکى از مهمترین گزینهها، استخدام زنان در کارخانهها بود چون زنان کارگرانى کمهزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مىیافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مىشدند.
پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مىگوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زنها گاهى وقتها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانههاى ریسندگى بافندگى، کار مىکردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.
تقریباً در دو دههى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بینالمللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمانهاى بین المللى زنان شکل مىگیرد.
اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافتهاى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سالهاى خیزش موج اول فمینیسم مىنامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.
جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مىدانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهدهها مىتوان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.
موج دوم فمینیسم
این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مىکرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سالهاى حاکمیت صورتبندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسىاى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایهدارى سازمان یافته یاد می کنند.
سرمایه دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورتهاى جدیدى از سازماندهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورتهاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونىهاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فنآورىهاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فنآورىهاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مىآید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلتهاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.
جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتنابناپذیر تبدیل گشت. رسانههاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشتههاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشتههایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.
روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایهدارى آغاز شده بود، در دهه هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیعترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مىشد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستىاند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیستها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمانهاى خود را مطرح مىکردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:
1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرتهایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
موج سوم فمینیست
به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.
از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقشهاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکتهاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکتهاى زنمدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیستهاى مدرن در دهههاى اخیر سعى مىکنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرىهاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.
بتى فریدان مىگوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مىکند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شدهاند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحرانهاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مىبرند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مىخواستند رسیدهاند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شدهاند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مىشد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.
الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوههاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه اى که مردان بر آنها تحمیل کرده اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مىکند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»
می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوتهاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوتها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.
علل شکل گیرى فمینیسم
از عوامل اصلى شکل گیرى جنبش هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم هایى است که در این جوامع به زنان شده است؛ ستمهایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیستها، بنیان ستم و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مىدانند؛ ازاینرو معتقدند که باید دست به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.
از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبشهای مربوط به آن، دارای سابقهای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبشهاست.
در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».
همۀ این مباحث، از گفتههای مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاینرو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهمترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.
در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آنچنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همانگونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیفتر و بیعقلتر از آن میدانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.
«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگیهای مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع میخواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمانبرداری و کسب مهارتهای مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او میگوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونهای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان میآید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمیگیرد» (۳).
در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد میدانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین میتوان گفت: زن محوریِ فمینیستی، یکی از توابع «اومانیسم» است و اصالت میل فرد ـ که موجب حاکمیت مطلق امیال فرد میشود ـ و بینیازی از مبدأ و بیاعتمادی به معاد را جایگزین اندیشه و نگرش دینی میکند.
«جرج آنجوال» در این باره میگوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر میشود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنتهای امپراتوری روم و سنتهای خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرکآمیز و ضد زن است. زن بهخصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح میشود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاقهای خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم میگرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان میرسید.
دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایهداری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کردهاند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایهداری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوقدانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایهداری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازلتر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.
حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایهسالاری و مردسالاریِ تمدن شرکآمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیهای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، بهویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمیتوان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراطهای پیشینیان دانست، بلکه گروههای جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی میدیدند. آنان در پی آن بودند که قدرتهای اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم میکردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگیها و ظرافتهایش، مجال دیگری را میطلبد.
در دوران مدرن، دولتهای مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایهداریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیفتر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام میشد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا میکرد، بهتدریج مردانه میشد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت به اعتراض برخیزند و حقوق ازدسترفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیتها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود میبردند و حمایتهای کلان آنها از این جنبش برای سوء استفادههای فراوان، انکارپذیر نیست.
از این جهت، هرچند نظریهها و خواستهای عنوانشده در فمینیسم، «زنسالاری» تعبیر و بر آن پافشاری میشود، در عمل به سود گروههای سودجوی قدرتطلب است تا از این راه زن را هرچه بیشتر به بیعاری و ازخودبیگانگی بکشانند. این وضعیت، آنگاه برای واقعبینان شگفتآور است که میبینند برخی زنان تصور میکنند که اینک به جایگاه واقعی خود و تساوی با مردان دست یافتهاند.
نویسنده کتاب «جنگ علیه زنان»، که خود، یک زن و از مدافعان فمینیسم جدید است، بدون آنکه به برداشت گذشتگان اعتراض کند، زنان را آلت دست مردان صاحب زر میداند:
«از رسواترین اشکال توسعه که جنبۀ بهرهبرداری دارد، تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است. این سیاحت به عنوان یک استراتژی توسعه، توسط آژانسهای بینالمللی پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین بار توسط بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانسهای توسعۀ بینالمللی آمریکا برنامهریزی و حمایت شد.» (۶)
در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالبها و نظام هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم ماندهاند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفتهاند. نفی کرامت انسانی زنان در بریتانیا به گونهای است که زنان متأهل، عموماً نام خانوادگی شوهرانشان را میگیرند و اغلب ضمیمۀ شوهران و فرزندانشان محسوب میشوند و دارای هویت اجتماعی جداگانهای نیستند. حتی وقتی زنان متأهل به کاری اشتغال دارند، باز هم غالباً هویت آنان تبعی، تلقی میشود. به ندرت از زنان میپرسند که خودشان به چه کاری اشتغال دارند. مرد (جنس نر) به دلیل برخورداری از قدرت، نیروی محوری را تشکیل میدهد. او صاحب ویژگیهایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت دانسته میشود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیلهگر و غیرخلاق پنداشته میشوند. آنان که از ویژگیهای مردانه برخوردار نیستند، از امتیاز انسان بودن محروم میشوند یا در برزخ انسان و حیوان قرار میگیرند یا انسانی پستتر از نوع قدرتمند معرفی میشوند.
استثمار و بهرهکشی از زنان نیز عرصۀ بسیار گستردهای داشته است که مهمترین آنها عدم بهرهمندی از فرصت مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم دریافت امکانات کافی در خانواده، سوء تغذیه و کاستیهای قانونی است.
فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولتهاى مردمسالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومتها و دولت هاى مردمسالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.
از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت خانگى شدید است. خانه غالباً به عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقهای دیرینه و روشهای گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهمترین نمونۀ آن، خشونت جنسی است. موارد بسیاری از روابط سلطهگرانه و سلطهپذیر وجود دارد که در چارچوب آن، زنان مورد ستم و خشونت قرار گرفتهاند. چنین رفتاری تا آنجا پایدار و تکراری شده که افزون بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی پسر، نسبت به زن، اعمال خشونت میکنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیبهای شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).
آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیطهاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقیمانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).
علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى سوادی، احساس جهل، بیمارى هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکلگیری فمینیسم در جوامع غربی است.
ادامه دارد...
فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گسترهای از جنبشهای سیاسی، ایدئولوژیها و جنبشهای اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال میکنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینههای سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصتهای برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال میشود.
فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل میگیرد. فمینیسم بیشترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابریهای جنسیتی و پیشبردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گستردهای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد میشود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر بهخاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.
امواج فمینیست
موج اول از دهه 1850 شروع مىشود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مىداد که از ازدواج بپرهیزند، ذهنشان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند. در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.
بی تردید مهمترین و نظام یافته ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواستشان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مىشود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می کنند. او عقیده داشت که نابرابر هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروماند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایینتر، زیان می بینند.
«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگترین جامعه شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمىترین نهاد مالزوماً دونترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیتها مقدس ترند؟»
گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد که مردان بوده اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آوردهاند: «ما از جنگهاى مردان، جر و بحث هاى مردان، رقابتهاى مردان، جنایات و بدىهاى مردان و مشکلات و درد و رنجهایى که بر ما تحمیل مىکنند، خسته شدهایم». او مىگفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مىشود که ارزشهاى زنان به جامعه شکل دهد».
به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مىمانند.»
مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مىخواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسىها و آمریکایىها بودند.
این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر طلبى در فرصت ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیتهاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پارهاى از زمینهها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایهدارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایهدارى رفت، به وجود آمدن کارخانههاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهمترین نقش سرمایهدارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیتهاى متعارض بود.
سرمایهداران علاوه بر بازارهاى داخلى نیمنگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانهها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مىآوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینههاى جارى کارخانه مىشد و یکى از مهمترین گزینهها، استخدام زنان در کارخانهها بود چون زنان کارگرانى کمهزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مىیافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مىشدند.
پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مىگوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زنها گاهى وقتها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانههاى ریسندگى بافندگى، کار مىکردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.
تقریباً در دو دههى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بینالمللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمانهاى بین المللى زنان شکل مىگیرد.
اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافتهاى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سالهاى خیزش موج اول فمینیسم مىنامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.
جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مىدانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهدهها مىتوان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.
موج دوم فمینیسم
این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مىکرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سالهاى حاکمیت صورتبندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسىاى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایهدارى سازمان یافته یاد می کنند.
سرمایه دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورتهاى جدیدى از سازماندهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورتهاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونىهاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فنآورىهاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فنآورىهاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مىآید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلتهاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.
جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتنابناپذیر تبدیل گشت. رسانههاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشتههاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشتههایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.
روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایهدارى آغاز شده بود، در دهه هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیعترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مىشد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستىاند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیستها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمانهاى خود را مطرح مىکردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:
1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرتهایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
موج سوم فمینیست
به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.
از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقشهاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکتهاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکتهاى زنمدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیستهاى مدرن در دهههاى اخیر سعى مىکنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرىهاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.
بتى فریدان مىگوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مىکند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شدهاند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحرانهاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مىبرند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مىخواستند رسیدهاند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شدهاند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مىشد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.
الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوههاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه اى که مردان بر آنها تحمیل کرده اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مىکند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»
می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوتهاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوتها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.
علل شکل گیرى فمینیسم
از عوامل اصلى شکل گیرى جنبش هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم هایى است که در این جوامع به زنان شده است؛ ستمهایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیستها، بنیان ستم و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مىدانند؛ ازاینرو معتقدند که باید دست به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.
از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبشهای مربوط به آن، دارای سابقهای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبشهاست.
در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».
همۀ این مباحث، از گفتههای مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاینرو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهمترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.
در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آنچنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همانگونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیفتر و بیعقلتر از آن میدانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.
«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگیهای مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع میخواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمانبرداری و کسب مهارتهای مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او میگوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونهای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان میآید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمیگیرد» (۳).
در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد میدانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین میتوان گفت: زن محوریِ فمینیستی، یکی از توابع «اومانیسم» است و اصالت میل فرد ـ که موجب حاکمیت مطلق امیال فرد میشود ـ و بینیازی از مبدأ و بیاعتمادی به معاد را جایگزین اندیشه و نگرش دینی میکند.
«جرج آنجوال» در این باره میگوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر میشود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنتهای امپراتوری روم و سنتهای خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرکآمیز و ضد زن است. زن بهخصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح میشود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاقهای خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم میگرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان میرسید.
دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایهداری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کردهاند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایهداری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوقدانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایهداری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازلتر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.
حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایهسالاری و مردسالاریِ تمدن شرکآمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیهای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، بهویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمیتوان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراطهای پیشینیان دانست، بلکه گروههای جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی میدیدند. آنان در پی آن بودند که قدرتهای اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم میکردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگیها و ظرافتهایش، مجال دیگری را میطلبد.
در دوران مدرن، دولتهای مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایهداریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیفتر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام میشد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا میکرد، بهتدریج مردانه میشد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت به اعتراض برخیزند و حقوق ازدسترفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیتها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود میبردند و حمایتهای کلان آنها از این جنبش برای سوء استفادههای فراوان، انکارپذیر نیست.
از این جهت، هرچند نظریهها و خواستهای عنوانشده در فمینیسم، «زنسالاری» تعبیر و بر آن پافشاری میشود، در عمل به سود گروههای سودجوی قدرتطلب است تا از این راه زن را هرچه بیشتر به بیعاری و ازخودبیگانگی بکشانند. این وضعیت، آنگاه برای واقعبینان شگفتآور است که میبینند برخی زنان تصور میکنند که اینک به جایگاه واقعی خود و تساوی با مردان دست یافتهاند.
نویسنده کتاب «جنگ علیه زنان»، که خود، یک زن و از مدافعان فمینیسم جدید است، بدون آنکه به برداشت گذشتگان اعتراض کند، زنان را آلت دست مردان صاحب زر میداند:
«از رسواترین اشکال توسعه که جنبۀ بهرهبرداری دارد، تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است. این سیاحت به عنوان یک استراتژی توسعه، توسط آژانسهای بینالمللی پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین بار توسط بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانسهای توسعۀ بینالمللی آمریکا برنامهریزی و حمایت شد.» (۶)
در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالبها و نظام هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم ماندهاند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفتهاند. نفی کرامت انسانی زنان در بریتانیا به گونهای است که زنان متأهل، عموماً نام خانوادگی شوهرانشان را میگیرند و اغلب ضمیمۀ شوهران و فرزندانشان محسوب میشوند و دارای هویت اجتماعی جداگانهای نیستند. حتی وقتی زنان متأهل به کاری اشتغال دارند، باز هم غالباً هویت آنان تبعی، تلقی میشود. به ندرت از زنان میپرسند که خودشان به چه کاری اشتغال دارند. مرد (جنس نر) به دلیل برخورداری از قدرت، نیروی محوری را تشکیل میدهد. او صاحب ویژگیهایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت دانسته میشود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیلهگر و غیرخلاق پنداشته میشوند. آنان که از ویژگیهای مردانه برخوردار نیستند، از امتیاز انسان بودن محروم میشوند یا در برزخ انسان و حیوان قرار میگیرند یا انسانی پستتر از نوع قدرتمند معرفی میشوند.
استثمار و بهرهکشی از زنان نیز عرصۀ بسیار گستردهای داشته است که مهمترین آنها عدم بهرهمندی از فرصت مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم دریافت امکانات کافی در خانواده، سوء تغذیه و کاستیهای قانونی است.
فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولتهاى مردمسالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومتها و دولت هاى مردمسالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.
از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت خانگى شدید است. خانه غالباً به عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقهای دیرینه و روشهای گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهمترین نمونۀ آن، خشونت جنسی است. موارد بسیاری از روابط سلطهگرانه و سلطهپذیر وجود دارد که در چارچوب آن، زنان مورد ستم و خشونت قرار گرفتهاند. چنین رفتاری تا آنجا پایدار و تکراری شده که افزون بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی پسر، نسبت به زن، اعمال خشونت میکنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیبهای شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).
آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیطهاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقیمانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).
علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى سوادی، احساس جهل، بیمارى هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکلگیری فمینیسم در جوامع غربی است.
ادامه دارد...
فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گسترهای از جنبشهای سیاسی، ایدئولوژیها و جنبشهای اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال میکنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینههای سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصتهای برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال میشود.
فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل میگیرد. فمینیسم بیشترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابریهای جنسیتی و پیشبردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گستردهای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد میشود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر بهخاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.
امواج فمینیست
موج اول از دهه 1850 شروع مىشود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مىداد که از ازدواج بپرهیزند، ذهنشان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند. در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.
بی تردید مهمترین و نظام یافته ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواستشان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مىشود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می کنند. او عقیده داشت که نابرابر هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروماند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایینتر، زیان می بینند.
«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگترین جامعه شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمىترین نهاد مالزوماً دونترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیتها مقدس ترند؟»
گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد که مردان بوده اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آوردهاند: «ما از جنگهاى مردان، جر و بحث هاى مردان، رقابتهاى مردان، جنایات و بدىهاى مردان و مشکلات و درد و رنجهایى که بر ما تحمیل مىکنند، خسته شدهایم». او مىگفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مىشود که ارزشهاى زنان به جامعه شکل دهد».
به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مىمانند.»
مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مىخواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسىها و آمریکایىها بودند.
این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر طلبى در فرصت ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیتهاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پارهاى از زمینهها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایهدارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایهدارى رفت، به وجود آمدن کارخانههاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهمترین نقش سرمایهدارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیتهاى متعارض بود.
سرمایهداران علاوه بر بازارهاى داخلى نیمنگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانهها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مىآوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینههاى جارى کارخانه مىشد و یکى از مهمترین گزینهها، استخدام زنان در کارخانهها بود چون زنان کارگرانى کمهزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مىیافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مىشدند.
پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مىگوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زنها گاهى وقتها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانههاى ریسندگى بافندگى، کار مىکردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.
تقریباً در دو دههى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بینالمللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمانهاى بین المللى زنان شکل مىگیرد.
اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافتهاى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سالهاى خیزش موج اول فمینیسم مىنامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.
جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مىدانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهدهها مىتوان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.
موج دوم فمینیسم
این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مىکرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سالهاى حاکمیت صورتبندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسىاى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایهدارى سازمان یافته یاد می کنند.
سرمایه دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورتهاى جدیدى از سازماندهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورتهاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونىهاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فنآورىهاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فنآورىهاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مىآید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلتهاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.
جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتنابناپذیر تبدیل گشت. رسانههاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشتههاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشتههایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.
روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایهدارى آغاز شده بود، در دهه هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیعترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مىشد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستىاند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیستها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمانهاى خود را مطرح مىکردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:
1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرتهایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
موج سوم فمینیست
به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.
از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقشهاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکتهاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکتهاى زنمدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیستهاى مدرن در دهههاى اخیر سعى مىکنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرىهاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.
بتى فریدان مىگوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مىکند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شدهاند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحرانهاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مىبرند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مىخواستند رسیدهاند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شدهاند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مىشد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.
الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوههاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه اى که مردان بر آنها تحمیل کرده اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مىکند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»
می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوتهاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوتها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.
علل شکل گیرى فمینیسم
از عوامل اصلى شکل گیرى جنبش هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم هایى است که در این جوامع به زنان شده است؛ ستمهایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیستها، بنیان ستم و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مىدانند؛ ازاینرو معتقدند که باید دست به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.
از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبشهای مربوط به آن، دارای سابقهای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبشهاست.
در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».
همۀ این مباحث، از گفتههای مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاینرو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهمترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.
در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آنچنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همانگونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیفتر و بیعقلتر از آن میدانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.
«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگیهای مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع میخواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمانبرداری و کسب مهارتهای مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او میگوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونهای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان میآید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمیگیرد» (۳).
در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد میدانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین میتوان گفت: زن محوریِ فمینیستی، یکی از توابع «اومانیسم» است و اصالت میل فرد ـ که موجب حاکمیت مطلق امیال فرد میشود ـ و بینیازی از مبدأ و بیاعتمادی به معاد را جایگزین اندیشه و نگرش دینی میکند.
«جرج آنجوال» در این باره میگوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر میشود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنتهای امپراتوری روم و سنتهای خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرکآمیز و ضد زن است. زن بهخصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح میشود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاقهای خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم میگرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان میرسید.
دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایهداری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کردهاند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایهداری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوقدانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایهداری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازلتر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.
حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایهسالاری و مردسالاریِ تمدن شرکآمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیهای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، بهویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمیتوان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراطهای پیشینیان دانست، بلکه گروههای جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی میدیدند. آنان در پی آن بودند که قدرتهای اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم میکردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگیها و ظرافتهایش، مجال دیگری را میطلبد.
در دوران مدرن، دولتهای مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایهداریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیفتر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام میشد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا میکرد، بهتدریج مردانه میشد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت به اعتراض برخیزند و حقوق ازدسترفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیتها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود میبردند و حمایتهای کلان آنها از این جنبش برای سوء استفادههای فراوان، انکارپذیر نیست.
از این جهت، هرچند نظریهها و خواستهای عنوانشده در فمینیسم، «زنسالاری» تعبیر و بر آن پافشاری میشود، در عمل به سود گروههای سودجوی قدرتطلب است تا از این راه زن را هرچه بیشتر به بیعاری و ازخودبیگانگی بکشانند. این وضعیت، آنگاه برای واقعبینان شگفتآور است که میبینند برخی زنان تصور میکنند که اینک به جایگاه واقعی خود و تساوی با مردان دست یافتهاند.
نویسنده کتاب «جنگ علیه زنان»، که خود، یک زن و از مدافعان فمینیسم جدید است، بدون آنکه به برداشت گذشتگان اعتراض کند، زنان را آلت دست مردان صاحب زر میداند:
«از رسواترین اشکال توسعه که جنبۀ بهرهبرداری دارد، تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است. این سیاحت به عنوان یک استراتژی توسعه، توسط آژانسهای بینالمللی پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین بار توسط بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانسهای توسعۀ بینالمللی آمریکا برنامهریزی و حمایت شد.» (۶)
در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالبها و نظام هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم ماندهاند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفتهاند. نفی کرامت انسانی زنان در بریتانیا به گونهای است که زنان متأهل، عموماً نام خانوادگی شوهرانشان را میگیرند و اغلب ضمیمۀ شوهران و فرزندانشان محسوب میشوند و دارای هویت اجتماعی جداگانهای نیستند. حتی وقتی زنان متأهل به کاری اشتغال دارند، باز هم غالباً هویت آنان تبعی، تلقی میشود. به ندرت از زنان میپرسند که خودشان به چه کاری اشتغال دارند. مرد (جنس نر) به دلیل برخورداری از قدرت، نیروی محوری را تشکیل میدهد. او صاحب ویژگیهایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت دانسته میشود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیلهگر و غیرخلاق پنداشته میشوند. آنان که از ویژگیهای مردانه برخوردار نیستند، از امتیاز انسان بودن محروم میشوند یا در برزخ انسان و حیوان قرار میگیرند یا انسانی پستتر از نوع قدرتمند معرفی میشوند.
استثمار و بهرهکشی از زنان نیز عرصۀ بسیار گستردهای داشته است که مهمترین آنها عدم بهرهمندی از فرصت مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم دریافت امکانات کافی در خانواده، سوء تغذیه و کاستیهای قانونی است.
فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولتهاى مردمسالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومتها و دولت هاى مردمسالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.
از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت خانگى شدید است. خانه غالباً به عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقهای دیرینه و روشهای گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهمترین نمونۀ آن، خشونت جنسی است. موارد بسیاری از روابط سلطهگرانه و سلطهپذیر وجود دارد که در چارچوب آن، زنان مورد ستم و خشونت قرار گرفتهاند. چنین رفتاری تا آنجا پایدار و تکراری شده که افزون بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی پسر، نسبت به زن، اعمال خشونت میکنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیبهای شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).
آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیطهاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقیمانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).
علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى سوادی، احساس جهل، بیمارى هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکلگیری فمینیسم در جوامع غربی است.
ادامه دارد...
فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گسترهای از جنبشهای سیاسی، ایدئولوژیها و جنبشهای اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال میکنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینههای سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصتهای برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال میشود.
فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل میگیرد. فمینیسم بیشترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابریهای جنسیتی و پیشبردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گستردهای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد میشود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر بهخاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.
امواج فمینیست
موج اول از دهه 1850 شروع مىشود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مىداد که از ازدواج بپرهیزند، ذهنشان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند. در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.
بی تردید مهمترین و نظام یافته ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواستشان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مىشود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می کنند. او عقیده داشت که نابرابر هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروماند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایینتر، زیان می بینند.
«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگترین جامعه شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمىترین نهاد مالزوماً دونترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیتها مقدس ترند؟»
گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد که مردان بوده اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آوردهاند: «ما از جنگهاى مردان، جر و بحث هاى مردان، رقابتهاى مردان، جنایات و بدىهاى مردان و مشکلات و درد و رنجهایى که بر ما تحمیل مىکنند، خسته شدهایم». او مىگفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مىشود که ارزشهاى زنان به جامعه شکل دهد».
به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مىمانند.»
مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مىخواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسىها و آمریکایىها بودند.
این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر طلبى در فرصت ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیتهاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پارهاى از زمینهها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایهدارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایهدارى رفت، به وجود آمدن کارخانههاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهمترین نقش سرمایهدارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیتهاى متعارض بود.
سرمایهداران علاوه بر بازارهاى داخلى نیمنگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانهها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مىآوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینههاى جارى کارخانه مىشد و یکى از مهمترین گزینهها، استخدام زنان در کارخانهها بود چون زنان کارگرانى کمهزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مىیافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مىشدند.
پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مىگوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زنها گاهى وقتها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانههاى ریسندگى بافندگى، کار مىکردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.
تقریباً در دو دههى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بینالمللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمانهاى بین المللى زنان شکل مىگیرد.
اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافتهاى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سالهاى خیزش موج اول فمینیسم مىنامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.
جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مىدانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهدهها مىتوان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.
موج دوم فمینیسم
این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مىکرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سالهاى حاکمیت صورتبندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسىاى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایهدارى سازمان یافته یاد می کنند.
سرمایه دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورتهاى جدیدى از سازماندهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورتهاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونىهاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فنآورىهاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فنآورىهاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مىآید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلتهاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.
جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتنابناپذیر تبدیل گشت. رسانههاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشتههاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشتههایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.
روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایهدارى آغاز شده بود، در دهه هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیعترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مىشد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستىاند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیستها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمانهاى خود را مطرح مىکردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:
1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرتهایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
موج سوم فمینیست
به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.
از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقشهاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکتهاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکتهاى زنمدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیستهاى مدرن در دهههاى اخیر سعى مىکنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرىهاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.
بتى فریدان مىگوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مىکند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شدهاند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحرانهاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مىبرند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مىخواستند رسیدهاند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شدهاند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مىشد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.
الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوههاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه اى که مردان بر آنها تحمیل کرده اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مىکند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»
می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوتهاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوتها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.
علل شکل گیرى فمینیسم
از عوامل اصلى شکل گیرى جنبش هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم هایى است که در این جوامع به زنان شده است؛ ستمهایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیستها، بنیان ستم و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مىدانند؛ ازاینرو معتقدند که باید دست به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.
از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبشهای مربوط به آن، دارای سابقهای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبشهاست.
در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».
همۀ این مباحث، از گفتههای مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاینرو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهمترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.
در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آنچنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همانگونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیفتر و بیعقلتر از آن میدانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.
«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگیهای مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع میخواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمانبرداری و کسب مهارتهای مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او میگوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونهای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان میآید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمیگیرد» (۳).
در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد میدانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین میتوان گفت: زن محوریِ فمینیستی، یکی از توابع «اومانیسم» است و اصالت میل فرد ـ که موجب حاکمیت مطلق امیال فرد میشود ـ و بینیازی از مبدأ و بیاعتمادی به معاد را جایگزین اندیشه و نگرش دینی میکند.
«جرج آنجوال» در این باره میگوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر میشود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنتهای امپراتوری روم و سنتهای خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرکآمیز و ضد زن است. زن بهخصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح میشود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاقهای خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم میگرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان میرسید.
دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایهداری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کردهاند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایهداری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوقدانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایهداری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازلتر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.
حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایهسالاری و مردسالاریِ تمدن شرکآمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیهای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، بهویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمیتوان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراطهای پیشینیان دانست، بلکه گروههای جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی میدیدند. آنان در پی آن بودند که قدرتهای اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم میکردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگیها و ظرافتهایش، مجال دیگری را میطلبد.
در دوران مدرن، دولتهای مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایهداریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیفتر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام میشد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا میکرد، بهتدریج مردانه میشد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت به اعتراض برخیزند و حقوق ازدسترفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیتها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود میبردند و حمایتهای کلان آنها از این جنبش برای سوء استفادههای فراوان، انکارپذیر نیست.
از این جهت، هرچند نظریهها و خواستهای عنوانشده در فمینیسم، «زنسالاری» تعبیر و بر آن پافشاری میشود، در عمل به سود گروههای سودجوی قدرتطلب است تا از این راه زن را هرچه بیشتر به بیعاری و ازخودبیگانگی بکشانند. این وضعیت، آنگاه برای واقعبینان شگفتآور است که میبینند برخی زنان تصور میکنند که اینک به جایگاه واقعی خود و تساوی با مردان دست یافتهاند.
نویسنده کتاب «جنگ علیه زنان»، که خود، یک زن و از مدافعان فمینیسم جدید است، بدون آنکه به برداشت گذشتگان اعتراض کند، زنان را آلت دست مردان صاحب زر میداند:
«از رسواترین اشکال توسعه که جنبۀ بهرهبرداری دارد، تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است. این سیاحت به عنوان یک استراتژی توسعه، توسط آژانسهای بینالمللی پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین بار توسط بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانسهای توسعۀ بینالمللی آمریکا برنامهریزی و حمایت شد.» (۶)
در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالبها و نظام هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم ماندهاند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفتهاند. نفی کرامت انسانی زنان در بریتانیا به گونهای است که زنان متأهل، عموماً نام خانوادگی شوهرانشان را میگیرند و اغلب ضمیمۀ شوهران و فرزندانشان محسوب میشوند و دارای هویت اجتماعی جداگانهای نیستند. حتی وقتی زنان متأهل به کاری اشتغال دارند، باز هم غالباً هویت آنان تبعی، تلقی میشود. به ندرت از زنان میپرسند که خودشان به چه کاری اشتغال دارند. مرد (جنس نر) به دلیل برخورداری از قدرت، نیروی محوری را تشکیل میدهد. او صاحب ویژگیهایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت دانسته میشود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیلهگر و غیرخلاق پنداشته میشوند. آنان که از ویژگیهای مردانه برخوردار نیستند، از امتیاز انسان بودن محروم میشوند یا در برزخ انسان و حیوان قرار میگیرند یا انسانی پستتر از نوع قدرتمند معرفی میشوند.
استثمار و بهرهکشی از زنان نیز عرصۀ بسیار گستردهای داشته است که مهمترین آنها عدم بهرهمندی از فرصت مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم دریافت امکانات کافی در خانواده، سوء تغذیه و کاستیهای قانونی است.
فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولتهاى مردمسالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومتها و دولت هاى مردمسالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.
از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت خانگى شدید است. خانه غالباً به عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقهای دیرینه و روشهای گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهمترین نمونۀ آن، خشونت جنسی است. موارد بسیاری از روابط سلطهگرانه و سلطهپذیر وجود دارد که در چارچوب آن، زنان مورد ستم و خشونت قرار گرفتهاند. چنین رفتاری تا آنجا پایدار و تکراری شده که افزون بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی پسر، نسبت به زن، اعمال خشونت میکنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیبهای شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).
آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیطهاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقیمانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).
علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى سوادی، احساس جهل، بیمارى هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکلگیری فمینیسم در جوامع غربی است.
ادامه دارد...
فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گسترهای از جنبشهای سیاسی، ایدئولوژیها و جنبشهای اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال میکنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینههای سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصتهای برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال میشود.
, فمینیسم,فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل میگیرد. فمینیسم بیشترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابریهای جنسیتی و پیشبردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گستردهای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد میشود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر بهخاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.
,
امواج فمینیست
موج اول از دهه 1850 شروع مىشود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مىداد که از ازدواج بپرهیزند، ذهنشان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند. در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.
بی تردید مهمترین و نظام یافته ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواستشان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مىشود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می کنند. او عقیده داشت که نابرابر هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروماند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایینتر، زیان می بینند.
«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگترین جامعه شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمىترین نهاد مالزوماً دونترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیتها مقدس ترند؟»
گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد که مردان بوده اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آوردهاند: «ما از جنگهاى مردان، جر و بحث هاى مردان، رقابتهاى مردان، جنایات و بدىهاى مردان و مشکلات و درد و رنجهایى که بر ما تحمیل مىکنند، خسته شدهایم». او مىگفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مىشود که ارزشهاى زنان به جامعه شکل دهد».
به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مىمانند.»
مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مىخواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسىها و آمریکایىها بودند.
این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر طلبى در فرصت ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیتهاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پارهاى از زمینهها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایهدارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایهدارى رفت، به وجود آمدن کارخانههاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهمترین نقش سرمایهدارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیتهاى متعارض بود.
سرمایهداران علاوه بر بازارهاى داخلى نیمنگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانهها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مىآوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینههاى جارى کارخانه مىشد و یکى از مهمترین گزینهها، استخدام زنان در کارخانهها بود چون زنان کارگرانى کمهزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مىیافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مىشدند.
,
,
,
, بی تردید مهمترین و نظام یافته ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواستشان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مىشود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می کنند. او عقیده داشت که نابرابر هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروماند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایینتر، زیان می بینند.,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مىگوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زنها گاهى وقتها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانههاى ریسندگى بافندگى، کار مىکردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.
تقریباً در دو دههى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بینالمللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمانهاى بین المللى زنان شکل مىگیرد.
,
,
اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافتهاى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سالهاى خیزش موج اول فمینیسم مىنامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.
, اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافتهاى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سالهاى خیزش موج اول فمینیسم مىنامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.,
جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مىدانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهدهها مىتوان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.
موج دوم فمینیسم
این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مىکرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سالهاى حاکمیت صورتبندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسىاى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایهدارى سازمان یافته یاد می کنند.
,
, موج دوم فمینیسم, موج دوم فمینیسم,
,
,
سرمایه دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورتهاى جدیدى از سازماندهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورتهاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونىهاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فنآورىهاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فنآورىهاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مىآید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلتهاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.
,
جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتنابناپذیر تبدیل گشت. رسانههاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشتههاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشتههایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.
روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایهدارى آغاز شده بود، در دهه هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیعترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مىشد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستىاند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیستها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمانهاى خود را مطرح مىکردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:
,
,
,
1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرتهایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرتهایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
,
,
,
,
,
,
موج سوم فمینیست
به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.
از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقشهاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکتهاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکتهاى زنمدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیستهاى مدرن در دهههاى اخیر سعى مىکنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرىهاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.
,
,
,
,
بتى فریدان مىگوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مىکند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شدهاند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحرانهاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مىبرند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مىخواستند رسیدهاند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شدهاند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مىشد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.
الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوههاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه اى که مردان بر آنها تحمیل کرده اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مىکند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»
,
,
می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوتهاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوتها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.
,علل شکل گیرى فمینیسم
, علل شکل گیرى فمینیسم, علل شکل گیرى فمینیسم,از عوامل اصلى شکل گیرى جنبش هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم هایى است که در این جوامع به زنان شده است؛ ستمهایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیستها، بنیان ستم و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مىدانند؛ ازاینرو معتقدند که باید دست به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.
,
از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبشهای مربوط به آن، دارای سابقهای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبشهاست.
در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».
,
,
همۀ این مباحث، از گفتههای مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاینرو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهمترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.
,
در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آنچنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همانگونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیفتر و بیعقلتر از آن میدانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.
,
«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگیهای مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع میخواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمانبرداری و کسب مهارتهای مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او میگوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونهای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان میآید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمیگیرد» (۳).
,
در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد میدانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین میتوان گفت: زن محوریِ فمینیستی، یکی از توابع «اومانیسم» است و اصالت میل فرد ـ که موجب حاکمیت مطلق امیال فرد میشود ـ و بینیازی از مبدأ و بیاعتمادی به معاد را جایگزین اندیشه و نگرش دینی میکند.
,
«جرج آنجوال» در این باره میگوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر میشود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنتهای امپراتوری روم و سنتهای خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرکآمیز و ضد زن است. زن بهخصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح میشود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاقهای خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم میگرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان میرسید.
,
دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایهداری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کردهاند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایهداری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوقدانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایهداری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازلتر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.
,
حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایهسالاری و مردسالاریِ تمدن شرکآمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیهای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، بهویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمیتوان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراطهای پیشینیان دانست، بلکه گروههای جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی میدیدند. آنان در پی آن بودند که قدرتهای اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم میکردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگیها و ظرافتهایش، مجال دیگری را میطلبد.
در دوران مدرن، دولتهای مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایهداریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیفتر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام میشد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا میکرد، بهتدریج مردانه میشد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت به اعتراض برخیزند و حقوق ازدسترفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیتها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود میبردند و حمایتهای کلان آنها از این جنبش برای سوء استفادههای فراوان، انکارپذیر نیست.
,
,
,
,
,
از این جهت، هرچند نظریهها و خواستهای عنوانشده در فمینیسم، «زنسالاری» تعبیر و بر آن پافشاری میشود، در عمل به سود گروههای سودجوی قدرتطلب است تا از این راه زن را هرچه بیشتر به بیعاری و ازخودبیگانگی بکشانند. این وضعیت، آنگاه برای واقعبینان شگفتآور است که میبینند برخی زنان تصور میکنند که اینک به جایگاه واقعی خود و تساوی با مردان دست یافتهاند.
,
نویسنده کتاب «جنگ علیه زنان»، که خود، یک زن و از مدافعان فمینیسم جدید است، بدون آنکه به برداشت گذشتگان اعتراض کند، زنان را آلت دست مردان صاحب زر میداند:
,
«از رسواترین اشکال توسعه که جنبۀ بهرهبرداری دارد، تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است. این سیاحت به عنوان یک استراتژی توسعه، توسط آژانسهای بینالمللی پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین بار توسط بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانسهای توسعۀ بینالمللی آمریکا برنامهریزی و حمایت شد.» (۶)
, «از رسواترین اشکال توسعه که جنبۀ بهرهبرداری دارد، تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است. این سیاحت به عنوان یک استراتژی توسعه، توسط آژانسهای بینالمللی پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین بار توسط بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانسهای توسعۀ بینالمللی آمریکا برنامهریزی و حمایت شد.» (۶),در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالبها و نظام هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم ماندهاند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفتهاند. نفی کرامت انسانی زنان در بریتانیا به گونهای است که زنان متأهل، عموماً نام خانوادگی شوهرانشان را میگیرند و اغلب ضمیمۀ شوهران و فرزندانشان محسوب میشوند و دارای هویت اجتماعی جداگانهای نیستند. حتی وقتی زنان متأهل به کاری اشتغال دارند، باز هم غالباً هویت آنان تبعی، تلقی میشود. به ندرت از زنان میپرسند که خودشان به چه کاری اشتغال دارند. مرد (جنس نر) به دلیل برخورداری از قدرت، نیروی محوری را تشکیل میدهد. او صاحب ویژگیهایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت دانسته میشود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیلهگر و غیرخلاق پنداشته میشوند. آنان که از ویژگیهای مردانه برخوردار نیستند، از امتیاز انسان بودن محروم میشوند یا در برزخ انسان و حیوان قرار میگیرند یا انسانی پستتر از نوع قدرتمند معرفی میشوند.
,استثمار و بهرهکشی از زنان نیز عرصۀ بسیار گستردهای داشته است که مهمترین آنها عدم بهرهمندی از فرصت مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم دریافت امکانات کافی در خانواده، سوء تغذیه و کاستیهای قانونی است.
,فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولتهاى مردمسالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومتها و دولت هاى مردمسالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.
,از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت خانگى شدید است. خانه غالباً به عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقهای دیرینه و روشهای گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهمترین نمونۀ آن، خشونت جنسی است. موارد بسیاری از روابط سلطهگرانه و سلطهپذیر وجود دارد که در چارچوب آن، زنان مورد ستم و خشونت قرار گرفتهاند. چنین رفتاری تا آنجا پایدار و تکراری شده که افزون بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی پسر، نسبت به زن، اعمال خشونت میکنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیبهای شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).
, از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت خانگى شدید است,آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیطهاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقیمانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).
, آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است.,علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى سوادی، احساس جهل، بیمارى هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکلگیری فمینیسم در جوامع غربی است.
,ادامه دارد...
,]
ارسال دیدگاه