راهیان نور؛ نقطه سر خط/ سفری که با دل میروی و دلباخته بر میگردی
به حرفم گوش کن، یکبار اردوی راهیان نور را امتحان کن! اگر عاشق نشدی، اگر دلت جا نماند، اگر با یک درد رفتی و با هزار درد ارزشمند برنگشتی، دیگر نرو! یکبار به حرفم گوش کن، برو![
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از «بسیج زنان کشور»؛ زهرا باقری: اولین بار که نام راهیان نور را شنیدم، با خودم گفتم نه امامزاده ای آنجاست نه مزار شهدای زیادی در جنوب و مناطق جنگی جاودانه شده است، آنجا به جز موزه ای مصور چیز دیگری ندارد اما دعوت که باشد، نه اراده که شوق سرتاسر وجود انسان را می گیرد و تو را راهی می کند و تا نرفته باشی نمی توانی درک کنی که آن جا موزه ای مصور که نه؛ تاریخی زنده است که روح را صیقل می دهد.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, «بسیج زنان کشور»؛, «بسیج زنان کشور»؛, «بسیج زنان کشور»؛, «, بسیج زنان کشور»؛, بسیج زنان کشور»؛, بسیج زنان کشور»؛, بسیج زنان کشور»؛, زهرا باقری:,با همین اردوهای راهیان نور است که اسفندماه حال و هوای سفر به خود گرفته است، هر اهل دلی به اسفند که می رسد، در کنار خانه تکانی به فکر سفر هم می افتد، سفر به محل عروجی که سال هاست طواف گاه فرشتگان شده است.
همیشه اسفندماه، بوی اسپند مادرانی را می داد که پشت سر عزیزکرده هایشان به آتش انداخته اند، تا دردانه هایشان اگر لایق بودند به مهمانی حضرت زهرا(س) بروند و اگر قرار است که برگردند، سالم و سلامت بیایند، اما با کاروان های اردوی راهیان نور که همراه می شوی، می توانی همان اسپند دود کرده ها را هم ببینی.
بعضی از همان مادرها می آیند و برای کسانی که به دیدن قربانگاه عزیزانشان آمده اند، اسپند به آتش می اندازند، بیش از یک دهه است که اسفندماه، بوی دانه های اسپند گرفته است و هر سال گروه گروه به تعداد زائران افزوده می شود.
اردوی راهیان نور با آن بو، هوا و صفای خودش مسافرانش را مست می کند و تو نمی توانی به آنجا بروی و بگویی خب، اینجا را هم دیدم، دیگر بس است و برگردی! تو اگر به طلائیه، دهلاویه، هویزه و چزابه رفتی و فکر کردی که همان خود قبلی ات هستی، مطمئن باش که تا دلی عوض نکنی تا پوست را رها نکنی و به عمق نرسی، به شهرت باز برنخواهی گشت!
در این اردو، شهدا میزبانند، شهدای خودمان، شهدای کشورمان ایران، می آیند پیشواز و دلت را می گیرند، می برند کربلا طواف می دهند و بر می گردانند! بسیاری را می شناسم که دل های طواف کرده شان را تحویل نگرفتند، سردرگم مناطق عملیاتی ماندند، مدهوش و پریشان، وعده گرفتند که هر سال بیایند و دلبری شهدا را ببینند، همان ها که با آن ستاره ها راه سعادت را می توان یافت، همان ها که قرآن فرمود: «وعلامات و بالنجم هم یهتدون»
این قانون نانوشته این سفر پرمعناست که هر کسی فقط یک بار به آنجا سفر کرد مدهوش می شود و آرزو به دل می ماند که هر سال برود و آن ها که رفته اند هم، نرفته آرزوی دوباره رفتن دارند!
آنجا میزبان شهدا هستند و صفر تا صد کار دست خودشان است، رمز موفقیتشان هم همین است، خادم تربیت می کنند، راوی رشد می دهند، خیرات جمع می کنند، مریض شفا می دهند، گره گشایی از مشکلات می کنند، به این خاطر است که مسافران راهیان نور مشتاقان خود را دارند و هر سال بر تعدادشان افزوده می شود و از راه ماندگان بیشتری به این مهمانی دعوت می شوند!
من رفته ام، من آنجا شفا گرفته ام، من آنجا دلم کربلایی شد، من برات کربلایم را از آنجا گرفتم، من آنجا بود که تصمیم گرفتم چادری شوم، من آنجا بود که مسیر زندگیم عوض شد، من آنجا سال را تحویل کردم و کل زندگی ام متحول شد، این ها را اگر به این اردو رفته باشی زیاد می شنوی.
خوب ماهی را برای این اردو انتخاب کرده اند، ماه شهید را! گوش کن، خوب گوش هایت را تیز کنی صدای مادران شهید را می شنوی! صدای مظلومیتی که در تمام طول تاریخ به گوش می رسد، صدای سوختن اسپندها را، ریختن آب ها پشت سر مسافر را، صدای سکه های داخل صدقات برای دفع بلا و به سلامت برگشتن مسافران را، با گوش دل، اگر دل بدهی، می شنوی!
صدای مادر باکری ها را می شنوی، اول ماه به نام حمیدش است، 6 اسفند (1362) و هنوز گرمای اسپندش به پاست که بیست و پنجم (1363) نیز با مهدی اش، آخرین شهید شناخته شده ماه هم به نام باکری ها ضرب می خورد و به این فکر می کنم که اگر اسفندماه، ماه شهدا نبود، ماه مادر باکری ها که می توانست باشد! شهید همت، 17 اسفندماه (1362) را به نام خود آسمانی کرد، هیچ می دانی شهید برونسی هم در 23 اسفندماه (1363) مادرش را روسفید کرده است؟ زیباترین لبخند شهید را شنیده ای؟ شنیده ای یک شهید هست که پس از شهادتش زیباترین تصویر را رقم زده است، شهید امیرحاج امینی را می گویم، او هم 10 اسفندماه (1365) بود که مادرش دست گلش را به آب داد و امیر شهید شد.
چندسالی است که اسفندماه، دیگر برای خیلی ها بوی خانه تکانی را نمی دهد، زودتر از فروردین بوی گل های بهشت را می دهد، زودتر از فروردین بوی اسپند می دهد، چند سال است که بعضی ها به جای اسفند ماه می گویند اسپندماه!
انتهای پیام/
با همین اردوهای راهیان نور است که اسفندماه حال و هوای سفر به خود گرفته است، هر اهل دلی به اسفند که می رسد، در کنار خانه تکانی به فکر سفر هم می افتد، سفر به محل عروجی که سال هاست طواف گاه فرشتگان شده است.
همیشه اسفندماه، بوی اسپند مادرانی را می داد که پشت سر عزیزکرده هایشان به آتش انداخته اند، تا دردانه هایشان اگر لایق بودند به مهمانی حضرت زهرا(س) بروند و اگر قرار است که برگردند، سالم و سلامت بیایند، اما با کاروان های اردوی راهیان نور که همراه می شوی، می توانی همان اسپند دود کرده ها را هم ببینی.
بعضی از همان مادرها می آیند و برای کسانی که به دیدن قربانگاه عزیزانشان آمده اند، اسپند به آتش می اندازند، بیش از یک دهه است که اسفندماه، بوی دانه های اسپند گرفته است و هر سال گروه گروه به تعداد زائران افزوده می شود.
اردوی راهیان نور با آن بو، هوا و صفای خودش مسافرانش را مست می کند و تو نمی توانی به آنجا بروی و بگویی خب، اینجا را هم دیدم، دیگر بس است و برگردی! تو اگر به طلائیه، دهلاویه، هویزه و چزابه رفتی و فکر کردی که همان خود قبلی ات هستی، مطمئن باش که تا دلی عوض نکنی تا پوست را رها نکنی و به عمق نرسی، به شهرت باز برنخواهی گشت!
در این اردو، شهدا میزبانند، شهدای خودمان، شهدای کشورمان ایران، می آیند پیشواز و دلت را می گیرند، می برند کربلا طواف می دهند و بر می گردانند! بسیاری را می شناسم که دل های طواف کرده شان را تحویل نگرفتند، سردرگم مناطق عملیاتی ماندند، مدهوش و پریشان، وعده گرفتند که هر سال بیایند و دلبری شهدا را ببینند، همان ها که با آن ستاره ها راه سعادت را می توان یافت، همان ها که قرآن فرمود: «وعلامات و بالنجم هم یهتدون»
این قانون نانوشته این سفر پرمعناست که هر کسی فقط یک بار به آنجا سفر کرد مدهوش می شود و آرزو به دل می ماند که هر سال برود و آن ها که رفته اند هم، نرفته آرزوی دوباره رفتن دارند!
آنجا میزبان شهدا هستند و صفر تا صد کار دست خودشان است، رمز موفقیتشان هم همین است، خادم تربیت می کنند، راوی رشد می دهند، خیرات جمع می کنند، مریض شفا می دهند، گره گشایی از مشکلات می کنند، به این خاطر است که مسافران راهیان نور مشتاقان خود را دارند و هر سال بر تعدادشان افزوده می شود و از راه ماندگان بیشتری به این مهمانی دعوت می شوند!
من رفته ام، من آنجا شفا گرفته ام، من آنجا دلم کربلایی شد، من برات کربلایم را از آنجا گرفتم، من آنجا بود که تصمیم گرفتم چادری شوم، من آنجا بود که مسیر زندگیم عوض شد، من آنجا سال را تحویل کردم و کل زندگی ام متحول شد، این ها را اگر به این اردو رفته باشی زیاد می شنوی.
خوب ماهی را برای این اردو انتخاب کرده اند، ماه شهید را! گوش کن، خوب گوش هایت را تیز کنی صدای مادران شهید را می شنوی! صدای مظلومیتی که در تمام طول تاریخ به گوش می رسد، صدای سوختن اسپندها را، ریختن آب ها پشت سر مسافر را، صدای سکه های داخل صدقات برای دفع بلا و به سلامت برگشتن مسافران را، با گوش دل، اگر دل بدهی، می شنوی!
صدای مادر باکری ها را می شنوی، اول ماه به نام حمیدش است، 6 اسفند (1362) و هنوز گرمای اسپندش به پاست که بیست و پنجم (1363) نیز با مهدی اش، آخرین شهید شناخته شده ماه هم به نام باکری ها ضرب می خورد و به این فکر می کنم که اگر اسفندماه، ماه شهدا نبود، ماه مادر باکری ها که می توانست باشد! شهید همت، 17 اسفندماه (1362) را به نام خود آسمانی کرد، هیچ می دانی شهید برونسی هم در 23 اسفندماه (1363) مادرش را روسفید کرده است؟ زیباترین لبخند شهید را شنیده ای؟ شنیده ای یک شهید هست که پس از شهادتش زیباترین تصویر را رقم زده است، شهید امیرحاج امینی را می گویم، او هم 10 اسفندماه (1365) بود که مادرش دست گلش را به آب داد و امیر شهید شد.
چندسالی است که اسفندماه، دیگر برای خیلی ها بوی خانه تکانی را نمی دهد، زودتر از فروردین بوی گل های بهشت را می دهد، زودتر از فروردین بوی اسپند می دهد، چند سال است که بعضی ها به جای اسفند ماه می گویند اسپندماه!
انتهای پیام/
با همین اردوهای راهیان نور است که اسفندماه حال و هوای سفر به خود گرفته است، هر اهل دلی به اسفند که می رسد، در کنار خانه تکانی به فکر سفر هم می افتد، سفر به محل عروجی که سال هاست طواف گاه فرشتگان شده است.
همیشه اسفندماه، بوی اسپند مادرانی را می داد که پشت سر عزیزکرده هایشان به آتش انداخته اند، تا دردانه هایشان اگر لایق بودند به مهمانی حضرت زهرا(س) بروند و اگر قرار است که برگردند، سالم و سلامت بیایند، اما با کاروان های اردوی راهیان نور که همراه می شوی، می توانی همان اسپند دود کرده ها را هم ببینی.
بعضی از همان مادرها می آیند و برای کسانی که به دیدن قربانگاه عزیزانشان آمده اند، اسپند به آتش می اندازند، بیش از یک دهه است که اسفندماه، بوی دانه های اسپند گرفته است و هر سال گروه گروه به تعداد زائران افزوده می شود.
اردوی راهیان نور با آن بو، هوا و صفای خودش مسافرانش را مست می کند و تو نمی توانی به آنجا بروی و بگویی خب، اینجا را هم دیدم، دیگر بس است و برگردی! تو اگر به طلائیه، دهلاویه، هویزه و چزابه رفتی و فکر کردی که همان خود قبلی ات هستی، مطمئن باش که تا دلی عوض نکنی تا پوست را رها نکنی و به عمق نرسی، به شهرت باز برنخواهی گشت!
در این اردو، شهدا میزبانند، شهدای خودمان، شهدای کشورمان ایران، می آیند پیشواز و دلت را می گیرند، می برند کربلا طواف می دهند و بر می گردانند! بسیاری را می شناسم که دل های طواف کرده شان را تحویل نگرفتند، سردرگم مناطق عملیاتی ماندند، مدهوش و پریشان، وعده گرفتند که هر سال بیایند و دلبری شهدا را ببینند، همان ها که با آن ستاره ها راه سعادت را می توان یافت، همان ها که قرآن فرمود: «وعلامات و بالنجم هم یهتدون»
این قانون نانوشته این سفر پرمعناست که هر کسی فقط یک بار به آنجا سفر کرد مدهوش می شود و آرزو به دل می ماند که هر سال برود و آن ها که رفته اند هم، نرفته آرزوی دوباره رفتن دارند!
آنجا میزبان شهدا هستند و صفر تا صد کار دست خودشان است، رمز موفقیتشان هم همین است، خادم تربیت می کنند، راوی رشد می دهند، خیرات جمع می کنند، مریض شفا می دهند، گره گشایی از مشکلات می کنند، به این خاطر است که مسافران راهیان نور مشتاقان خود را دارند و هر سال بر تعدادشان افزوده می شود و از راه ماندگان بیشتری به این مهمانی دعوت می شوند!
من رفته ام، من آنجا شفا گرفته ام، من آنجا دلم کربلایی شد، من برات کربلایم را از آنجا گرفتم، من آنجا بود که تصمیم گرفتم چادری شوم، من آنجا بود که مسیر زندگیم عوض شد، من آنجا سال را تحویل کردم و کل زندگی ام متحول شد، این ها را اگر به این اردو رفته باشی زیاد می شنوی.
خوب ماهی را برای این اردو انتخاب کرده اند، ماه شهید را! گوش کن، خوب گوش هایت را تیز کنی صدای مادران شهید را می شنوی! صدای مظلومیتی که در تمام طول تاریخ به گوش می رسد، صدای سوختن اسپندها را، ریختن آب ها پشت سر مسافر را، صدای سکه های داخل صدقات برای دفع بلا و به سلامت برگشتن مسافران را، با گوش دل، اگر دل بدهی، می شنوی!
صدای مادر باکری ها را می شنوی، اول ماه به نام حمیدش است، 6 اسفند (1362) و هنوز گرمای اسپندش به پاست که بیست و پنجم (1363) نیز با مهدی اش، آخرین شهید شناخته شده ماه هم به نام باکری ها ضرب می خورد و به این فکر می کنم که اگر اسفندماه، ماه شهدا نبود، ماه مادر باکری ها که می توانست باشد! شهید همت، 17 اسفندماه (1362) را به نام خود آسمانی کرد، هیچ می دانی شهید برونسی هم در 23 اسفندماه (1363) مادرش را روسفید کرده است؟ زیباترین لبخند شهید را شنیده ای؟ شنیده ای یک شهید هست که پس از شهادتش زیباترین تصویر را رقم زده است، شهید امیرحاج امینی را می گویم، او هم 10 اسفندماه (1365) بود که مادرش دست گلش را به آب داد و امیر شهید شد.
چندسالی است که اسفندماه، دیگر برای خیلی ها بوی خانه تکانی را نمی دهد، زودتر از فروردین بوی گل های بهشت را می دهد، زودتر از فروردین بوی اسپند می دهد، چند سال است که بعضی ها به جای اسفند ماه می گویند اسپندماه!
انتهای پیام/
با همین اردوهای راهیان نور است که اسفندماه حال و هوای سفر به خود گرفته است، هر اهل دلی به اسفند که می رسد، در کنار خانه تکانی به فکر سفر هم می افتد، سفر به محل عروجی که سال هاست طواف گاه فرشتگان شده است.
همیشه اسفندماه، بوی اسپند مادرانی را می داد که پشت سر عزیزکرده هایشان به آتش انداخته اند، تا دردانه هایشان اگر لایق بودند به مهمانی حضرت زهرا(س) بروند و اگر قرار است که برگردند، سالم و سلامت بیایند، اما با کاروان های اردوی راهیان نور که همراه می شوی، می توانی همان اسپند دود کرده ها را هم ببینی.
بعضی از همان مادرها می آیند و برای کسانی که به دیدن قربانگاه عزیزانشان آمده اند، اسپند به آتش می اندازند، بیش از یک دهه است که اسفندماه، بوی دانه های اسپند گرفته است و هر سال گروه گروه به تعداد زائران افزوده می شود.
اردوی راهیان نور با آن بو، هوا و صفای خودش مسافرانش را مست می کند و تو نمی توانی به آنجا بروی و بگویی خب، اینجا را هم دیدم، دیگر بس است و برگردی! تو اگر به طلائیه، دهلاویه، هویزه و چزابه رفتی و فکر کردی که همان خود قبلی ات هستی، مطمئن باش که تا دلی عوض نکنی تا پوست را رها نکنی و به عمق نرسی، به شهرت باز برنخواهی گشت!
در این اردو، شهدا میزبانند، شهدای خودمان، شهدای کشورمان ایران، می آیند پیشواز و دلت را می گیرند، می برند کربلا طواف می دهند و بر می گردانند! بسیاری را می شناسم که دل های طواف کرده شان را تحویل نگرفتند، سردرگم مناطق عملیاتی ماندند، مدهوش و پریشان، وعده گرفتند که هر سال بیایند و دلبری شهدا را ببینند، همان ها که با آن ستاره ها راه سعادت را می توان یافت، همان ها که قرآن فرمود: «وعلامات و بالنجم هم یهتدون»
این قانون نانوشته این سفر پرمعناست که هر کسی فقط یک بار به آنجا سفر کرد مدهوش می شود و آرزو به دل می ماند که هر سال برود و آن ها که رفته اند هم، نرفته آرزوی دوباره رفتن دارند!
آنجا میزبان شهدا هستند و صفر تا صد کار دست خودشان است، رمز موفقیتشان هم همین است، خادم تربیت می کنند، راوی رشد می دهند، خیرات جمع می کنند، مریض شفا می دهند، گره گشایی از مشکلات می کنند، به این خاطر است که مسافران راهیان نور مشتاقان خود را دارند و هر سال بر تعدادشان افزوده می شود و از راه ماندگان بیشتری به این مهمانی دعوت می شوند!
من رفته ام، من آنجا شفا گرفته ام، من آنجا دلم کربلایی شد، من برات کربلایم را از آنجا گرفتم، من آنجا بود که تصمیم گرفتم چادری شوم، من آنجا بود که مسیر زندگیم عوض شد، من آنجا سال را تحویل کردم و کل زندگی ام متحول شد، این ها را اگر به این اردو رفته باشی زیاد می شنوی.
خوب ماهی را برای این اردو انتخاب کرده اند، ماه شهید را! گوش کن، خوب گوش هایت را تیز کنی صدای مادران شهید را می شنوی! صدای مظلومیتی که در تمام طول تاریخ به گوش می رسد، صدای سوختن اسپندها را، ریختن آب ها پشت سر مسافر را، صدای سکه های داخل صدقات برای دفع بلا و به سلامت برگشتن مسافران را، با گوش دل، اگر دل بدهی، می شنوی!
صدای مادر باکری ها را می شنوی، اول ماه به نام حمیدش است، 6 اسفند (1362) و هنوز گرمای اسپندش به پاست که بیست و پنجم (1363) نیز با مهدی اش، آخرین شهید شناخته شده ماه هم به نام باکری ها ضرب می خورد و به این فکر می کنم که اگر اسفندماه، ماه شهدا نبود، ماه مادر باکری ها که می توانست باشد! شهید همت، 17 اسفندماه (1362) را به نام خود آسمانی کرد، هیچ می دانی شهید برونسی هم در 23 اسفندماه (1363) مادرش را روسفید کرده است؟ زیباترین لبخند شهید را شنیده ای؟ شنیده ای یک شهید هست که پس از شهادتش زیباترین تصویر را رقم زده است، شهید امیرحاج امینی را می گویم، او هم 10 اسفندماه (1365) بود که مادرش دست گلش را به آب داد و امیر شهید شد.
چندسالی است که اسفندماه، دیگر برای خیلی ها بوی خانه تکانی را نمی دهد، زودتر از فروردین بوی گل های بهشت را می دهد، زودتر از فروردین بوی اسپند می دهد، چند سال است که بعضی ها به جای اسفند ماه می گویند اسپندماه!
انتهای پیام/
با همین اردوهای راهیان نور است که اسفندماه حال و هوای سفر به خود گرفته است، هر اهل دلی به اسفند که می رسد، در کنار خانه تکانی به فکر سفر هم می افتد، سفر به محل عروجی که سال هاست طواف گاه فرشتگان شده است.
,همیشه اسفندماه، بوی اسپند مادرانی را می داد که پشت سر عزیزکرده هایشان به آتش انداخته اند، تا دردانه هایشان اگر لایق بودند به مهمانی حضرت زهرا(س) بروند و اگر قرار است که برگردند، سالم و سلامت بیایند، اما با کاروان های اردوی راهیان نور که همراه می شوی، می توانی همان اسپند دود کرده ها را هم ببینی.
,بعضی از همان مادرها می آیند و برای کسانی که به دیدن قربانگاه عزیزانشان آمده اند، اسپند به آتش می اندازند، بیش از یک دهه است که اسفندماه، بوی دانه های اسپند گرفته است و هر سال گروه گروه به تعداد زائران افزوده می شود.
,اردوی راهیان نور با آن بو، هوا و صفای خودش مسافرانش را مست می کند و تو نمی توانی به آنجا بروی و بگویی خب، اینجا را هم دیدم، دیگر بس است و برگردی! تو اگر به طلائیه، دهلاویه، هویزه و چزابه رفتی و فکر کردی که همان خود قبلی ات هستی، مطمئن باش که تا دلی عوض نکنی تا پوست را رها نکنی و به عمق نرسی، به شهرت باز برنخواهی گشت!
,در این اردو، شهدا میزبانند، شهدای خودمان، شهدای کشورمان ایران، می آیند پیشواز و دلت را می گیرند، می برند کربلا طواف می دهند و بر می گردانند! بسیاری را می شناسم که دل های طواف کرده شان را تحویل نگرفتند، سردرگم مناطق عملیاتی ماندند، مدهوش و پریشان، وعده گرفتند که هر سال بیایند و دلبری شهدا را ببینند، همان ها که با آن ستاره ها راه سعادت را می توان یافت، همان ها که قرآن فرمود: «وعلامات و بالنجم هم یهتدون»
,این قانون نانوشته این سفر پرمعناست که هر کسی فقط یک بار به آنجا سفر کرد مدهوش می شود و آرزو به دل می ماند که هر سال برود و آن ها که رفته اند هم، نرفته آرزوی دوباره رفتن دارند!
,آنجا میزبان شهدا هستند و صفر تا صد کار دست خودشان است، رمز موفقیتشان هم همین است، خادم تربیت می کنند، راوی رشد می دهند، خیرات جمع می کنند، مریض شفا می دهند، گره گشایی از مشکلات می کنند، به این خاطر است که مسافران راهیان نور مشتاقان خود را دارند و هر سال بر تعدادشان افزوده می شود و از راه ماندگان بیشتری به این مهمانی دعوت می شوند!
,من رفته ام، من آنجا شفا گرفته ام، من آنجا دلم کربلایی شد، من برات کربلایم را از آنجا گرفتم، من آنجا بود که تصمیم گرفتم چادری شوم، من آنجا بود که مسیر زندگیم عوض شد، من آنجا سال را تحویل کردم و کل زندگی ام متحول شد، این ها را اگر به این اردو رفته باشی زیاد می شنوی.
,خوب ماهی را برای این اردو انتخاب کرده اند، ماه شهید را! گوش کن، خوب گوش هایت را تیز کنی صدای مادران شهید را می شنوی! صدای مظلومیتی که در تمام طول تاریخ به گوش می رسد، صدای سوختن اسپندها را، ریختن آب ها پشت سر مسافر را، صدای سکه های داخل صدقات برای دفع بلا و به سلامت برگشتن مسافران را، با گوش دل، اگر دل بدهی، می شنوی!
,صدای مادر باکری ها را می شنوی، اول ماه به نام حمیدش است، 6 اسفند (1362) و هنوز گرمای اسپندش به پاست که بیست و پنجم (1363) نیز با مهدی اش، آخرین شهید شناخته شده ماه هم به نام باکری ها ضرب می خورد و به این فکر می کنم که اگر اسفندماه، ماه شهدا نبود، ماه مادر باکری ها که می توانست باشد! شهید همت، 17 اسفندماه (1362) را به نام خود آسمانی کرد، هیچ می دانی شهید برونسی هم در 23 اسفندماه (1363) مادرش را روسفید کرده است؟ زیباترین لبخند شهید را شنیده ای؟ شنیده ای یک شهید هست که پس از شهادتش زیباترین تصویر را رقم زده است، شهید امیرحاج امینی را می گویم، او هم 10 اسفندماه (1365) بود که مادرش دست گلش را به آب داد و امیر شهید شد.
,چندسالی است که اسفندماه، دیگر برای خیلی ها بوی خانه تکانی را نمی دهد، زودتر از فروردین بوی گل های بهشت را می دهد، زودتر از فروردین بوی اسپند می دهد، چند سال است که بعضی ها به جای اسفند ماه می گویند اسپندماه!
,انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه