شهدای گمنام واسطه همیشگی رزق آسمانی/ نزول عطر شهادت در شبهای قدر مساجد ایران
شهدایی که خون دادند تا حتی یک وجب از خاک ایران دست بیگانه نیفتد، اگر خوب نگاه کنی، هنوز هم می توانند دستمان را بگیرند تا بتوانیم از دشمن درون نجات پیدا کنیم، فقط کافی است بخواهی
, بدبخت تر از این آدم می تواند باشد؟ شب قدر باشد، نشسته باشی غرق در فکر کارهای خودت، به قرآن نخوانده ات، به دعای نکرده ات، به اینکه باید بروی سر کار و هزار گرفتاری که داری، به گیر و گور زندگی ات! قرآن هم جلویت باز باشد!
,به چشمت هم التماس کنی، فایده نمی دهد! اما یک دفعه مداح گفت: «به شما گفته بودم امروز مهمان داریم! الان قرار است مهمان بیاید!» حواسم جمع شد، چه کسی می خواهد بیاید، اینقدر با اشتیاق بگوید مهمان داریم، به سخنرانی هم که هنوز مانده، چه کسی بعد از جوشن کبیر مهمانی ما می خواهد بیاید!
,مداح ادامه داد: «آمد! آمد! اول سمت برادران می آید و بعد می آوردنش سمت خواهران!»
,بعضی از خانم ها که مشتاق بودند رفتند جلوی حفاظ ها، از آنجا چشم چشم می کردند مهمان عزیز جمع را ببینند، همه با هم می گفتند: شهید گمنام سلام،خوش اومدی مسافر من، خسته نباشی پهلون!
,نتوانستم جلو بروم، ببینم، قرآن را دستم گرفته بودم می بوسیدم و اشک ها مدام می آمد!
,آوردند قسمت خواهران! مداح صدایش می آمد: «شهید گمنام سلام، پرستوی مهاجر من، صفا دادی به شهرمون»
,مداح راست می گفت: «وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید، تو مگه کجا بودی؟» جلو نرفتم، به دلم نبود که جلو بروم، آن قدر از گناه سنگین بودم که نخواهم قدم از قدم بردارم، فقط قرآن را جلوی صورتم گرفته بودم و اشک می ریختم که یک دفعه تابوت را به سمت من آوردند، رو به رویم، خدا اینطور واسطه می فرستد، واسطه که اگر کل سال یادش نباشی، روی حرف زدن هم نداشته باشی، فکرت هم در همه جا باشد به جز این جا، یک نفر باشد که وصلت کند.
, مداح راست می گفت: «وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید، تو مگه کجا بودی؟» جلو نرفتم، به دلم نبود که جلو بروم، آن قدر از گناه سنگین بودم که نخواهم قدم از قدم بردارم، فقط قرآن را جلوی صورتم گرفته بودم و اشک می ریختم که یک دفعه تابوت را به سمت من آوردند، رو به رویم، خدا اینطور واسطه می فرستد، واسطه که اگر کل سال یادش نباشی، روی حرف زدن هم نداشته باشی، فکرت هم در همه جا باشد به جز این جا، یک نفر باشد که وصلت کند.,شهید گمنام سلام، رو به روی من، من قدم از قدم بر نداشتم، اما چشم باز کردم کنار تابوت بودم، متبرک شده!
,دهه آخر ماه مبارک رمضان نجات پیدا کنی، کم از معجزه نیست، معجزه ای که هر روز شاید می بینی اما این روزها بیشتر از روزهای دیگر می بینی! اهل دل راست می گفت اما مهمان ما همه استدلال ها را کنار زد، امشب شب آخر لیله القدر ماه مبارک رمضان است و حاج آقای مسجدمان سپرده یک شهید را با خود همراه کنیم و شریک ثواب امشب مان باشد و بیشتر اینکه دستمان را بگیرد و بتوانیم معنوی تر باشیم!
,شهدایی که خون دادند تا حتی یک وجب از خاک ایران دست بیگانه نیفتد، ، اگر خوب نگاه کنی می بینی که هنوز هم می توانند دستمان را بگیرند تا بتوانیم از دشمن درون نجات پیدا کنیم، فقط کافی است بخواهی! و من می خواهم امشب این واسطه فیض را مهمان کنم، شنیده ام اسم مسلمانی را ندانی باید بگویی، عبدالله! شهید گمنام، عبدالله، امشب را مهمان دل من باش!
]
ارسال دیدگاه