اخبار داغ

پنجشنبه ای با شهدا؛

ازدواج شهید کهگیلویه وبویراحمدی با وساطت یکی از آشنایان/شهیدی که در سرما و گرما نماز و روزه اش ترک نمی شد+ عکس

ازدواج شهید کهگیلویه وبویراحمدی با وساطت یکی از آشنایان/شهیدی که در سرما و گرما نماز و روزه اش ترک نمی شد+ عکس
شهید شعبانی در هشتم مرداد در سال 1308 در روستای آرو از توابع شهرستان گچساران در یک خانواده روستایی متولد گردید و از همان دوران کودکی طبق معمول در کنار خانواده به امور کشاورزی و دامپروری پرداخت .
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه خبری تحلیلی چرام،شهید شعبانی در هشتم مرداد در سال 1308 در روستای آرو از توابع شهرستان گچساران در یک خانواده روستایی متولد گردید از همان دوران کودکی طبق معمول در کنار خانواده به امور کشاورزی و دامپروری پرداخت .

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پایگاه خبری تحلیلی چرام, .,

و به علت نداشتن پدر در همان اوایل نوجوانی به خاطر تأمین معاش خود و آمادگی برای زندگی آینده به کار و تلاش خود افزود، چون در آن زمان فقر مالی در اکثر جامعه حکمفرما بود لذا وی سختیها و رنج های فراوان کشید تا توانست تشکیل خانواده بدهد .

,

من(همسر شهید) چون پدر و مادری نداشتم و هر دو در همان دوران از دنیا رفته بودند من و شهید و برادران شهید با هم نزد مادربزرگ شهید شعبانی زندگی می کردیم و ما را آن زن خدابیامرز بزرگ کرد .

,

از زندگی شهید اطلاع کافی دارم . شهید در همان دوران اهل تقوا و عبادت بود آنی از نمازش غافل نبود و در سرما و گرما ضمن تلاش روزانه نماز و روزه اش ترک نمی شد و همواره نمازش را در مسجد روستا بجا می آورد در قلبش عشقی به خدا داشت به طوری که همه مردم روستا او را مردی مسلمان و پاکدامن و پرهیزگار می دانستند .

, .,

http://choram.ir

, http://choram.ir,

من و شهید با وساطت یکی از آشنایان با هم ازدواج کردیم وبه لطف خداوند صاحب فرزندان زیادی شدیم و به همین خاطر بار مسئولیت بر دوش شهید سنگین تر شد و چون متوجه شدیم که زندگی در روستا برایمان مشکل است لذا به منظور کار و تلاش بیشتر و تأمین رفاه خانواده از سال 1361 به شهر دوگنبدان هجرت کردیم و شهید در این شهر به کارگری مشغول گشت و از این راه حلال زندگی خود را تأمین می نمود. 

,

«عشق شهید به فرزندان و علاقه زیاد به جبهه و جنگ »
شهید با توجه به عِرق مذهبی که تمام وجودش را گرفته بود با همه عشق و علاقه ای که به فرزندان داشت و آنها را بسیار دوست می داشت.

,
,

همیشه با آنها با محبت و مهربانی برخورد می کرد هرگز حرفی نمی زد که آنها ناراحت شوند ولی حسن خداجویی و حق طلبی او یکباره تحریک شد و زن و 8 فرزند را به امان خدا سپرده و در بسیج شهر در ردیف یکی از بسیجیان درآمد تا از این راه بتواند دین خود را ادا کند.

,

برادران شهید از روی دلسوزی به او می گفتند که دیگر کافی است به اندازه خود به جبهه رفته اید به فکر آینده فرزندانتان باشید آنها به شما احتیاج دارند نگذارید بی سرپرست شوند. ولی شهید می گفت من فرزندانم را به خدا می سپارم با اینکه آنها را بسیار دوست دارم اما تا وقتی که جنگ هست من هم باید باشم.

,

مگر خون من از خون این همه جوان که به جبهه می روند رنگین تر است من هم مثل آنها هستم آنها برای دفاع از دین و جامعه می روند من هم می خواهم همدوش آنها بروم تا اینکه به یاری خدا اسلام پیروز شود. 
شهید از سال 1363،‌8 بار به جبهه رفت و در میدانهای نبرد حاضر شد و در چند عملیات شرکت داشت.

,
,

عشق به خدا او را سرمست گردانیده بود گویا آرزوی شهادت در دل داشت و خانه و خانواده را رها کرده بود و به جبهه رفتن عشق می ورزید. «عشق و علاقه شهید به امام خمینی»

,

شهید شعبانی به امام بسیار علاقمند بودند و همیشه با فرزندان خود راجع به امام صحبت می کردند و می گفت: مردم هرچه دارند از خون شهیدان و تلاشهای امام خمینی است. همیشه سخنان امام را گوش می دادند وقتی شنیدند که حضرت امام از دنیا رفته اند بسیار گریه کردند و ناراحت شدند و تا دو روز به درستی غذا نمی خوردند و لباس سیاه پوشیدند و فقط مرتب از طریق تلویزیون تصویر امام و مراسم خاکسپاری امام را نگاه می کردند و شروع به گریه کردن می نمود.

,

«لحظه وداع با شهید از زبان همسر ایشان»
آخرین بار که شهید به جبهه رفته بود در عملیات کربلای4 در آبادان بواسطه مواد شیمیایی که دشمن بعثی در منطقه بکار برده بود مسموم گردید و دچار ناراحتی های فراوان شد و برای انجام معالجات خود بارها در بیمارستانها بستری گردید و تحت مداوا قرار گرفت شهید بزرگوار از سال 65تا 70 باتوجه به اینکه بواسطه مسمومیت شیمیایی درد می کشید ولی این درد و رنج را تحمل می کرد و به آن افتخار داشت. آخرین باری که شهید جهت مداوا به تهران اعزام شد من تا شیراز او را همراهی کردم شهید مرتباً در ماشین به من می گفت مواظب بچه ها باش نگذار آنها نبود پدر را احساس کنند می خواهم آنها را سربلند و پیروز در جامعه بزرگ کنی با هم خوشرفتار باشید به هم محبت کنید سلام مرا به تمامی اهالی روستا برسان و به آنها بگو که مراحلال کنند و اگر بدی از من دیدند مرا ببخشند . شهید تمام سفارشات را به من کرد .

,
,

http://choram.ir

, http://choram.ir,

و بعد احساس کردم حالش بسیار بد شده است وقتی به بیمارستان شیراز رسیدیم که دیگر قرار بود با هواپیما او را به تهران برسانند با اینکه در شیراز هوا بسیار خوب بود .

, .,

ولی شهید شعبانی مرتب به من می گفت گرم است،‌احساس می کنم در آتش هستم. پسرم می گفت پدرجان در بیمارستان که خیلی خنک است چطور است که شما احساس گرما می کنید . مثل اینکه مواد شیمیایی دیگر داشت کار خودش را می کرد و شهید آخرین نفسهای زندگی را می کشید.

, .,

وقتی آنها وارد هواپیما شدند باز شهید به من گفت:‌تو را به خدا سپرده ام و بچه ها را به دست تو می سپارم . خداوند پشت و پناهتان باد. 

,

من گریه کنان با همان آمبولانس که شهید را به شیراز برده بودند به گچساران آمدم و منتظر خبر از طرف پسرم که با شهید به تهران رفته بود شدم . سرانجام در تاریخ 6/4/1370 در یک صبح جمعه پسرم از طریق تلفن به من اطلاع داد که پدرم به شهادت رسیده است.

,

روح تمامی شهیدان و حضرت امام خمینی(ره) و همچنین شهید شعبانی شاد و راهشان مستدام باد . امیدوارم که همه ما بتوانیم را ه شهیدان و امام را ادامه دهیم و با «صبر، ایثار، راهپیمایی ها و شعارهای محکم و کوبنده» مشت محکمی به دهان دشمنان اسلام بزنیم . انشاءالله 
زهرا شعبانی فرزند شهید 
 

, .,
,
,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه