غمنامهای برای «پسر بابا اکبر»
«حُسین قَدیانی» را از «وِبلاگش» خواندم تا «کیهان» و این آخری «رسالت» ... طَعم قَلمش، مَزه ی «هُبوط و کویر» آن مَرد سبزواری را بَرایم داشت و گَزندگی «نَقد اِجتماعی اش» نیش سرد و سَنگین «زمستان» آن «پیر پوستین پاره ی مَشهدی» .... و جِنس دِفاعش از «آرمان های انقلاب اسلامی و دِفاع مُقدّس» را از «بابا اَکبرش» به اِرث بُرده بود که در این راه فقط به یک گزینه می اندیشید و آنهم «شهادت» بود.
[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از گلستان ما، محمد دیلم کتولی فعال رسانه ای استان گلستان در واکنش به دستگیری حسین قدیانی نوشت: از زمانی که پا به عرصه رسانه گذاشتم، چه آن زمان که با شُمارگان (تیراژ) روزانه ۴۰ تا ۵۰ و هفته ای 500 و ماهنامه تحلیلی سیاسی _ امنیتی حدود ۱۰۰۰ شماره نشریه می زَدم و اصلاً هم نام و نشانی از مَن روی این رِسانه ها نبود، تا وَقتی از سال ۱۳۹۰ دارای نشریه با اِسم و عُنوان و البتّه با مجوّز شُدم، به مُخاطرات و تهدیدها و آسیب های این «شُغل شریف» آشنا هَستم.
,
شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
گلستان ما،,
روزگاری (حدود ۱۵ سال) این عُمرگرانمایه، هَم به تَحصیل، هَم به اِشتغال و اِرتزاق زن و بچّه وهَم به تحقیق می گُذشت.
ولی دِلخوش بودم و شاداب، نَه خَستگی می شِناختَم و نَه بُعد مسافت آزارم می داد.
با پای عِشق، عِشق به قَلم، شوق به نوشتن و اِرائه تحلیل ها و بَررسی های رسانه ای شرق و غرب و شُمال و جنوب تِهران را به هَم می دوختم.
از جلسات متعدّد در موسّسه کیهان برای اِرائه بررسی های رسانه ای، تا سایتی که کُلّ بودجه اَش اندازه صُبحانه روزنامه چی های زنجیره ای بود و هَمه کارکنانش سه تا چهار نفر ... و دَرآمدش اندک بود!
اَمّا دِلخوش بودم و شاداب، می بایست این پَرچم بالا می ماند و دراهتزاز...
قَلم، تَنها مونِس مَن در این نَهضت عَظِیم بود و خواب و خوراک برمَن حرام ....
از «قَتل های زنجیره ای» روزنامه نگاران هَم، آنقدر درهَم و آشفته و مَلول می شُدم و می شَوم که از به بَند کشیده شُدن یک فَعّال رسانه ای ...
بَهانه هرچه می خواهَد باشَد... «فعّال رسانه ای» زبان گویای مَردُم است و خُدایی نکند که مَسئولی در این کشور بَقای خودَش را به «بَستن دَهان ها» و «شکستن قَلم ها» مَشروط کُند.
رسانه «آینه تَمام نَمای جامعه است»، در این آینه هَم می توان کم و کاستی ها و چین و چروک های صورت اجتماع را دید و هَم می توان به اُفق بُلند و چَشم انداز نَسل های آینده اُمید بست.
خُدا نیاورد آن روزی که صاحبان اندیشه «تَدبیر و اُمید» تاب مخالف و مُنتقد نیاورند و بر روی این «جام جهان نما» خاک تعطیلی و لَغو اِمتیاز بپاشند.
راستش را بخواهید از روزی با رِسانه دمخور شُدم، کِنار هَمه ی نام های ریز و درشت جناح های فِکری و سیاسی مُختلف از راست سُنّتی و چَپ سِکولار تا تجدید نظر طلب و اصلاح طلب و اصولگرا و.... هزار اِسم و عُنوان دیگر، با یک «مَجنون رسانه ای» و «آواره صحرای قَلم» آشنا شُدم، با اینکه هیچگاه نَدیدمش، ولی به قَلمش در فضای رسانه (مکتوب و مجازی) دِل دادم، چنانکه در نوجوانی به «مَردی از مزینان» و در جوانی به «اَخوان ثالث» و «قیصر امین پور» در وادی شِعر... .
«حُسین قَدیانی» را از «وِبلاگش» خواندم تا «کیهان» و این آخری «رسالت» ... طَعم قَلمش، مَزه ی «هُبوط و کویر» آن مَرد سبزواری را بَرایم داشت و گَزندگی «نَقد اِجتماعی اش» نیش سرد و سَنگین «زمستان» آن «پیر پوستین پاره ی مَشهدی» .... و جِنس دِفاعش از «آرمان های انقلاب اسلامی و دِفاع مُقدّس» را از «بابا اَکبرش» به اِرث بُرده بود که در این راه فقط به یک گزینه می اندیشید و آنهم «شهادت» بود.
«حُسین قَدیانی» به مَصلحت قَلم نمی زد و نان را فقط به نِرخ «دِفاع از ولایت و ارزش ها» می خورد نَه به «نرخ روز و روزنامه».
برای همین هم، برایَش فرقی نمی کرد که به لانه زنبور «جریان انحرافی» چوبی فرو کُند یا «به لَشکر مُدّعیان اصلاحات» یورِش ببرد و یا تیغ نَقد را بَر «ناکارآمدی کَم کاران قَلیل با کارنامه عَلیل» بِشوراند.
«حُسین قَدیانی» در هَمان جِبهه ای مبارزه و جَهاد می کرد که «دکتر میثم مُطیعی».
«هَر دو» دِل در گرو «آقای شان» داشتند، این یکی برایَش می نوشت و آن دیگری می سُروده و می خواند.
این به «صَف اوّلی های پُرمُدّعا» نَهیب میزد و آن یکی به «تَدبیر مَشروط به اِمضای جان کِری» و طُرفه آنکه هَر دو را تَقدیر یکیست.
این یکی را یک «آشنا به رِسانه» می خواهَد زمین گیر کُند و برای آن یکی هم از «چوب مِنبر» داری ساختند!!
اگر «شهید میثم تمّار» را «زبان بُریدن و دار آویختن» کارگر بود «این میثم» را نیز ممنوع الصدا و تصویر کردن کارآمد!!
«شکایت و حَبس و بازداشت و .... » نمی تواند جلوی «نقد مُنصفانه و از روی دلسوزی» کسی را بگیرد.
این مسیر «کژراهه» است. حاشیه سازی و حاشیه پردازی «بی راهه و اِنحراف» است و باید بجای «بِگیر و ببِند» دُنبال «نگیر و نَبند» بود.
خوب است به مُشکلات جامعه آگاهی یافت و برای رَفع نواقِص و مُشکلات تلاش کرد.
مَردُم. ... این سَرمایه های نظام اسلامی، منتظر اِقدامات عَملی برای رَفع مُشکلات هستند.
بگذارحُسین قَدیانی ها و دکتر میثم مُطیعی ها و مردانی از این جنس، هر که سَرش به تَنش می اَرزد برای چند صباح به مُرخصی بروند و کارهای نیمه تمام خود را تمام کنند.
کتاب های در دست تالیف را، رنگ و لعابی بدهند و نوک قلمشان را سُمباده بِزنند. ولی گِره مُشکلات جامعه باز شود.
بگذار .... !!!
ولی نگذار ...
نگذار نفس مَردُم به شُماره بیفتد
نگذار کَمر مردُم زیر بار مُشکلات خُرد شود
نگذار با نام تَعامل با دُنیا، تَحقیرمان کُنند
نگذار به بَهانه آزادی، بی غیرتی را نَهادینه کنند
بگذار تَحریم بشویم و اِستکبار جهانی عُقده چهل ساله اش را تا می تواند خالی کند ولی ...
ولی نگذار... تَحمیق شَویم.
آگاهی حق ماست، استقلال، آزادی و حُرّیت شُعار جهانی «امام شهیدان» ماست.
ما، از سیّدالشّهدای (ع)، درس سازش ناپذیری گرفتیم و در هیچ منبعی از منابع تحقیقی خود، از امام حسین علیه السّلام درس مذاکره نیافتیم که بیاموزیم و اِصرار بر آموختنش داشته باشیم.
شاید لازم باشد ما هم برای چند صباح به مُرخصی برویم و به کارهای نیمه تمام خود برسیم.
به خُدا.... مَن هَم دِلم برای دوستانم تنگ شده
برای «صادق مکتبی»، برای «داوود شیخ» برای «چند سیّد محمّد» که در یک شب با من خداحافظی کردند و به «دیدار محبوب» شتافتند.
به خُدا.... من هَم دِلتنگ «بابا اَکبرم» هَستم.
پدر ... به نامَت سوگند، «دِلم هوای تو دارد»
انتهای پیام/
,
روزگاری (حدود ۱۵ سال) این عُمرگرانمایه، هَم به تَحصیل، هَم به اِشتغال و اِرتزاق زن و بچّه وهَم به تحقیق می گُذشت.
ولی دِلخوش بودم و شاداب، نَه خَستگی می شِناختَم و نَه بُعد مسافت آزارم می داد.
با پای عِشق، عِشق به قَلم، شوق به نوشتن و اِرائه تحلیل ها و بَررسی های رسانه ای شرق و غرب و شُمال و جنوب تِهران را به هَم می دوختم.
از جلسات متعدّد در موسّسه کیهان برای اِرائه بررسی های رسانه ای، تا سایتی که کُلّ بودجه اَش اندازه صُبحانه روزنامه چی های زنجیره ای بود و هَمه کارکنانش سه تا چهار نفر ... و دَرآمدش اندک بود!
اَمّا دِلخوش بودم و شاداب، می بایست این پَرچم بالا می ماند و دراهتزاز...
قَلم، تَنها مونِس مَن در این نَهضت عَظِیم بود و خواب و خوراک برمَن حرام ....
از «قَتل های زنجیره ای» روزنامه نگاران هَم، آنقدر درهَم و آشفته و مَلول می شُدم و می شَوم که از به بَند کشیده شُدن یک فَعّال رسانه ای ...
بَهانه هرچه می خواهَد باشَد... «فعّال رسانه ای» زبان گویای مَردُم است و خُدایی نکند که مَسئولی در این کشور بَقای خودَش را به «بَستن دَهان ها» و «شکستن قَلم ها» مَشروط کُند.
رسانه «آینه تَمام نَمای جامعه است»، در این آینه هَم می توان کم و کاستی ها و چین و چروک های صورت اجتماع را دید و هَم می توان به اُفق بُلند و چَشم انداز نَسل های آینده اُمید بست.
خُدا نیاورد آن روزی که صاحبان اندیشه «تَدبیر و اُمید» تاب مخالف و مُنتقد نیاورند و بر روی این «جام جهان نما» خاک تعطیلی و لَغو اِمتیاز بپاشند.
راستش را بخواهید از روزی با رِسانه دمخور شُدم، کِنار هَمه ی نام های ریز و درشت جناح های فِکری و سیاسی مُختلف از راست سُنّتی و چَپ سِکولار تا تجدید نظر طلب و اصلاح طلب و اصولگرا و.... هزار اِسم و عُنوان دیگر، با یک «مَجنون رسانه ای» و «آواره صحرای قَلم» آشنا شُدم، با اینکه هیچگاه نَدیدمش، ولی به قَلمش در فضای رسانه (مکتوب و مجازی) دِل دادم، چنانکه در نوجوانی به «مَردی از مزینان» و در جوانی به «اَخوان ثالث» و «قیصر امین پور» در وادی شِعر... .
«حُسین قَدیانی» را از «وِبلاگش» خواندم تا «کیهان» و این آخری «رسالت» ... طَعم قَلمش، مَزه ی «هُبوط و کویر» آن مَرد سبزواری را بَرایم داشت و گَزندگی «نَقد اِجتماعی اش» نیش سرد و سَنگین «زمستان» آن «پیر پوستین پاره ی مَشهدی» .... و جِنس دِفاعش از «آرمان های انقلاب اسلامی و دِفاع مُقدّس» را از «بابا اَکبرش» به اِرث بُرده بود که در این راه فقط به یک گزینه می اندیشید و آنهم «شهادت» بود.
«حُسین قَدیانی» به مَصلحت قَلم نمی زد و نان را فقط به نِرخ «دِفاع از ولایت و ارزش ها» می خورد نَه به «نرخ روز و روزنامه».
برای همین هم، برایَش فرقی نمی کرد که به لانه زنبور «جریان انحرافی» چوبی فرو کُند یا «به لَشکر مُدّعیان اصلاحات» یورِش ببرد و یا تیغ نَقد را بَر «ناکارآمدی کَم کاران قَلیل با کارنامه عَلیل» بِشوراند.
«حُسین قَدیانی» در هَمان جِبهه ای مبارزه و جَهاد می کرد که «دکتر میثم مُطیعی».
«هَر دو» دِل در گرو «آقای شان» داشتند، این یکی برایَش می نوشت و آن دیگری می سُروده و می خواند.
این به «صَف اوّلی های پُرمُدّعا» نَهیب میزد و آن یکی به «تَدبیر مَشروط به اِمضای جان کِری» و طُرفه آنکه هَر دو را تَقدیر یکیست.
این یکی را یک «آشنا به رِسانه» می خواهَد زمین گیر کُند و برای آن یکی هم از «چوب مِنبر» داری ساختند!!
اگر «شهید میثم تمّار» را «زبان بُریدن و دار آویختن» کارگر بود «این میثم» را نیز ممنوع الصدا و تصویر کردن کارآمد!!
«شکایت و حَبس و بازداشت و .... » نمی تواند جلوی «نقد مُنصفانه و از روی دلسوزی» کسی را بگیرد.
این مسیر «کژراهه» است. حاشیه سازی و حاشیه پردازی «بی راهه و اِنحراف» است و باید بجای «بِگیر و ببِند» دُنبال «نگیر و نَبند» بود.
خوب است به مُشکلات جامعه آگاهی یافت و برای رَفع نواقِص و مُشکلات تلاش کرد.
مَردُم. ... این سَرمایه های نظام اسلامی، منتظر اِقدامات عَملی برای رَفع مُشکلات هستند.
بگذارحُسین قَدیانی ها و دکتر میثم مُطیعی ها و مردانی از این جنس، هر که سَرش به تَنش می اَرزد برای چند صباح به مُرخصی بروند و کارهای نیمه تمام خود را تمام کنند.
کتاب های در دست تالیف را، رنگ و لعابی بدهند و نوک قلمشان را سُمباده بِزنند. ولی گِره مُشکلات جامعه باز شود.
بگذار .... !!!
ولی نگذار ...
نگذار نفس مَردُم به شُماره بیفتد
نگذار کَمر مردُم زیر بار مُشکلات خُرد شود
نگذار با نام تَعامل با دُنیا، تَحقیرمان کُنند
نگذار به بَهانه آزادی، بی غیرتی را نَهادینه کنند
بگذار تَحریم بشویم و اِستکبار جهانی عُقده چهل ساله اش را تا می تواند خالی کند ولی ...
ولی نگذار... تَحمیق شَویم.
آگاهی حق ماست، استقلال، آزادی و حُرّیت شُعار جهانی «امام شهیدان» ماست.
ما، از سیّدالشّهدای (ع)، درس سازش ناپذیری گرفتیم و در هیچ منبعی از منابع تحقیقی خود، از امام حسین علیه السّلام درس مذاکره نیافتیم که بیاموزیم و اِصرار بر آموختنش داشته باشیم.
شاید لازم باشد ما هم برای چند صباح به مُرخصی برویم و به کارهای نیمه تمام خود برسیم.
به خُدا.... مَن هَم دِلم برای دوستانم تنگ شده
برای «صادق مکتبی»، برای «داوود شیخ» برای «چند سیّد محمّد» که در یک شب با من خداحافظی کردند و به «دیدار محبوب» شتافتند.
به خُدا.... من هَم دِلتنگ «بابا اَکبرم» هَستم.
پدر ... به نامَت سوگند، «دِلم هوای تو دارد»
انتهای پیام/
,
روزگاری (حدود ۱۵ سال) این عُمرگرانمایه، هَم به تَحصیل، هَم به اِشتغال و اِرتزاق زن و بچّه وهَم به تحقیق می گُذشت.
,
ولی دِلخوش بودم و شاداب، نَه خَستگی می شِناختَم و نَه بُعد مسافت آزارم می داد.
,
با پای عِشق، عِشق به قَلم، شوق به نوشتن و اِرائه تحلیل ها و بَررسی های رسانه ای شرق و غرب و شُمال و جنوب تِهران را به هَم می دوختم.
,
از جلسات متعدّد در موسّسه کیهان برای اِرائه بررسی های رسانه ای، تا سایتی که کُلّ بودجه اَش اندازه صُبحانه روزنامه چی های زنجیره ای بود و هَمه کارکنانش سه تا چهار نفر ... و دَرآمدش اندک بود!
,
اَمّا دِلخوش بودم و شاداب، می بایست این پَرچم بالا می ماند و دراهتزاز...
,
قَلم، تَنها مونِس مَن در این نَهضت عَظِیم بود و خواب و خوراک برمَن حرام ....
,
از «قَتل های زنجیره ای» روزنامه نگاران هَم، آنقدر درهَم و آشفته و مَلول می شُدم و می شَوم که از به بَند کشیده شُدن یک فَعّال رسانه ای ...
,
بَهانه هرچه می خواهَد باشَد... «فعّال رسانه ای» زبان گویای مَردُم است و خُدایی نکند که مَسئولی در این کشور بَقای خودَش را به «بَستن دَهان ها» و «شکستن قَلم ها» مَشروط کُند.
,
رسانه «آینه تَمام نَمای جامعه است»، در این آینه هَم می توان کم و کاستی ها و چین و چروک های صورت اجتماع را دید و هَم می توان به اُفق بُلند و چَشم انداز نَسل های آینده اُمید بست.
,
خُدا نیاورد آن روزی که صاحبان اندیشه «تَدبیر و اُمید» تاب مخالف و مُنتقد نیاورند و بر روی این «جام جهان نما» خاک تعطیلی و لَغو اِمتیاز بپاشند.
,
راستش را بخواهید از روزی با رِسانه دمخور شُدم، کِنار هَمه ی نام های ریز و درشت جناح های فِکری و سیاسی مُختلف از راست سُنّتی و چَپ سِکولار تا تجدید نظر طلب و اصلاح طلب و اصولگرا و.... هزار اِسم و عُنوان دیگر، با یک «مَجنون رسانه ای» و «آواره صحرای قَلم» آشنا شُدم، با اینکه هیچگاه نَدیدمش، ولی به قَلمش در فضای رسانه (مکتوب و مجازی) دِل دادم، چنانکه در نوجوانی به «مَردی از مزینان» و در جوانی به «اَخوان ثالث» و «قیصر امین پور» در وادی شِعر... .
,
«حُسین قَدیانی» را از «وِبلاگش» خواندم تا «کیهان» و این آخری «رسالت» ... طَعم قَلمش، مَزه ی «هُبوط و کویر» آن مَرد سبزواری را بَرایم داشت و گَزندگی «نَقد اِجتماعی اش» نیش سرد و سَنگین «زمستان» آن «پیر پوستین پاره ی مَشهدی» .... و جِنس دِفاعش از «آرمان های انقلاب اسلامی و دِفاع مُقدّس» را از «بابا اَکبرش» به اِرث بُرده بود که در این راه فقط به یک گزینه می اندیشید و آنهم «شهادت» بود.
,
«حُسین قَدیانی» به مَصلحت قَلم نمی زد و نان را فقط به نِرخ «دِفاع از ولایت و ارزش ها» می خورد نَه به «نرخ روز و روزنامه».
,
برای همین هم، برایَش فرقی نمی کرد که به لانه زنبور «جریان انحرافی» چوبی فرو کُند یا «به لَشکر مُدّعیان اصلاحات» یورِش ببرد و یا تیغ نَقد را بَر «ناکارآمدی کَم کاران قَلیل با کارنامه عَلیل» بِشوراند.
,
«حُسین قَدیانی» در هَمان جِبهه ای مبارزه و جَهاد می کرد که «دکتر میثم مُطیعی».
,
«هَر دو» دِل در گرو «آقای شان» داشتند، این یکی برایَش می نوشت و آن دیگری می سُروده و می خواند.
,
این به «صَف اوّلی های پُرمُدّعا» نَهیب میزد و آن یکی به «تَدبیر مَشروط به اِمضای جان کِری» و طُرفه آنکه هَر دو را تَقدیر یکیست.
,
این یکی را یک «آشنا به رِسانه» می خواهَد زمین گیر کُند و برای آن یکی هم از «چوب مِنبر» داری ساختند!!
,
اگر «شهید میثم تمّار» را «زبان بُریدن و دار آویختن» کارگر بود «این میثم» را نیز ممنوع الصدا و تصویر کردن کارآمد!!
,
«شکایت و حَبس و بازداشت و .... » نمی تواند جلوی «نقد مُنصفانه و از روی دلسوزی» کسی را بگیرد.
,
این مسیر «کژراهه» است. حاشیه سازی و حاشیه پردازی «بی راهه و اِنحراف» است و باید بجای «بِگیر و ببِند» دُنبال «نگیر و نَبند» بود.
,
خوب است به مُشکلات جامعه آگاهی یافت و برای رَفع نواقِص و مُشکلات تلاش کرد.
,
مَردُم. ... این سَرمایه های نظام اسلامی، منتظر اِقدامات عَملی برای رَفع مُشکلات هستند.
,
بگذارحُسین قَدیانی ها و دکتر میثم مُطیعی ها و مردانی از این جنس، هر که سَرش به تَنش می اَرزد برای چند صباح به مُرخصی بروند و کارهای نیمه تمام خود را تمام کنند.
,
کتاب های در دست تالیف را، رنگ و لعابی بدهند و نوک قلمشان را سُمباده بِزنند. ولی گِره مُشکلات جامعه باز شود.
,
بگذار .... !!!
,
ولی نگذار ...
,
نگذار نفس مَردُم به شُماره بیفتد
,
نگذار کَمر مردُم زیر بار مُشکلات خُرد شود
,
نگذار با نام تَعامل با دُنیا، تَحقیرمان کُنند
,
نگذار به بَهانه آزادی، بی غیرتی را نَهادینه کنند
,
بگذار تَحریم بشویم و اِستکبار جهانی عُقده چهل ساله اش را تا می تواند خالی کند ولی ...
,
ولی نگذار... تَحمیق شَویم.
,
آگاهی حق ماست، استقلال، آزادی و حُرّیت شُعار جهانی «امام شهیدان» ماست.
,
ما، از سیّدالشّهدای (ع)، درس سازش ناپذیری گرفتیم و در هیچ منبعی از منابع تحقیقی خود، از امام حسین علیه السّلام درس مذاکره نیافتیم که بیاموزیم و اِصرار بر آموختنش داشته باشیم.
,
شاید لازم باشد ما هم برای چند صباح به مُرخصی برویم و به کارهای نیمه تمام خود برسیم.
,
به خُدا.... مَن هَم دِلم برای دوستانم تنگ شده
,
برای «صادق مکتبی»، برای «داوود شیخ» برای «چند سیّد محمّد» که در یک شب با من خداحافظی کردند و به «دیدار محبوب» شتافتند.
,
به خُدا.... من هَم دِلتنگ «بابا اَکبرم» هَستم.
,
پدر ... به نامَت سوگند، «دِلم هوای تو دارد»
,
انتهای پیام/
]
به اشتراک گذاری این مطلب!
ارسال دیدگاه