روایتی از زندگی کریمه عبود؛
کتاب «چشم بیت لحم» رمانی از اولین عکاس زن جهان عرب
کتاب چشم بیت لحم رمانی از ابراهیم نصرالله، در فاصله زمانی اشغال فلسطین توسط انگلیس و تشکیل رژیم صهیونیستی است که مصائب یک خانوده مسیحی در بیت لحم را به نمایش میگذارد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ کتاب چشم بیت لحم رمانی از ابراهیم نصرالله با ترجمه سید حمید رضا مهاجرانی از انتشارات امیر کبیر در اختیار علاقهمندان به کتاب قرار گرفته است.
این کتاب رمانی در رابطه داستان زندگی کریمه عبود، اولین زن عکاس جهان عرب در ابتدای قرن بیستم و سالهای اشغال فلسطین توسط انگلیس و ایجاد رژیم صهیونیستی است.
این رمان از کودکی کریمه شروع میشود، پدر او که یک اسقف سرشناس مسیحی است، مشوق اصلی نوع نگرش کریمه به دنیای پیرامون خود و انتخاب شغل عکاسی است، آن هم در دورانی که زنان را در چنین شغلهایی پذیرفته نمیشدند.
در جریان اشغال بیت لحم توسط سربازان انگلیسی خانواده او دچار مخاطراتی میشود که مایه اصلی داستان با این مشکلات شکل میگیرد.
این کتاب رمان کوتاه و خوش ساختاری است که مختصراً به مشکلاتی که در پی اشغال فلسطین توسط انگلیس و تاسیس رژیم منحوس صهیونیستی، بر یک خانوادهی مسیحی به وجود آمده اشاره میکند.
فراز و نشیبهایی که در پی این اتفاقات برای این خانوادهی مسیحی اتفاق میافتد شاید گوشهای از درد امروز مردم فلسطین را هم در بر گیرد. در بخشی از این کتاب میخوانیم؛
«سرمای کم جان ماه سپتامبر هوا را در خود گرفته بود. باید آثار خواب کاذب و غبار گرفتته را از جسم و جانش میسترد. چشم به آسمان که سینهاش را پر از ستارگان بود دوخت.
مدتها میشد آسمان را آن طور پر ستاره ندیده بود. با دیدن آن پهنه کبودین که نظیرش کمتر دیده میشد با خودش فکر کرد « چرا کریمه همین الان از خواب بیدار نمیشود تا از چنین صحنهای عکس بگیرد؟ یک عکس از آسمان شب، ستارگان و سکوتی این چنین دلچسب.»
بلند شد و به طرف در رفت. چند ضربه ملایم به در زد تا غیر از آنانی که خواب از وجودشان رخت بسته و رفته کس دیگری بیدار نشود. چند لحظهای گذشت و در باز شد.
«بابا!؟»
«بیا. میخواهم چیزی نشانت بدهم که تا به حال ندیدهای.»
«یک لحظه لطفاً»
کریمه اولین دمپایی را که جلوی پایش پیدا کرد پوشید و دنبال پدرش رفت. اسقف سعید همانجا نشست و همانطور که به اطراف چشم میگرداند مواظب بود دوباره به آسمان نگاه نکند.میخواست کریمه خودش شب را کشف کند و بعد پاورچین برود، دوربیناش را بیاورد و آن عکس رؤیاییاش را بیاورد را بگیرد...»
ارسال دیدگاه