گزارش دانا از مراسم تشییع پیکر شهید «میلاد نماینده»؛
شهادت در سایه عشق و ولایت/ میلاد نماینده، بسیجی جوانی که سه روز پس از عقد، به آغوش ابدیت رفت
مراسم تشییع پیکر پاک شهید «میلاد نماینده» از شهدای حمله رژیم صهیونی با حضور مردم شهیدپرور تهران برگزار شد.
به گزارش خبرنگار شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ در سکوت صبحگاهی نهم مرداد، خیابان خاوران تهران شاهد جمعیتی عظیم از مردم ولایتمدار بود که برای بدرقه پیکر مطهر شهید «میلاد نماینده» گرد هم آمده بودند. او، جوانی ۲۹ ساله، بسیجی فداکار و خادم حرم امام رضا (ع)، تنها سه روز پس از مراسم عقد، در حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به ستاد بسیج در خیابان پیروزی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. داستان او، داستان عشق، ایمان، جهاد و فداکاری بیصداست؛ داستانی که خانواده، همسر و دوستانش امروز با اشک و افتخار روایت میکنند.
پیکر مطهر به سوی گلزار شهدای تهران؛ جمعیتی ولایتمدار در برابر دشمن
صبح پنجشنبه، نهم مردادماه، خورشید هنوز کاملاً بر شهر تهران طلوع نکرده بود که جمعیتی غفیر از مردم، بسیجیان، رزمندگان و عاشقان ولایت، در مقابل منزل شهید میلاد نماینده در خیابان خاوران گرد هم آمدند. پرچم سیاه شهادت از بالای خانه برافراشته شده بود و صدای نوحه و فریاد «یا حسین» گویای درد عمیق خانواده و جامعه معترف به ولایت بود.
پیکر مطهر شهید با حضور عزاداران، در مسیری پر از اشک و نفرین به رژیم صهیونیستی، تا قطعه ۵۰ گلزار شهدای تهران تشییع شد. هر قدم، یادآور ایثار و بیداری یک جوان مؤمن بود که در حالی که دنیا را تازه برای عشق و زندگی باز کرده بود، به سوی حق و حقیقت گام زد.
روزی که عشق به شهادت تبدیل شد؛ تنها سه روز پس از عقد
میلاد نماینده، جوانی ۲۹ ساله، بسیجی فعال و خادم حرم امام رضا (ع)، دوشنبه دوم تیرماه ۱۴۰۴ در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به ستاد فرماندهی بسیج مستضعفین در انتهای خیابان پیروزی به شهادت رسید. این حمله نهتنها یک فاجعه ملی بود، بلکه برای یک خانواده جوان، زندگی را به طور ناگهانی از دست داد.
تنها سه روز پیش از شهادتش، مراسم بلهبرون (عقده نکاح) او با خانم فاطمه حافظی، مربی پیشدبستانی ۲۵ ساله، برگزار شده بود. زمانی که همه منتظر شروع یک زندگی جدید بودند، خبر شهادت میلاد، تمام امیدها را به درد و عزاداری تبدیل کرد.
روایت مادر شهید: «باید ساعت ۱۲ ظهر بیاید، اما هرگز نیامد»
بتول ساداتحسینی، مادر شهید، با چشمانی اشکآلود، روزهای پایانی زندگی پسرش را روایت میکند: «پنجشنبه بیست و نهم خرداد بود. میلاد قرار بود ساعت ۱۲ ظهر به خانه بیاید، اما به دلیل شلوغی کار، در محل ماند. با او تماس گرفتیم و یادآوری کردیم که امروز، بلهبرون است. بالاخره ساعت ۴ عصر رسید. دوش گرفت، آماده شد و ما به مراسم رفتیم.»
او ادامه میدهد: «صیغه عقد خوانده شد. همان شب دوباره به محل کارش بازگشت. روز جمعه، با همسرش به نماز جمعه رفتند. اما روز دوشنبه، دوم تیر، دیگر خبری از او نبود. تماسهای ما بیپاسخ ماند.»
ساعتی بعد، خبری ویرانگر رسید: «همکارانش گفتند ساختمان بسیج مورد حمله رژیم صهیونیستی قرار گرفته و میلاد در میان شهداست.»
همسر شهید: «صدای انفجار را شنیدم، دلشوره داشتم»
فاطمه حافظی، همسر شهید، روز شهادت را با کلماتی پر از درد و ایمان توصیف میکند: «فاصله ما زیاد بود، اما صدای انفجار را به وضوح شنیدم. دیدم میلاد آنلاین نیست... نگرانی من دوچندان شد. وقتی در اخبار شنیدم ساختمان بسیج هدف اسرائیل قرار گرفته، دلشوره داشتم.»
او میگوید شب آن روز را با دعا و توسل به اهل بیت (ع) گذراند: «روز بعد به حرم حضرت عبدالعظیم شاه رفتم. شب سوم محرم بود که با من تماس گرفتند و گفتند منتظر خبر باشید. خودم را رساندم به خانه آنها... و شنیدم: میلاد شهید شده.»
رازهای پس از شهادت: جهادی بیصدا که خانوادهاش از فعالیتش بیخبر بود
پس از شهادت میلاد، حقایقی فرورفته از زندگی او فاش شد. خانواده متوجه شدند که او تنها یک پسر مؤمن نبوده، بلکه یک جهادی بیصدا بوده که سالها در گروه جهادی شهید ابراهیم هادی فعالیت میکرده است.
مادرش با اشک میگوید: «میلاد نذر کرده بود که کسانی را که تاکنون به کربلا نرفتهاند، خودش ببرد. سال گذشته چند نفر را با ماشین خودش به زیارت کربلا برد. ما هرگز از این کارهایش باخبر نبودیم.»
او ادامه میدهد: «نمیدانستیم عضو گروه جهادی است. پس از شهادتش، یکی از دوستانش آمد و گفت: میلاد سالها بیصدا و مستمر در این گروه فعالیت میکرد. او برای ما فقط یک پسر نبود، یک امید بود. مردی جهادی، پرکار و مؤمن که حتی خانوادهاش هم از بزرگی کارهایش بیخبر بودند.»
عشقی که با نماز آغاز شد
فاطمه، همسر شهید، از اولین دیدارش با میلاد میگوید: «برای من تقید، اخلاق، ولایتمداری و خانوادهدوستی مهم بود. از همان برخورد اول، نجابتش دلم را برد. با هر بار صحبت، مطمئنتر میشدم که او همان کسی است که همیشه منتظرش بودم.»
اولین تماس خواستگاری از سوی مادر میلاد در ۲۴ فروردین بوده است. پس از چند جلسه آشنایی، فاطمه به پاسخ مثبت رسید: «میلاد در بینش و نگاه به زندگی از من جلوتر بود.»
او درباره زندگی مشترکشان میگوید: «بعد از عقد، پیشنهاد دادند نماز جماعت دو نفره بخوانیم. آن لحظه برایم خیلی خاص بود. روز بعد با هم به نمازجمعه رفتیم. میلاد با رفتار مؤدبانهاش دل خانواده من را به دست آورد. باوقار، مهربان، محترم... آنقدر با احترام رفتار میکرد که گویی سالهاست همدیگر را میشناسیم.»
هنوز پیکر میلاد شناسایی نشده بود؛ دوستانش در انتظار
در روزهای پس از حمله، پیکر میلاد هنوز شناسایی نشده بود. دوستانش از شهرهای مختلف آمدند، عزاداری کردند، اما همه نگاههایشان به جای خالی میلاد بود. هنگامی که خبر شهادتش تأیید شد، هیئت به خانه آنها آمد و عزاداری به خانه منتقل شد.
مادرش میگوید: «هر سال میلاد هیئت میرفت، اما امسال، هیئت به خانه ما آمد.»
شهادت، آخرین ایثار یا آغاز یک امید جدید؟
شهادت میلاد نماینده تنها یک فاجعه شخصی نیست، بلکه نمادی از مقاومت، ایمان و وفاداری به ولایت است. او در لحظهای که زندگی را برای خانواده و عشق باز کرده بود، در مسیر حق و دفاع از مقدسات به شهادت رسید.
این شهادت، پرسشی بزرگ از جامعه میپرسد:
- چه انگیزهای میتواند جوانی را به فعالیت جهادی بیصدا وادارد؟
- چه ایمانی میتواند او را به چنین فداکاری برساند؟
- و چرا دشمنان اسلام همواره به دنبال شهیدسازی از طریق ترور و حمله هستند؟
پاسخ این پرسشها در ایمان راسخ، ولایتمداری و جهاد در راه خدا نهفته است. شهادت میلاد، نه پایان، بلکه آغاز الهام برای نسل جدیدی از جوانان مؤمن است.
میلاد، نه یک نام، بلکه یک میلاد معنوی
به گزارش راه دانا، میلاد نماینده، تنها یک نام نیست؛ یک میلاد معنوی است. میلادی از ایمان، از عشق به اهل بیت (ع)، از فداکاری بیصدا و از وفاداری به ولایت. او در ۲۹ سال زندگی، بیشتر از بسیاری از ما کار کرد، بیشتر از بسیاری از ما عشق ورزید و بیشتر از بسیاری از ما شهید شد.
امروز، پیکرش در گلزار شهدای تهران آرام گرفته، اما روحش زنده است. زنده در دل مادرش، در قلب همسرش، در یاد دوستانش و در قلب ملتی که هر روز با نفرین به دشمنان، ولایت خود را اعلام میکند.
ارسال دیدگاه