به مناسبت بازگشت پیکر پاک و مطهر دیپلمات انقلابی و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لبنان، شهید غضنفر رکنآبادی مثنوی «سفیر نور» به خانواده داغدار این شهید والامقام تقدیم میگردد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛به نقل از "چغادک نیوز"،
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, به نقل از "چغادک نیوز"، , "چغادک نیوز"، ,بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
, بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن,به مناسبت بازگشت پیکر پاک و مطهر دیپلمات انقلابی و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لبنان، شهید
, به مناسبت بازگشت پیکر پاک و مطهر دیپلمات انقلابی و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لبنان، شهید,غضنفر رکنآبادی مثنوی «سفیر نور» به خانواده داغدار این شهید والامقام تقدیم میگردد.
, غضنفر رکنآبادی مثنوی «سفیر نور» به خانواده داغدار این شهید والامقام تقدیم میگردد.,ای عاشقان از قَتلِگَه، آمد خبر گُمگشته را - آن از تمام هستیاش، در راهِ حق بُگذشته را
, ای عاشقان از قَتلِگَه، آمد خبر گُمگشته را - آن از تمام هستیاش، در راهِ حق بُگذشته را,دارد خبر اشکِ سَحَر، مرگِ سفیرِ نور را - بر تن سیه پوشیده مَه، آن کُشتۀِ مَستور را
, دارد خبر اشکِ سَحَر، مرگِ سفیرِ نور را - بر تن سیه پوشیده مَه، آن کُشتۀِ مَستور را,میآورندش در کفن، آن کُشتۀِ دور از وطن - دزدیده جانش را زِ تن، مکر و فریبِ اَهرِمَن
, میآورندش در کفن، آن کُشتۀِ دور از وطن - دزدیده جانش را زِ تن، مکر و فریبِ اَهرِمَن,بر دارِ عشقِ فاطمه، سَر داده مستی میرسد - نوشیده از لَعلِ علی، دُردِ اَلَستی میرسد
, بر دارِ عشقِ فاطمه، سَر داده مستی میرسد - نوشیده از لَعلِ علی، دُردِ اَلَستی میرسد,از زمزمِ عشقِ علی مستِ شرابی میرسد –رنجور و بیجان پیکرِ آن انقلابی میرسد
, از زمزمِ عشقِ علی مستِ شرابی میرسد –رنجور و بیجان پیکرِ آن انقلابی میرسد,رَه بُرده مستی در حَرَم، لبیکگویان میرسد - سَرگشتۀِ کویِ وَلا، راهش به پایان میرسد
, رَه بُرده مستی در حَرَم، لبیکگویان میرسد - سَرگشتۀِ کویِ وَلا، راهش به پایان میرسد,پایانِ راهِ عاشقِ زهرا چه باشد جُز بلا؟! - کِی شیعه را سَرمنزلی باشد بهغیراز کربلا
, پایانِ راهِ عاشقِ زهرا چه باشد جُز بلا؟! - کِی شیعه را سَرمنزلی باشد بهغیراز کربلا,آن سَر که شوقِ کربلا، شوریده بودش از وَلا - شُد سِرِّ سُرخِ عاشقی اندر مِنایَ اش بَرمَلا
, آن سَر که شوقِ کربلا، شوریده بودش از وَلا - شُد سِرِّ سُرخِ عاشقی اندر مِنایَ اش بَرمَلا,لبتشنۀ صهبایِ حق، سیر از شرابِ یار شد - منصورِ شهرِ عاشقی، شیدایِ سر بر دار شد
, لبتشنۀ صهبایِ حق، سیر از شرابِ یار شد - منصورِ شهرِ عاشقی، شیدایِ سر بر دار شد,سرمستِ عِطرِ لالهها، آن روحِ رُکنآبادیَاش - مشهورِ شهرِ عاشقی، افسانۀِ فرهادیَاش
, سرمستِ عِطرِ لالهها، آن روحِ رُکنآبادیَاش - مشهورِ شهرِ عاشقی، افسانۀِ فرهادیَاش,از کاروانِ کربلا، جاماندهای در راهِ عشق - مرهم نِهِ زخمِ دلِ، پُر داغِ لبنان و دمشق
, از کاروانِ کربلا، جاماندهای در راهِ عشق - مرهم نِهِ زخمِ دلِ، پُر داغِ لبنان و دمشق,آن گفته لبیک از وَلا، یاریِ نصرُالله را - آن بر سپاهِ ظلمِ شب، بسته به جولان راه را
, آن گفته لبیک از وَلا، یاریِ نصرُالله را - آن بر سپاهِ ظلمِ شب، بسته به جولان راه را,بر دارِ عشقِ فاطمه، رقصان سَرِ پُرشور او - پیدا به خاکِ بیکسی، شد پیکرِ رنجورِ او
, بر دارِ عشقِ فاطمه، رقصان سَرِ پُرشور او - پیدا به خاکِ بیکسی، شد پیکرِ رنجورِ او ,آن کُشتۀِ دور از وطن، لبتشنۀ گمگشته تن - پیدا شد آخر پیکرِ پوشیدهاش اندر کفن
, آن کُشتۀِ دور از وطن، لبتشنۀ گمگشته تن - پیدا شد آخر پیکرِ پوشیدهاش اندر کفن ,میآید از رَه عاشقی چون لالهها آزاده کیش -عهدِ صداقت بسته با مولایِ خود با جانِ خویش
, میآید از رَه عاشقی چون لالهها آزاده کیش -عهدِ صداقت بسته با مولایِ خود با جانِ خویش ,تا مُرغ جان بر هم زند، زندان و بند و دام را - پوشیده بر تن در مِنا، پیراهنِ اِحرام را
, تا مُرغ جان بر هم زند، زندان و بند و دام را - پوشیده بر تن در مِنا، پیراهنِ اِحرام را ,بگرفته راه عاشقی، شوریده سر در پیش را - تا در مِنا قربان کند، از عشقِ دلبر خویش را
, بگرفته راه عاشقی، شوریده سر در پیش را - تا در مِنا قربان کند، از عشقِ دلبر خویش را ,در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را
, در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را,دردآشنای شهرِ غم، ای بر دلت داغِ حرم - خون میچکد از مرگِ تو از چشم غمبار قلم
, دردآشنای شهرِ غم، ای بر دلت داغِ حرم - خون میچکد از مرگِ تو از چشم غمبار قلم,شرحِ نگاهت میکنم همسایۀِ آیینهها - داغِ فراقت مینهم با مثنوی بر سینهها
, شرحِ نگاهت میکنم همسایۀِ آیینهها - داغِ فراقت مینهم با مثنوی بر سینهها,در بزمِ جانسوز ولا، مستی شرابِ عشق را - اندر حریمِ حُرمِ حق، بگشوده بابِ عشق را
, در بزمِ جانسوز ولا، مستی شرابِ عشق را - اندر حریمِ حُرمِ حق، بگشوده بابِ عشق را ,ای آشنا با کربلا، ساقی و دست و مَشک را - خون بی تو از غم میچکد، چشمِ فلسطین، اشک را
, ای آشنا با کربلا، ساقی و دست و مَشک را - خون بی تو از غم میچکد، چشمِ فلسطین، اشک را ,ای در نمازت هر سحر، کرده شهادت آرزو - در مقتلِ داغِ منا خورده شرابِ وصل او
, ای در نمازت هر سحر، کرده شهادت آرزو - در مقتلِ داغِ منا خورده شرابِ وصل او,1
, 1,ای رختِ اِحرامت به تن اندر حرم رهیافتی؟ - سِرِّ اذانِ گفته را، بر نیزهها دریافتی؟
, ای رختِ اِحرامت به تن اندر حرم رهیافتی؟ - سِرِّ اذانِ گفته را، بر نیزهها دریافتی؟,دیدی که رفتن کربلا خون خواهد و رنج و بلا - دیدی که عشقِ فاطمه کردت به غمها مبتلا
, دیدی که رفتن کربلا خون خواهد و رنج و بلا - دیدی که عشقِ فاطمه کردت به غمها مبتلا,گِردِ حرم گردیده اِی، بر نقطه چون پرگارها - گفتت چه دلبر در حرم، کردی تو تَرک ِ یارها؟
, گِردِ حرم گردیده اِی، بر نقطه چون پرگارها - گفتت چه دلبر در حرم، کردی تو تَرک ِ یارها؟,گفتت چه سِرّ از عاشقی، کین گونه حال آشفتهای؟ - آرام و سرد و بیصدا در خاکِ غُربت خفتهای
, گفتت چه سِرّ از عاشقی، کین گونه حال آشفتهای؟ - آرام و سرد و بیصدا در خاکِ غُربت خفتهای ,ای کُشتۀِ لبتشنۀِ، گُمگشته قربانگاه را -خون بی تو جاری میشود، چشمانِ حزبالله را
, ای کُشتۀِ لبتشنۀِ، گُمگشته قربانگاه را -خون بی تو جاری میشود، چشمانِ حزبالله را ,ای کربلایت آرزو، آخر رسیدی راه را - ای رختِ احرامت به تن، بُگشودَنَت درگاه را
, ای کربلایت آرزو، آخر رسیدی راه را - ای رختِ احرامت به تن، بُگشودَنَت درگاه را,دیدی به اوج نیزهها، خونین طلوعِ ماه را - جوشیدنِ خون ِخدا، از چشمِ مَقتل گاه را
, دیدی به اوج نیزهها، خونین طلوعِ ماه را - جوشیدنِ خون ِخدا، از چشمِ مَقتل گاه را,دردا سفیرِ روشنی، دیگر نمیگویی سخن - شب خنده بر لب دارد از مرگِ تو شمعِ انجمن
, دردا سفیرِ روشنی، دیگر نمیگویی سخن - شب خنده بر لب دارد از مرگِ تو شمعِ انجمن,دردا که راهت بر نَفَس، بَربسته قومی پُرهوس - ای از تبار آسمان، کُشتَت امیرِ خار و خَس
, دردا که راهت بر نَفَس، بَربسته قومی پُرهوس - ای از تبار آسمان، کُشتَت امیرِ خار و خَس,دردا که گرمایِ تنت، گردیده سرد از سوزها - شب طعنه سنگین میزند، مرگ تو را بر روزها
, دردا که گرمایِ تنت، گردیده سرد از سوزها - شب طعنه سنگین میزند، مرگ تو را بر روزها,دردا سفیر روشنی، سلطان شب کُشتَت ز کین - داغ سیاوش کردهای نو بر دل ایرانزمین
, دردا سفیر روشنی، سلطان شب کُشتَت ز کین - داغ سیاوش کردهای نو بر دل ایرانزمین,رختِ غریبی کرده تن، جان داده اِی دور از وطن - از ره چه زیبا میرسی، بگذشته اِی از ما و من
, رختِ غریبی کرده تن، جان داده اِی دور از وطن - از ره چه زیبا میرسی، بگذشته اِی از ما و من,دستان مِهرِ دخترت، دلتنگِ آغوش غمت - اشکش چو باران میچکد، بر دیدگانِ برهَمَت
, دستان مِهرِ دخترت، دلتنگِ آغوش غمت - اشکش چو باران میچکد، بر دیدگانِ برهَمَت,آغوش پُرمهرت چه شد، ای سَر سِپارِ روشنی - گُمگشته در خاکی چرا؟ ای یوسفِ دُزدیدنی
, آغوش پُرمهرت چه شد، ای سَر سِپارِ روشنی - گُمگشته در خاکی چرا؟ ای یوسفِ دُزدیدنی,در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را
, در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را,این عاقبت باشد هر آن را کربلا شد آرزو - بر دارِ سرخِ عاشقی باید نشان جُستن از او
, این عاقبت باشد هر آن را کربلا شد آرزو - بر دارِ سرخِ عاشقی باید نشان جُستن از او ,آن از تبار روشنی از کینه کُشتَش ظلمِ شب- خونِ رگش نوشیده آن فرسوده ضحاکِ عرب
, آن از تبار روشنی از کینه کُشتَش ظلمِ شب- خونِ رگش نوشیده آن فرسوده ضحاکِ عرب ,کُشتش اگر بیداد و کین در وادیِ ضحاکها - پنهان کجا دارد سَحَر، شب در میانِ خاکها
, کُشتش اگر بیداد و کین در وادیِ ضحاکها - پنهان کجا دارد سَحَر، شب در میانِ خاکها,گردد سحر صبحی دگر، پیدا به چشمان فَلَق - تفسیرِ صِدقِ آیۀِ، جاء الحق و باطل زَهَق
, گردد سحر صبحی دگر، پیدا به چشمان فَلَق - تفسیرِ صِدقِ آیۀِ، جاء الحق و باطل زَهَق ,شب کِی تواند تا سحر در بَندِ تاریکی کند – کِی روشنی را ظلمِ شب، احساسِ نزدیکی کند
, شب کِی تواند تا سحر در بَندِ تاریکی کند – کِی روشنی را ظلمِ شب، احساسِ نزدیکی کند,ما را سحرگاهی رسد پُر از شمیمِ یاسها - بر شاخۀِ دل گُل کند زیباترین احساسها
, ما را سحرگاهی رسد پُر از شمیمِ یاسها - بر شاخۀِ دل گُل کند زیباترین احساسها ,ما را رسد سر دورۀ هجر و فراق و بیکسی – صبح ظهور او دمد ما را شبِ دلواپسی
, ما را رسد سر دورۀ هجر و فراق و بیکسی – صبح ظهور او دمد ما را شبِ دلواپسی,آید زره دزدیدهای، داغ غریبی دیدهای -جای سِرِشکِ از دیده خون، شب تا سحر باریدهای
, آید زره دزدیدهای، داغ غریبی دیدهای -جای سِرِشکِ از دیده خون، شب تا سحر باریدهای,آن کَز فریبِ چشمِ او آشفته حالِ عاشقان - از عطرِ زُلفِ او صبا آورده ما را ارمغان
, آن کَز فریبِ چشمِ او آشفته حالِ عاشقان - از عطرِ زُلفِ او صبا آورده ما را ارمغان,این شام غربت را سحر آدینهای پایان دهد - آشفتهحالِ عاشقان دیدارِ او سامان دهد
, این شام غربت را سحر آدینهای پایان دهد - آشفتهحالِ عاشقان دیدارِ او سامان دهد,سحرگاه جمعه ششم آذرماه 1394 – منصور نظری
, سحرگاه جمعه ششم آذرماه 1394 – منصور نظری,]
ارسال دیدگاه