یادداشت/
روایتی عاشقانه از چشم انتظاری مادر شهید مفقود الاثر
عشق و عاشقی کشک است, همین دیروز میخواندم صفحه حوادث را , نوشته بود : پسرک عاشق لیلی اش را کشت. او که جوان بود چه برسد به عشق یک پیر زن .خنده ام میگیرد اما پیر زن پایبند عشقش هست...[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صدای سراب, سید میثم روضه خوانی در یادداشتی با عنوان “روایتی عاشقانه از چشم انتظاری مادر شهید ” نوشت:
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, صدای سراب,گاهی که دلتنگ می شوم خیالم پر می کشد ,این بار مهمان ناخوانده پیر زن قد خمیده آنطرف خیابان شده، به خیالم آن پیر زن دیوانه است,آخر هر روز کوچه را آب و جارو می کند .
,اوکه سالهاست تنهاست کسی که سراغش را نمیگیرد . انگار چیزی زمزمه میکند ، این شعر چقدر برایم آشناست “تو را من چشم در راهم” نکند پیر زن عاشق شده , شاید حق با اوست ،نکند مسافرش بیاید .
,اما نه سی سال است که منتظر است ولی عشق؟؟؟؟
,
این که کتاب داستان نیست عشق و عاشقی که کشک است, همین دیروز میخواندم صفحه حوادث را , نوشته بود : پسرک عاشق لیلی اش را کشت. او که جوان بود چه برسد به عشق یک پیر زن .خنده ام میگیرد اما پیر زن که پایبند عشقش بوده راستش کمی سر در گم می شوم خیالم خسته شده ,خسته همچون لاک پشت پیری که عمریست راه رفته اما تازه فهمیده که راهش عوضی بوده .به خودم جرات میدهم حتما باید از راز پیر قد خمیده با خبر شوم . چشمانم سنگین می شوند..
امکان ندارد.مگر می شود, مسافر پیر زن آمده , چه جوان رعنایی خدا وکیلی حق داشته انتظارش را بکشد بوی گل نرگس را می دهد . پیر زن به استقبالش آمده, این بار آماده تر از همیشه, انگاری قدش راست شده دستان پینه بسته اش را دور گردن مسافرش میندازد :الهی مادر به فدات .
تازه دو هزاریم میفتد مسافر،همان پسر پیر زن بوده اما مگر میشود پسر به این سنگ دلی؟ این همه سال کجا بوده؟ می گوید مادر جان دیدی آمدم همانطور که قولش را داده بودم آخر قول مرد قول است اینبار تو را هم با خودم خواهم برد….
صدای اذان بیدارم می کند .. اما کاش ادامه داشت عجب رویای قشنگی بود….
نماز را میخوانم،گویی خانه مان همان سکوت همیشگی را ندارد سر و صدای همسایه ها می آید فورا به کوچه میروم جلو خانه پیر زن شلوغ است یک لحظه خشکم می زند. نکند خوابم تعبیر شده؟ نکند مسافر پیر زن از سفر آمده؟ نزدیک تر می شوم زانو هایم سکون ندارد .
بلند بگو “لا اله الا الله”……
پیر قد خمیده رخت بر بسته
دنیا دور سرم می چرخد ,سردی آب را روی صورتم حس می کنم نم نمک چشمانم را باز می کنم ای کاش همه اش رویا باشد , این که پسر احمد آقاست بالای سرم ، خودم را به زور بلند می کنم مثل اینکه همه چیز واقعیت دارد .
تازه تازه میفهمم عشق یعنی چه!
چیزی برای گفتن ندارم فقط این شعر را زمزمه می کنم:
خیز شتر بان که دمید آفتاب/وقت رحیل است نه هنگام خواب
تا نگری از همه وا مانده ای/قافله رفت است و جا مانده ای
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک….
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
انتهای پیام/ص
]
ارسال دیدگاه