قیام 15 خرداد 42 آران و بیدگل از زبان حجت الاسلام عباس یوسفیان؛
۱۵ خرداد بهائیت را در منطقه ریشه کن کرد/ همه حرکت مردم آران و بیدگل را تحسین کردند
آن زمان هر کس در تهران یا مشهد یا جاهای دیگر شنیده بود یک همچین حرکتی در آران و بیدگل شده است، آفرین گفته و تحسین کرده بود. بعد از این اتفاق بهاییها رویشان نشد این جا بمانند. بعضیهایشان مسلمان شدند، بعضی هم رفتند. فقط چهار پنج نفر پیر و غریب این جا ماندند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از خطب شکن، آران و بیدگل یکی از شهرهایی است که از ابتدای قیام مردم علیه طاغوت در صحنه حاضر بود و نام خود را در بین پیشتازان انقلاب اسلامی ثبت کرد. در این گفتگو حجت الاسلام عباس یوسفیان، از جمله روحانیانی که در جریان قیام جاودانه مردم شهرستان در ۱۵ خرداد شرکت داشته است، از رخدادهای آن روز در آران و بیدگل میگوید.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, خطب شکن,البته همان طور که خود حجت الاسلام یوسفیان میگفت، گذر زمان بسیاری چیزها را از یاد او برده است، با این حال حرفهای جالب و صمیمانهی او نکات بسیار ویژه و قابل توجهی در خود داشت که خواندنش خالی از لطف نیست.
,لطفا خودتان را معرفی کنید.
, لطفا خودتان را معرفی کنید., لطفا خودتان را معرفی کنید.,بنده عباس یوسفیان آرانی فرزند علی محمد متولد ۱۳۰۹ هستم. من کلاس سوم را به آخر نرساندم، یکی از همسایههای مقابل منزل ما به نام آقای شیخ عزیزالله شکوری که از دوستان من بود مشغول طلبگی شد و من هم به درس خواندن علاقه پیدا کردم و به آن مشغول شدم. اولین استادم اخوی زوجه آقای حاج شیخ محمد حسن متوسل بود. سال اول یک مقدار مقدمات را پیش ایشان خواندم و سال بعد هم استادم مرحوم آیت الله میر سید علی یثربی بود. ایشان مدرسهای را تاسیس کردند به نام حبیب موسی. چهار سال در مدرسه ایشان بودم و یک سال هم در مدرسهای که مدرسه شاه میگفتند و حالا مدرسه امام شده است، بودم. آن جا با زحمت و فلاکت و بیچارگی تا اوایل لمعه را خواندم و بعد از پنج سال هم خدا توفیق داد و به قم مشرف شدم. وقتی به قم رفتم تقریبا ۲۱ یا ۲۲ سال داشتم؛ حدود سال ۱۳۳۰٫
,درس خارج را مقداری نزد آقای بروجردی خواندم، درس عمدهی خارج را ابتدا محضر امام بودم و یک مقداری را نزد آقای محقق داماد خواندم و یک مقداری نزد آیت الله گلپایگانی. یک مقداری هم نزد حاج شیخ مرتضی حائری خواندم و یک مقداری فلسفه را نزد مرحوم علامه طباطبایی خواندم، یک مقدار کمی هم نزد آقای میرزاهاشم لاریجانی درس خواندم.
,زمان شروع مبارزات امام(ره) شما کجا حضور داشتید؟
, زمان شروع مبارزات امام(ره) شما کجا حضور داشتید؟, زمان شروع مبارزات امام(ره) شما کجا حضور داشتید؟,وقتی نهضت امام آغاز شد در قم بودم؛ در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی. البته اخیرا به دلیل بیماری خیلی از وقایع را فراموش کردهام… وقتی نهضت شروع شد مدرسه فیضیه بودم. آن وقتی که در مدرسه فیضیه ریختند، روز ۲۵ شوال، دوم فروردین ۴۲ بود. من به اتفاق اخوی زوجهی آقای متوسل آمدیم دیدیم حوزه شلوغ است. میخواستیم داخل مدرسه فیضیه شویم دیدیم آن جا هم غوغاست و همه را میزنند. حتی قرآن را من خودم دیدم که نیمه سوخته بیرون انداخته بودند؛ بعضی جاها هم که بعضیها را از ارتفاع پایین انداخته بودند.
, ,
,
, از ۱۵ خرداد بگویید… مردم آران و بیدگل در آن زمان با شنیدن خبرهایی که از تهران و شهرهای اطراف میرسید چه کار کردند؟
, از ۱۵ خرداد بگویید… مردم آران و بیدگل در آن زمان با شنیدن خبرهایی که از تهران و شهرهای اطراف میرسید چه کار کردند؟, از ۱۵ خرداد بگویید… مردم آران و بیدگل در آن زمان با شنیدن خبرهایی که از تهران و شهرهای اطراف میرسید چه کار کردند؟,۱۵ خرداد مصادف بود با ۱۲ محرم. من آن زمان منبر میرفتم، ولی کمتر مجلس داشتم. روزهای عادی هم من شبها شش تا جلسه بیشتر نداشتم، دیگران ده تا و دوازده تا داشتند! روز دوازدهم محرم تمام جلسات تمام شده بود. در منزل خودمان باغ کوچکی داشتم، خواستم چایی درست کنم و مشغول سماور آتش کردن بودم که اخویام، حاج یوسفعلی یوسفیان آمد و گفت که امام را دستگیر کردهاند.
,ما بساطمان را جمع کردیم، به بیرون از منزل رفتیم و دیدیم شلوغ است. با خودم فکر میکردم چه کنم. بالاخره رفتیم بخشداری. در این حین بخشداری به تهران مخابره کرده بود که همه جا برای دستگیری امام شلوغ است؛ جمعیت هم دنبال ما حرکت کردند. این جا یک کوچه است که به آن کوچهی آب پخش میگویند. اکثر بهاییانی که نفوذ داشتند، در این جا ساکن بودند. مقابل این کوچه که رسیدیم یک نفر ته کوچه آمد و در جسارت به امام گفت که بهاییها میگویند موش بزرگ به تله افتاد. ما خیلی عصبانی شدیم. شهری که تمام آن مقلد امام بودند؛ شاید فقط یکی دو نفر مقلد آقای گلپایگانی و خوانساری بودند، اما دیگران یک دست مقلد امام بودند…
,ما خیلی ناراحت شدیم. یک نفر که مورد اعتماد ما بود آمد و گفت: تکلیف چیست؟ گفتم: امروز شلوغ است، هر کاری از دستمان بر بیاید انجام میدهیم. کسانی که از ما شنیدند کسب تکلیف کردند و بچههایی که آمادگی داشتند در خانهی بهاییها ریختند. آن وقتی هم بود که ژاندارمها از آران برای کمک به ژاندارمری کاشان رفته بودند و نبودند. بهاییها را خانههایشان را بیرون ریختند. ما هم دم بخشداری رفتیم غافل از این که حالا اسم ما را به عنوان محرک یادداشت کردهاند.
,یکی از دوستان آدم عاقل و مدیری بود و منزلش خیلی رفت و آمد داشتم، مرید من هم بود. ایشان به عنوان این که منزل آقای افتخارالاسلام میرود تا کسب تکلیف کند، من را به منزل خودش آورد. من در زیرزمینی بودم. یک دکان بود به نام دکان مشفق که این جا بهایی بود، فروش هم زیاد داشت، مسلمانها هم زیاد از او خرید میکردند. چون بعضی چیزها را مقداری چرب تر و ارزان تر میداد و به بعضیها هم که آشنا بود بیشتر میداد. چند نفر مسلمان رفته بودند دکان ایشان را گرفته بودند و میگفتند دکان این را دست نزنید. من به آقای معروفی گفتم حاجی یک کاری بکنید و این دکان را خراب کنید. دو سه مرتبه رفت و به آنان گفت خجالت بکشید، امروز همه مسلمانها ریختند شما این جا در خانه بهاییها هستید؟! کم کم بچههای محل از راه رسیدند. در کرکره مغازه را دو نیم کردند و در دکان ریختند و آن را آتش زدند.
,برادر این آقا که ما را پنهان کرده بود و اتفاقا مرید من هم بود، ساعت تقریبا نزدیک بعد از نصف شب آمد گفت من ژاندارم سر کوچه را خوابش کردم؛ اگر جایی میخواهی بروی بلند شو برو. من از خانه بیرون آمدم، میزبان و برادرش این طرف و آن طرف من بودند. اینها دور ما را گرفتند تا منزل آمدیم. اذان صبح شد. پدر زن ما مرحوم حاج محمدآقا متوسل همراه ما بود. یک جیپ گرفتیم تا به قم برویم. قبل از این که وارد قم شویم، گفتند قم بگیر و ببند است و نمیگذارند کسی وارد شود. ما فکر کردیم و اول تصمیم گرفتیم جمکران برویم و از آن جا پیاده برویم قم. رفتیم و دیدیم چه غوغایی است، مخصوصا دور و اطراف صحن، دور مدرسه خان، مسلسلهای سنگین بالای پشت بامها…!
,ما منزل زوجه رفتیم و آن جا صبحانه خوردیم. بعد خبر آوردند آدرس این جا را پیدا کردهاند و برای دستگیری ما میآیند. آدرس منزل را بهاییهای آران داده بودند. سوار همان جیپ شدیم آمدیم منزل رفیقم آقا مصطفی همدانی. تابستان بود و او میخواست برود همدان. کلید خانهاش را به ما داد و آن جا رفتیم. مدتی گذشت.
,هر هفته خبر میآوردند ژاندارمها به خانه ما در آران ریختهاند و تمام آن را تفتیش کردهاند. وضعیت بر ما دشوار شده بود. یک روز عبا بر سر کشیدم و رفتم مسجد امام. دو رکعت نماز خواندم و استخاره کردم که خوب آمد. با زوجه رفتم تهران که خودم را معرفی کنم. رفتیم دادگاه عشرت آباد. آن جا دادگاه نظامی تشکیل داده بودند. خودمان را معرفی کردیم. اول که آن جا رفتیم یک اتاق بود که یک نفر به نام سرهنگ نورایی بود، میگفتند آدم خوبی است. بعضی از زندانیان را آزاد کرده بود. آن جا رفتیم یک سرهنگ بود که بازپرس طیب هم بود. یک سرگرد هم جلوی اتاق ما بود و ما بازپرسی میشدیم.
,گفتند چه کسی خانه بهاییها را آتش زده است؟ گفتم ما که نبودیم، ما قم بویم. سرگرد پایش را زمین زد و گفت: جنیها آمدند آتش زدند؟! من میدانستم در دادگاه باید حرف کم زد، چون یک وقتی از همین حرفها سوژه به دست میآورند. بنده و زوجه خیلی محکم گفتیم که هیچ دخالتی در آتش زدن خانه بهاییها نداریم… بهاییها هم پیش خودشان حتم داشتند یا ما زندان ابد میرویم یا اعدام میشویم.
,خلاصه بنده را از زوجه جدا کردند. با این که نسبتا کم سن بودم، من را ۱۰ روز محاکمه کردند. البته من زندانی نبودم، آزاد میرفتم و میآمدم؛ آنها هم بازپرسی میکردند. آخر کار خدا کمک کرد و گفتند برای آزادی تان سند بیاورید. بالاخره بعد از این که بهشان گفتم کسی را ندارم راضی شدند ضامن تنی بگیرند که هر وقت خواستند ما را بیاورند. یک نفر به نام سید عباس حسینی بود، خیلی آدم خوبی بود. ضامن زوجه شد، ولی من کسی را نداشتم. خدا بیامرزد حاج سید علیرضا جاسبی که تازه دخترش را برای اخوی زوجه گرفته بودیم، ضامن ما شد. وقتی میخواستیم برگردیم آران، آرانیها فهمیدند. میخواستند گاو و گوسفند بکشند. ما پیغام دادیم این کارها لازم نیست… شب اولی که آمدم شروع کردم مسجد رفتن را؛ از این محله به آن محله…
,

سندی از گزارش ژاندارمری کاشان به هنگ قم
,
, , سندی از گزارش ژاندارمری کاشان به هنگ قم,
بازخوردهای این قیام چه بود؟
, بازخوردهای این قیام چه بود؟, بازخوردهای این قیام چه بود؟,آن زمان هر کس در تهران یا مشهد یا جاهای دیگر شنیده بود یک همچین حرکتی در آران و بیدگل شده است، آفرین گفته و تحسین کرده بود. بعد از این اتفاق بهاییها رویشان نشد این جا بمانند. بعضیهایشان مسلمان شدند، بعضی هم رفتند. فقط چهار پنج نفر پیر و غریب این جا ماندند.
,غیر از شما چه کسانی در این قیام حضور داشتند؟
, غیر از شما چه کسانی در این قیام حضور داشتند؟, غیر از شما چه کسانی در این قیام حضور داشتند؟,آن افراد و روحانیانی که در ۱۵ خرداد در این جا در صحنه بودند زیاد نبودند؛ یکی همین آقای حبیب الله قاسمی بود، یکی هم آقای شکوهی و آقای سعیدیان بود که فوت شدند. آقای شیدائیان هم بود. دیگران هنوز اول طلبگی شان بود. نفوذ روحانیت در آران بالا بود. من در قم درس میخواندم ولی مرکز تبلیغات ما این جا بود. بعد هم که قم مشغول شدم پنجشنبه و جمعه همه هفته میآمدم آران. مدت ۱۷ سال هم امام جمعه بودم و فعالیت داشتم…
,انتهای پیام/م
]
ارسال دیدگاه