عشایر زاده ای که گنج جوانرود شد/ شهیدی که توسط شهید همت نامش تغییر کرد
در پنج سالی که در منطقه جوانرود بود، جوانمردی را به رنگ خون رقم زد و آن چنان در دل های مردم آن دیار جا کرده بود انگار عزیزترین جوان جوانرود، گنج گنجه ای بود.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ کاش می شد در اردیبهشت خاطرات قلم،در سایه سار بید مجنون و همسایگی سرو،سر بر شانه ی گل سرخ و دست در دست شقایق ها ی همیشه ماندگار،همسوی با نسیم و شبنم و دل انگیزی دریا،به شیرینی مادرانه ای ماندگار روزگار،دیوان دل را گشود و بیت الغزل شهدا را در دل تاریخ نگاشت.
نمی دانم در لابه لای میادین مین، افتادن درسیم خاردار،نزدیک بودن به سنگر های کمین،بارش گلوله های توپخانه،تگرگ گلوله،خروش هواپیماها،هجوم تانک ها،انگشتان همسفر با گلوله و پاهای در مرز مانده،دست های عباس گونه،سیزده ساله های قاسم وار،همه در مسلک عشق رفتند و حبیب مظاهرهای دوران زیر چرخ تانک،کتاب سرنوشت خویش را ساختند.
جبهه، مخزن الاسراری است که تمامی این اسرار را در خود نگه داشته ودایرالمعارفی است به وسعت دل ها که هنوز،به طور کامل،زاویای آن بررسی نشده وحقایق آن برملا نشده است جبهه جغرافیای دیروز بود و تاریخ فردای روشن برای میهمنان.ایران.بهار بویراحمد زیباترین مینیاتوری بود که هیچ نگارگری را یارای به تصویر کشیدن آن نبود آن هم خرداد 1345 با طبیعتی بکر،آسمانی آبی وچشمه های زلال که شیرازه بعضی ها را به نمایش گذاشته بود.
زبیر(مصطفی)در این سرزمین و در دامنه کوه دنا چشم به جهان گشود،جای اغراق نیست،تهمتنی بود که سرو ناز در برابر بلندای قامتش رنگ می باخت.در آِینه چشمانش صدها غزل می جوشید و هیبت مردانه این مرد سه فصل از شاهنامه ای بود که هنوز سروده نشده است.
چهارده ساله بود که هفت طواف دل کرد وهفت وادی معرفت را طی هفت شهر عضق را تجربه کرد تا سرانجام در سال 1364 به درجه رفیع شها دت نائل آمد در پنج سالی که در منطقه جوانرود بود،جوانمردی را به رنگ خون رقم زد و آن چنان در دل های مردم آن دیار جا کرده بود انگار عزیزترین جوان،جوانرود، گنج گنجه ای بود.
جوانی کم سن وسال چنان ابتکار،خلاقیت و کارایی از خود نشان داد که توانست تا جانشینی مسوول اطلاعات عملیات تیپ 100 انصار طی طریق و کسب کمال کند،یک عشایر زاده ای در این دوره سنی زمانی اندک بتواند همپای یک ژنرال نظامی،دانش جنگی را فرا گیرد و فراتر از آن ظهور و بروز خلق حماسه های بی بدیل دست به انجام کارهای معجزه آسایی بزند و در تاریخ دفاع مقدس افتخاری برای ایران و دیار کهگیلویه و بویراحمد شود.
مادر هر روز مسیر خانه تا گلزار شهدای روستا را پیاده طی می کند با او همراه شدم تا گلزار شهدا از مصطفی برایم تعریف می کرد و اشک می ریخت اما دلیر مردش حالا در کنارش نیست تا عصای دستش شود،همه اهالی روستا به او نگاه ویژه ای دارند چون مادر سرداری بزرگ است.
مادر!عروس حقیقی من شهادت است
مادر می گوید:با این که خیلی به او علاقه داشتم هیچ گاه به او نگفتم که به جبهه نرود چون به خودم اجازه نمی دادم خاطر او را برنجانم و با این که برادر بزرگش هم در جبهه بود می گفت:هر کس وظیفه ای دارد برای سربلندی اسلام خدمت کند.
هر مادری دوست دارد پسرش داماد شود او را در لباش دامادی ببیند مادر مصطفی(زبیر) هم از آرزوهایش برای پسرش گفت:آرزو داشتم لباس دامادی را بر تنش ببینم ولی او با این که عقد کرده بود می گفت: مادر!عروس حقیقی من شهادت است.
از همان کودکی در مسجد روستا فعالیت می کرد،هر وقت از جبهه می آمد برای دوستانش از جبهه تعریف می کرد بارها به خوابم آمد و یک بار به من گفت:من زنده هستم،هر وقت احساس دلتنگی می کنم به گلزار می آیم.
مادر می گفت:روستای گنجه ای 9 شهید دارد خیلی از شهدا یا مادرانشان از دنیا رفته اند یا پدرانشان و چند تایی هم هستند که نه پدر و نه مادر دارند،خاطرات مادر از فرزند تمامی ندارد البته همه مادران این گونه اند.
بخشیان علمدار لشکر
حسن بخشیان برادر بزرگ شهید از خاطراتش می گوید:پس از شهادت مصطفی سردار حاج عظیمی قائم مقام وقت تیپ 100 انصار به یاسوج آمد،خیلی نگران و ناراحت بود گفت:علمدار لشکر را از دست دادیم،چون بخشیان علمدار لشکر بود.
سرهنگ محمد میر حیدری از فرماندهان گردان رزمی تیپ 100 انصار و همرزم شهید به خاطراتی از او اشاره می کند و بیان کرد:مصطفی،جوانی از خانواده ای مذهبی و در منطقه ای پاک و بی آلایش پرورش یافت. او جوانی با قدرت و قامت بلند و هیکلی ورزیده و پاهایی بزرگ به گونه ای که در طول خدمت هیچ وقت پوتین سربازی اندازه ی پایش پیدا نشد و دائماً با پای برهنه و دمپایی پلاستیکی در منطقه ی جنگی رفت و آمد می کرد. البته هنگام رزم معمولاً با پای برهنه بود،به همین دلیل در منطقه شهره ی خاص و عام بود.
دلایل انتخاب مصطفی برای منطقه کردستان
وی به دلایل انتخاب مصطفی برای منطقه کردستان اشاره کرد و گفت:هر یگانی از سپاه که در منطقه ای مستقر می شد،یک یا چند استان،پشتیبانی آن یگان را بر عهده می گرفت و احتیاجات آن ها را رفع می کرد. ولی منطقه ای که مصطفی برای خدمت برگزیده بود،هیچ پشتیبانی نداشت و تنها زیر نظر استان کرمانشاه بود که خود آن استان هم به دلیل شرایط همجواری با مرز،نیازمند کمک سایر استان ها بود.
میر حیدری ضعف نیروی انسانی کارآمد را از بارزترین مشکلات منطقه بیان کرد و افزود:نبود تدارکات و تجهیزات و آموزش و از طرف دیگر ضعف مردم منطقه و بعضاً همکاری برخی از آن ها با دشمن باعث حضور ضد انقلاب در عقبه خطوط تا جایی که به عمق 250 کیلومتری عقب خطوط دفاعی نا امن شده بود مجروحان ما به اسارت ضد انقلاب در می آمدند و یا به شهادت می رسیدند.
دلیل تغییر نام زبیر به مصطفی توسط شهید همت
زمانی که در لشکر 27محمد رسول الله بود،حاج همت سخت به او علاقه مند شد،وقتی مصطفی در چند عملیات چریکی شرکت کرد و شجاعت و ایثار و دلاوری ایشان را دید شهید همت سوال کرد:نام این شخص چیست؟گفتند زبیر،گفت: زبیر در زمان حضرت علی(ع) به اسلام خیانت کرد پس باید اسم شما از زبیر به مصطفی تغییر کند و این اسم تا آخر ماند.
با وجود این که یکی از نجیب ترین دختران آبادی شان،نامزد وی بود و بساط عروسی مهیا،حتی به حجله و حنظله شدن نرسید،زیر وی شاگرد مکتب حسین بود،دانشگاهش جبهه،حجله گاهش سنگر،و عروسش شهادت و خلعتش ردای خونینی که مردان زمینی را از ملک به ملکوت می برد و به جای حنا دستانش را با خون خضاب کرد.
اله بخش گنجه ای از فرماندهان گردان تیپ 100 انصار در دفاع مقدس هم رزم شهید بخشیان،از نحوه شهادت مصطفی یک روز قبل از شهادت شهید می گوید:شهید بر اساس برنامه ریزی از قبل صورت گرفته،می بایست جهت امر خیر ازدواج به مرخصی می رفت و بر اساس اطلاعات واصله،کلیه مراحل ازدواج او آماده بود و خانواده تنها منتظر تماس و اعلام ساعت حرکت ایشان از منطقه عملیاتی به طرف یاسوج بودند.
ایشان از رفتن به مرخصی امتناع کرد در این موقعیت بود که مأموریت اطلاعاتی اضطراری از طرف قرارگاه ابلاغ شد و با توجه به مسئولیت شهید با اسرار شهید تصویب شد.بسیار خوشحال شد قبل از اذان مغرب به من گفت می خواهم با شما صحبتی داشته باشم و صحبت را از این جا شروع کرد که برادرت فردا در این مأموریت به شهادت می رسد و حتی به مکان شهادت که در روستایی به نام قلب بود،اشاره وتوصیه کرد:به مادرم بگویید برای مرگ من گریه نکند که دشمن شاد می شود و در صورتی که نمی تواند احساسات خود را کنترل کند اعلام کند که برای مظلومیت امام حسین)ع( و یارانش گریه می کنم،وصیت دوم این که در صورتی که امکان دارد جنازه ام را به منطقه انتقال دهید به دلیل این که شهید بزرگوار از لحاظ فیزیکی اندامی بلند و قوی هیکل بود،من هم با شوخی به او گفتم که من لودر نیستم که بتوانم جنازه تو را به عقب انتقال دهم و او هم با تبسم گفت:در هر صورت اجباری در کار نیست و این تنها یک تقاضا است،سپس سفارش همکاری و مواظبت از بچه هایی که از یاسوج در جبهه بودند را کرد.
شهید به همراه تیم شناسایی عازم منطقه شد،فردای آن روز اطلاع پیدا کردیم که تیم به دلیل بحرانی شدن جو منطقه،قادر به ادامه مأموریت نشده و قصد دارند به طرف خط خودی برگردند که در مسیر برگشت به کمین دشمن برخورد و شهید و یک نفر از آن ها موفق به فرار از کمین دشمن شده و مابقی هم زخمی و به اسارت درآمدند.
به محض اطلاع از موضوع سریعاً به خط مقدم رفته و به همراه گردان ضربت،منطقه مورد نظر را در حدودی که مقدور بود به محاصره و نقاط حساس را تأمین و جهت بررسی موضوع وارد منطقه شدیم،به لحاظ همان احساس تکلیف،به مأموریت خود که وصیت یک روز قبل شهید بود ادامه دادم تا نهایتاً در همان روستای قلب در آن وضعیت بد جوی و تاریکی هوا شهید را که تیری از سوی دشمن به قلبش زده بود پیدا کردم و او به شهادت که آرزوی قلبی اش بود نائل آمد.
سردار شهید مصطفی(زبیر)بخشیان در تاریخ 25/بهمن /1364 در ارتفاعات بمو شاخ شمیران در حین شناسایی در کمین گاه،توسط گلوله مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
ارسال دیدگاه