در قلب تو چه میگذرد؟
وقتی «حنانه» دیدار با رهبر انقلاب را آرزو میکند
میخواهم از تنها یادگار شهید آذربار بگویم، شهید مدافع امنیتی که در سرمای سرد آبان ۱۴۰۱ با گرمای وجودش مردانه ایستاد تا رویای کودکانه کودکان این مرزو بوم رنگ نبازد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ از کردتودی، دختر که باشی تمام دلخوشیت را به گرمی دستان پدر گره میزنی دستانی که از همان کودکی تکیهگاهی برای روزهای سخت زندگیت خواهد شد.
اما درد زمانی سر باز میکند که دست روزگار، دست تنها تکیهگاهت را از شانههایت میستاند.
دختر که باشی تمام آرزوهای زیبایت را برای برآورده شدن به شانههای مردانه پدرت میسپاری .
پدر که باشد غم سردی روزگار را کمتر احساس میکنی چرا که او همانند کوهی محکم مأمنی خواهد شد برای تمامی ناملایمات زندگیت.
میخواهم از شهید آذربار بگویم، شهید مدافع امنیتی که در سرمای سرد آبان ۱۴۰۱ با گرمای وجودش مردانه ایستاد تا رویای کودکانه کودکان این مرزو بوم رنگ نبازد.
در آبان ماه سال گذشته در روزهای اوج اغتشاشات، دشمنان چنان وقیح شدند که دست به هر جنایتی می زدند،حنانه دختر بچه ۵ سالهای است که از این وقاحت در امان نبود تا آنجا که جفای روزگار به واسطه شقیترین افراد دستان مردانه پدرش را از دستان کوچک او ربود.
پای حرفهای کودکانه حنانه که مینشینی، میبینی که مدام از کلمات فاصله میگیرد و خودش را با بازیهای کودکانهاش سرگرم میکند با این حال اما روزی نیست که در همان معدود کلماتش با مادر سراغی از پدر نگیرد، کلماتی که بوی دلتنگی میدهد و اینجاست که از خودت میپرسی چگونه تاب بیاورد یک کودک، چنین داغ بزرگی را.
حال حنانه تنها دختر این شهید گرانقدر دلش حضور چشمهای پدر را طلب میکند چشمانی که برای همیشه بسته شد تا خواب کودکانه حنانهها همچنان آرام باشد.
حنانه این روزها جای خالی پدرش را در لابه لای خاطرات گذشته ورق میزند تا شاید بیقراریهایش آرام گیرد.
تنها یادگار این شهید گرانقدر این روزها بیقرار دستان پدری است که سوزندهترین بوسه آخر را به رسم وداع بر آن زده بود.
این روزها حنانه کودک معصوم نگاه کودکانهاش را به قاب عکسی گره زده که در آن وجود پدر مردانه موج میزند.
حنانه بازیهای کودکانهاش را به سکوت گره زده است و سکوتهایش معنای دیگری دارد، معنایی از جنس دلتنگی برای پدر، پدری که سیدعلی نام دارد.
و حال تنها آرزوی تنها یادگار این شهید گرانقدر دیدار با فرماندهی است که حدیث مبارکش را یک روز پدر در گوش کودکانهاش نجوا کرده بود همان فرماندهای که نسل غیور به جا مانده را فرماندهی میکند.
اینک حنانه در تکاپو است تا شادی گم شده کودکانهاش را یک بار دیگر در نگاه پدرانه سید علی باز یابد.
ارسال دیدگاه