دل شیر خون شده بود؛
۵۷ زمستان تلخ گذشت؛ رازهای وهمآلود مرگ غریبانه تختی پابرجاست
۵۷ زمستان تلخ از عصری که غلامرضا، غلامرضا را کشت میگذرد اما رازهای مرگ او هنوز هم به داغلی عصرهای تابستانی، پابرجاست.
به گزارش خبرنگار ورزشی شبکه اطلاع رسانی دانا؛ به پنجاه و هفتمین سالمرگ جهانپهلوان غلامرضا تختی رسیدهایم؛ قهرمانی که نشان داد چه بسیارند قهرمانها و چه انگشتشمارند پهلوانها. حالا 57 سال از آن عصر لعنتی 17 دیماه میگذرد اما غلامرضا تمام نشده، غلامرضا نمرده، غلامرضا خودکشی نکرده و هنوز در یادها و قلبهاست.
اتاق 23 هتل آتلانتیک که این روزها نامش عوض شده و برای همیشه مسدودش کردهاند، با رازهای مرگ وهمآلود و غریبانه غلامرضا تختی عجین شده. میگویند هر آتش لاجرم خاکستر میشود و از تبِ تند فقط عرقِ سرد برجای میماند، اما نمیدانم چرا این حکایت برای تو صادق نیست. با رفتن ناگهانیات به گوشهای زنگاربسته فهماندی که چهقدر «دلِ شیر خون شده بود.» ناگهان ملتی که دوستات داشتند را گذاشتی و رفتی غلامرضا؛ چهقدر این زمستانِ لعنتی، مفصل است و این سرما، یتیمکُش.
تو یک طلا و دو نقره المپیک و ۲ طلا و ۲ نقره جهان داشتی اما کسی اینها را چندان یادش نیست. همه فتوت و مرام و معرفت و جوانمردیات را به خاطر دارند تا این که بخواهند تو را با مدالهایت بسنجند. طعنهآمیز است؛ 57 سال از مرگ رازآلودت گذشته اما هنوز کسی نتوانسته رکورد تاریخیات در المپیک؛ همان یک طلا و دو نقره را بشکند و از آن عبور کند. رکوردها هم برای تو بودند غلامرضا، تو بودی که به آنها جان و معنا بخشیدی.
بیشتر بخوانید؛
تغییر نام ورزشگاه مشهد بهنام «غلامرضا تختی» توسط رهبر معظم انقلاب
روایتهای مرگات مثل تار مویی از دسته زلف پریشانیست که هرگز یکدست نخواهد شد. آینده با مرگ تو در گذشتههای دور جاماند و سینههامان از درد جانفرسای نبودنات، به تنگ آمد. آقا تختی شاید نمیدانی که آن اتاق لعنتی مدتهاست بسته شده تا زخم تلخ سقوط جوانمردی هرگز سرباز نکند. تا کسی نفهمد که غلامرضا، غلامرضا را کشت. تا کسی پی نبرد که تختی به جایی رسید که در نهایت خودکشی را بهترین کار دانست.
در انتهای پیمانه چیزی برایت باقی نمانده بود که با مردم عاشقانه مبادله کنی. نه میتوانستی کشتی بگیری، نه انقلاب کنی و نه از آزادانگی بگویی. از پسِ عبور از این مانع بزرگ برنیامدی و به هتل رفتی تا شاید کسی به سراغت بیاید، کسی که هرگز نیامد و تو در انتخاب آزادانهات جاماندی. به دور از همسرت، کودکت و همه آنهایی که عاشقانه نامت را در سالن هفتم تیر صدا میزدند.
بیشتر بخوانید؛
خسرویوفا: مرام و خصلت پهلوانی باعث ماندگار شدن تختی شد
کسی جرأت نداشت تو را به قتل برساند، همه تو را دوست داشتند؛ حتی آنهایی که مجبور به آزار تو بودند هم در قلبشان تو را میستودند. از گلفروشها تا زلزلهزدهها، از سارق ماشینت تا باغدار خانهات. تو به درد آن روزگار نمیخوردی؛ تو باید 100 سال دیگر به دنیا میآمدی. این روزها جای تو و امثال تو خیلی خالی است؛ در میان هوهوهای بادهای پرطمطراق ناگهانی.
۵۷ سال از درد عظیم نبودنات گذشته اما هنوز هم زندهای. تو بیشتر از تمام پروپاگانداهای سیاسی در قلب مردم جا گرفتی و پس از آخرین نگاهات به خیابان تختجمشید از پنجره همان هتل لعنتی، تنها جسمت را به الست بردی. تو همیشه زندهای؛ به پاسداشت مرام مردانه و دادخواه بودنهایت، به حرمت رازهای وهمآلود یک مرگ غریب.
ارسال دیدگاه