اخبار داغ

روایت شفاهی زندگی شهید مدافع حرم پاسدار محمدحسین سراجی

پرواز بر بال تهجد، قصه بهترین پدر دنیا

پرواز بر بال تهجد، قصه بهترین پدر دنیا
پرواز بر بال تهجد، داستان زندگی سربازی در مسیر معرفت وایمان است، پدری مهریان، همسر وظیفه شناس، فرزندی دُردانه که برای دفاع از حریم اهل بیت، پرستویی مهاجر شد و قربانگاه نبل و الزهراء سوریه به وصال حق دست یافت.
[


به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛به نقل از  پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، «یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس  نبود.» جمله ای که سرآغاز قصه های مادربزرگ ها است. قصه واژه‌ای که مفهوم آن ما را به دورترین داستان های عاشقانه و عارفانه می بَرد و در کنار قهرمانان و پهلوانان بزرگمان می کند. هنوز هم قصه اگر قصه باشد نه تنها کودکان را شیفه خود که بزرگسالان را نیز به کودکی های دور خواهد برد.

,
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,

  قصه که عمری بیش از شش هزار سال دارد با وجود کهنسالی هر چه ساده تر باشد، سرگرم‌کننده تر و آموزنده تر خواهد بود چه بسا شیرین‌ترین درس‌های زندگی چون انسان‌دوستی، لذت گذشت، فداکاری، شجاعت، برادری و … را بتوان از قهرمانان آن آموخت.

قهرمانان قصه ها چه اساطیری باشند و چه امروزی، چه تخیلی باشند و چه انسانی هایی واقعی در کنار من و شما همیشه آخر قصه پیروزند، زشتکاران و پلیدرویان چه دیو باشند و چه داعشی، همیشه بازنده داستانند؛ قصه شیرین شهید و شهادت، روایتی است از این دست داستان‌ها که شنیدن آن خالی از لطف نخواهد بود؛ قصه ی سرخ ایثار و فداکاری، قصه ی سرباز علمدار کربلا شدن، قصه ی دفاع از حرم عمه سادات، قصه ی سپردن دل به سیدالشهدا و دل کندن از شهر و دیار، قصه ی مهاجرت و جهاد ...

این بارهم به نام خدا داستان زندگی شهید مدافع حرم پاسدار بسیجی «محمدحسین سراجی» را از زبان همسرش «سیده زهرا حسینی‌نیا» می‌شنویم: 

یکی بود، یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود، "محمدحسین" در ششمین روز از دی ماه سال 1359 در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی که اصالتشان به شهرستان گناوه از استان بوشهر برمی گشت، دیده به جهان گشود، او در دوران  کودکی پدرش را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دید، دوران اسارت پدر و بازگشت او با تن مجروحی که یادگاری سرخ از هشت سال ایستادگی مقاومت مردم ایران زمین است به یاد داشت، پدری که یک سالی   است به جرگه همرزمانش شهیدش پیوسته است....

محمدحسین بسیجی بود، بسیجی فعال؛ 14 ساله بودم که به خواستگاری ام آمد، یک خواستگاری سنتی، خاله اش همسایه ما بود از هم شناخت خوبی داشتیم از مال دنیا هیچ نداشت، ما هم به فکر مال دنیا نبودیم، پدرم گفت که ایمان دارد، مؤمن است و همین برای ما کافی است و من در رمضان سال   86 بله را گفتم.

همسرم مهربان بود، برای خانواده مخصوصا مادرش احترام زیادی قائل می شد و این احترام و محبت را به زبان می آورد؛ مادرشوهرم نقل می کند که « محمدحسین می نشست و لحظاتی به صورت من نگاه می کرد، و وقتی علت این کار را جویا می شدم و می گفتم: پسرم چیزی می خواهی؟ می گفت: نگاه کردن به صورت مادر، عبادت است.»

تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل آیت الله بهجت و امیرعلی هم دکتر ... تفرجگاه ما حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران بود، به زیارت مزار شهدا علاقه داشت؛ رابطه هسرم با بچه ها بسیار خوب بود، معمولا در حیات خانه با هم آب بازی می کردند، او به مسائل تربیتی و عقیدتی بچه ها اهمیت می داد و برای آشنایی امیرعلی فرزند بزرگمان با بسیج و فعالیت های بسیج هر ساله او را به یادواره رزمایش دفاع مقدس که پشت کوه خضر نبی برگزار می شود، می برد تا او نیز مفاهیم ایثار و جهاد و شهادت را از کودکی بیاموزد.

برایتان بگویم که او نه تنها لایق که عاشق شهادت بود، اصلا شهیدواره بود، به قول حاج خانم- مادرشهید- همه رفتارهای او با دیگران فرق داشت حتی راه رفتنش نیز فرق می کرد، بسیار آرام بود و به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می داد، به نماز اول وقت و ترک نکردن زیارت عاشورا بسیار سفارش می کرد به نظرم خلعت شهادت را از مداومت در زیارت عاشورا و عشق به حضرت زهرا(س) گرفت.

وقتی عزم رفتن به جبهه های سوریه را کرد، 5سالی می شد که لباس سبز سپاه را پوشیده بود  در لشکر علی بن ابیطالب(ع) سپاه استان قم خدمت می کرد، تلاش بسیاری کرد تا بتواند با گردان امام حسین(ع) به جنگ با تکفیری های داعشی برود و از تأخیر در رفتنش بسیار غصه می خورد. روزهای اولی که قصد رفتن به سوریه را داشت از جهت دلتنگی، راضی به رفتنش نبود اما او گفت که برای دین می رود، برای امنیت من و سایر هموطنان و برای سربلندی نظام و دفاع از دین و حرم اهل بیت ...  این گونه با تمام وجود رضایت به رفتنش دادم.

هر وقت صحبت از شهادت و رفتنش می شد، می گفتم ـ تو شهید نمی شوی، پیش خودم باز می گردی، می گفتم که پدر من هم در سال های جنگ تحمیلی به جبهه رفته و سالم برگشته است، تو هم می روی و بر می گردی.. اما 45 روز بعد از رفتنش به سوریه خبر شهادتش را آوردند، او برای شهادت رفته بود و لایقش بود.

این حرف سردار سلیمانی را شنیده اید که -در کنگره هشت هزار شهید گیلان -گفته است: « شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علم‌آموزی است.» به راستی چنین است! همسر من دنیایی نبود، از هر کلام و هر رفتارش عطر شهادت به مشام می رسید، دائم الوضو بود و ذکر گفتنش ترک نمیشد؛ با اینکه در رشته کاراته، دارای کمربند مشکی دان یک کیوکوشین بود اما بسیار مهربان و رحمین دل بود.

« محمدحسین، روزی قبل از عزیمتش به سوریه، در گزار شهدا به قبور مطهری اشاره می کند و و به خواهرش می گوید: اینها شهید هستند و یکی از این قبرها هم برای من است ! » او خود خبر شهادتش و محل دفنش را به خواهرش نشان داده بود .

همسرم، دوست داشت مانند مادرش فاطمه زهرا(س) به شهادت برسد. دوستان همرزمش تعریف می کنند:« هر وقت، فرصتی دست می داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می پرداخت و همیشه می گفت، دلم می خواهد مثل مادرم زهرا(س) شهید شوم و 13 بهمن سال 94 در آزاد سازی نبل و الزهراء که بیش از چهارسال در دستان داعشی ها بود با فرو رفتن  قناصه به پهلویش با زخمی شبیه مادرش زهرا(س) در به شهادت رسید.» و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم دفن کردیم .

اینگونه همسر من به عنوان دومین شهیدی که اصالتی بوشهری داشت و متولد  و ساکن قم بود  به جمع دیگر همرزمان شهیدش پیوست و حال من و دو پسر مان؛  امیر علی و امیر محمد آروزیی جز سلامتی رهبر معظم انقلاب و دیدار با امام خامنه ای نداریم...

 بیا سعدی از اینجا کن طوافی

بر این مردان سر بر تن اضافی

تو با یک قافیه در عشق ماندی

دمشق آنک پر است از این قوافی

و قصه زیبای محمدحسین و محمدحسین ها، میراثی است گرانبها که باید دهان به دهان، سینه به سینه با طلوع و غروب خورشید برای فرزندان ایران زمین گفته شود تا همه پاس بدارند دامن مادرانی که چنین فرزندانی را تربیت می کنند و قوت دل و سکینه القلوب همسرانی را که با دستان خود عزیزترین پاره وجودشان را عازم جبهه می کنند، این داستان ها باید گفته شود تا دشمن در خواب و بیداری حراسناک غرش غیورمردان ایران باشد که نه تنها بر مرزهای اعتقادی و آبی و خاکی و آسمان ایران بلکه حتی بر نام این سرزمین کهن بر صفحه نقشه، جرات چپ نگاه  کردن را نداشته باشند.

بالا رفتیم آب بود، پایین اومدیم خاک بود قصه ی ما پاک بود.

پ.ن:

وصیت نامه شهید محمدحسین سراجی








تصاویر شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی و دو پسرش












 

شهیدان سراجی 

 آزاده و جانباز شهید سراجی        *پدر و پسر*      شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی


بسیجی پاسدار شهید محمدحسین سراجی



وسایل همراه شهیدمدافع حرم محمدحسین سراجی


 

راوی،: سیده زهرا حسینی نیا- همسر شهید 

تنظیم، منیره غلامی توکلی


انتهای پیام/

,

  قصه که عمری بیش از شش هزار سال دارد با وجود کهنسالی هر چه ساده تر باشد، سرگرم‌کننده تر و آموزنده تر خواهد بود چه بسا شیرین‌ترین درس‌های زندگی چون انسان‌دوستی، لذت گذشت، فداکاری، شجاعت، برادری و … را بتوان از قهرمانان آن آموخت.

قهرمانان قصه ها چه اساطیری باشند و چه امروزی، چه تخیلی باشند و چه انسانی هایی واقعی در کنار من و شما همیشه آخر قصه پیروزند، زشتکاران و پلیدرویان چه دیو باشند و چه داعشی، همیشه بازنده داستانند؛ قصه شیرین شهید و شهادت، روایتی است از این دست داستان‌ها که شنیدن آن خالی از لطف نخواهد بود؛ قصه ی سرخ ایثار و فداکاری، قصه ی سرباز علمدار کربلا شدن، قصه ی دفاع از حرم عمه سادات، قصه ی سپردن دل به سیدالشهدا و دل کندن از شهر و دیار، قصه ی مهاجرت و جهاد ...

این بارهم به نام خدا داستان زندگی شهید مدافع حرم پاسدار بسیجی «محمدحسین سراجی» را از زبان همسرش «سیده زهرا حسینی‌نیا» می‌شنویم: 

یکی بود، یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود، "محمدحسین" در ششمین روز از دی ماه سال 1359 در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی که اصالتشان به شهرستان گناوه از استان بوشهر برمی گشت، دیده به جهان گشود، او در دوران  کودکی پدرش را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دید، دوران اسارت پدر و بازگشت او با تن مجروحی که یادگاری سرخ از هشت سال ایستادگی مقاومت مردم ایران زمین است به یاد داشت، پدری که یک سالی   است به جرگه همرزمانش شهیدش پیوسته است....

محمدحسین بسیجی بود، بسیجی فعال؛ 14 ساله بودم که به خواستگاری ام آمد، یک خواستگاری سنتی، خاله اش همسایه ما بود از هم شناخت خوبی داشتیم از مال دنیا هیچ نداشت، ما هم به فکر مال دنیا نبودیم، پدرم گفت که ایمان دارد، مؤمن است و همین برای ما کافی است و من در رمضان سال   86 بله را گفتم.

همسرم مهربان بود، برای خانواده مخصوصا مادرش احترام زیادی قائل می شد و این احترام و محبت را به زبان می آورد؛ مادرشوهرم نقل می کند که « محمدحسین می نشست و لحظاتی به صورت من نگاه می کرد، و وقتی علت این کار را جویا می شدم و می گفتم: پسرم چیزی می خواهی؟ می گفت: نگاه کردن به صورت مادر، عبادت است.»

تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل آیت الله بهجت و امیرعلی هم دکتر ... تفرجگاه ما حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران بود، به زیارت مزار شهدا علاقه داشت؛ رابطه هسرم با بچه ها بسیار خوب بود، معمولا در حیات خانه با هم آب بازی می کردند، او به مسائل تربیتی و عقیدتی بچه ها اهمیت می داد و برای آشنایی امیرعلی فرزند بزرگمان با بسیج و فعالیت های بسیج هر ساله او را به یادواره رزمایش دفاع مقدس که پشت کوه خضر نبی برگزار می شود، می برد تا او نیز مفاهیم ایثار و جهاد و شهادت را از کودکی بیاموزد.

برایتان بگویم که او نه تنها لایق که عاشق شهادت بود، اصلا شهیدواره بود، به قول حاج خانم- مادرشهید- همه رفتارهای او با دیگران فرق داشت حتی راه رفتنش نیز فرق می کرد، بسیار آرام بود و به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می داد، به نماز اول وقت و ترک نکردن زیارت عاشورا بسیار سفارش می کرد به نظرم خلعت شهادت را از مداومت در زیارت عاشورا و عشق به حضرت زهرا(س) گرفت.

وقتی عزم رفتن به جبهه های سوریه را کرد، 5سالی می شد که لباس سبز سپاه را پوشیده بود  در لشکر علی بن ابیطالب(ع) سپاه استان قم خدمت می کرد، تلاش بسیاری کرد تا بتواند با گردان امام حسین(ع) به جنگ با تکفیری های داعشی برود و از تأخیر در رفتنش بسیار غصه می خورد. روزهای اولی که قصد رفتن به سوریه را داشت از جهت دلتنگی، راضی به رفتنش نبود اما او گفت که برای دین می رود، برای امنیت من و سایر هموطنان و برای سربلندی نظام و دفاع از دین و حرم اهل بیت ...  این گونه با تمام وجود رضایت به رفتنش دادم.

هر وقت صحبت از شهادت و رفتنش می شد، می گفتم ـ تو شهید نمی شوی، پیش خودم باز می گردی، می گفتم که پدر من هم در سال های جنگ تحمیلی به جبهه رفته و سالم برگشته است، تو هم می روی و بر می گردی.. اما 45 روز بعد از رفتنش به سوریه خبر شهادتش را آوردند، او برای شهادت رفته بود و لایقش بود.

این حرف سردار سلیمانی را شنیده اید که -در کنگره هشت هزار شهید گیلان -گفته است: « شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علم‌آموزی است.» به راستی چنین است! همسر من دنیایی نبود، از هر کلام و هر رفتارش عطر شهادت به مشام می رسید، دائم الوضو بود و ذکر گفتنش ترک نمیشد؛ با اینکه در رشته کاراته، دارای کمربند مشکی دان یک کیوکوشین بود اما بسیار مهربان و رحمین دل بود.

« محمدحسین، روزی قبل از عزیمتش به سوریه، در گزار شهدا به قبور مطهری اشاره می کند و و به خواهرش می گوید: اینها شهید هستند و یکی از این قبرها هم برای من است ! » او خود خبر شهادتش و محل دفنش را به خواهرش نشان داده بود .

همسرم، دوست داشت مانند مادرش فاطمه زهرا(س) به شهادت برسد. دوستان همرزمش تعریف می کنند:« هر وقت، فرصتی دست می داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می پرداخت و همیشه می گفت، دلم می خواهد مثل مادرم زهرا(س) شهید شوم و 13 بهمن سال 94 در آزاد سازی نبل و الزهراء که بیش از چهارسال در دستان داعشی ها بود با فرو رفتن  قناصه به پهلویش با زخمی شبیه مادرش زهرا(س) در به شهادت رسید.» و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم دفن کردیم .

اینگونه همسر من به عنوان دومین شهیدی که اصالتی بوشهری داشت و متولد  و ساکن قم بود  به جمع دیگر همرزمان شهیدش پیوست و حال من و دو پسر مان؛  امیر علی و امیر محمد آروزیی جز سلامتی رهبر معظم انقلاب و دیدار با امام خامنه ای نداریم...

 بیا سعدی از اینجا کن طوافی

بر این مردان سر بر تن اضافی

تو با یک قافیه در عشق ماندی

دمشق آنک پر است از این قوافی

و قصه زیبای محمدحسین و محمدحسین ها، میراثی است گرانبها که باید دهان به دهان، سینه به سینه با طلوع و غروب خورشید برای فرزندان ایران زمین گفته شود تا همه پاس بدارند دامن مادرانی که چنین فرزندانی را تربیت می کنند و قوت دل و سکینه القلوب همسرانی را که با دستان خود عزیزترین پاره وجودشان را عازم جبهه می کنند، این داستان ها باید گفته شود تا دشمن در خواب و بیداری حراسناک غرش غیورمردان ایران باشد که نه تنها بر مرزهای اعتقادی و آبی و خاکی و آسمان ایران بلکه حتی بر نام این سرزمین کهن بر صفحه نقشه، جرات چپ نگاه  کردن را نداشته باشند.

بالا رفتیم آب بود، پایین اومدیم خاک بود قصه ی ما پاک بود.

پ.ن:

وصیت نامه شهید محمدحسین سراجی








تصاویر شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی و دو پسرش












 

شهیدان سراجی 

 آزاده و جانباز شهید سراجی        *پدر و پسر*      شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی


بسیجی پاسدار شهید محمدحسین سراجی



وسایل همراه شهیدمدافع حرم محمدحسین سراجی


 

راوی،: سیده زهرا حسینی نیا- همسر شهید 

تنظیم، منیره غلامی توکلی


انتهای پیام/

,

  قصه که عمری بیش از شش هزار سال دارد با وجود کهنسالی هر چه ساده تر باشد، سرگرم‌کننده تر و آموزنده تر خواهد بود چه بسا شیرین‌ترین درس‌های زندگی چون انسان‌دوستی، لذت گذشت، فداکاری، شجاعت، برادری و … را بتوان از قهرمانان آن آموخت.

قهرمانان قصه ها چه اساطیری باشند و چه امروزی، چه تخیلی باشند و چه انسانی هایی واقعی در کنار من و شما همیشه آخر قصه پیروزند، زشتکاران و پلیدرویان چه دیو باشند و چه داعشی، همیشه بازنده داستانند؛ قصه شیرین شهید و شهادت، روایتی است از این دست داستان‌ها که شنیدن آن خالی از لطف نخواهد بود؛ قصه ی سرخ ایثار و فداکاری، قصه ی سرباز علمدار کربلا شدن، قصه ی دفاع از حرم عمه سادات، قصه ی سپردن دل به سیدالشهدا و دل کندن از شهر و دیار، قصه ی مهاجرت و جهاد ...

این بارهم به نام خدا داستان زندگی شهید مدافع حرم پاسدار بسیجی «محمدحسین سراجی» را از زبان همسرش «سیده زهرا حسینی‌نیا» می‌شنویم: 

یکی بود، یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود، "محمدحسین" در ششمین روز از دی ماه سال 1359 در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی که اصالتشان به شهرستان گناوه از استان بوشهر برمی گشت، دیده به جهان گشود، او در دوران  کودکی پدرش را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دید، دوران اسارت پدر و بازگشت او با تن مجروحی که یادگاری سرخ از هشت سال ایستادگی مقاومت مردم ایران زمین است به یاد داشت، پدری که یک سالی   است به جرگه همرزمانش شهیدش پیوسته است....

محمدحسین بسیجی بود، بسیجی فعال؛ 14 ساله بودم که به خواستگاری ام آمد، یک خواستگاری سنتی، خاله اش همسایه ما بود از هم شناخت خوبی داشتیم از مال دنیا هیچ نداشت، ما هم به فکر مال دنیا نبودیم، پدرم گفت که ایمان دارد، مؤمن است و همین برای ما کافی است و من در رمضان سال   86 بله را گفتم.

همسرم مهربان بود، برای خانواده مخصوصا مادرش احترام زیادی قائل می شد و این احترام و محبت را به زبان می آورد؛ مادرشوهرم نقل می کند که « محمدحسین می نشست و لحظاتی به صورت من نگاه می کرد، و وقتی علت این کار را جویا می شدم و می گفتم: پسرم چیزی می خواهی؟ می گفت: نگاه کردن به صورت مادر، عبادت است.»

تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل آیت الله بهجت و امیرعلی هم دکتر ... تفرجگاه ما حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران بود، به زیارت مزار شهدا علاقه داشت؛ رابطه هسرم با بچه ها بسیار خوب بود، معمولا در حیات خانه با هم آب بازی می کردند، او به مسائل تربیتی و عقیدتی بچه ها اهمیت می داد و برای آشنایی امیرعلی فرزند بزرگمان با بسیج و فعالیت های بسیج هر ساله او را به یادواره رزمایش دفاع مقدس که پشت کوه خضر نبی برگزار می شود، می برد تا او نیز مفاهیم ایثار و جهاد و شهادت را از کودکی بیاموزد.

برایتان بگویم که او نه تنها لایق که عاشق شهادت بود، اصلا شهیدواره بود، به قول حاج خانم- مادرشهید- همه رفتارهای او با دیگران فرق داشت حتی راه رفتنش نیز فرق می کرد، بسیار آرام بود و به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می داد، به نماز اول وقت و ترک نکردن زیارت عاشورا بسیار سفارش می کرد به نظرم خلعت شهادت را از مداومت در زیارت عاشورا و عشق به حضرت زهرا(س) گرفت.

وقتی عزم رفتن به جبهه های سوریه را کرد، 5سالی می شد که لباس سبز سپاه را پوشیده بود  در لشکر علی بن ابیطالب(ع) سپاه استان قم خدمت می کرد، تلاش بسیاری کرد تا بتواند با گردان امام حسین(ع) به جنگ با تکفیری های داعشی برود و از تأخیر در رفتنش بسیار غصه می خورد. روزهای اولی که قصد رفتن به سوریه را داشت از جهت دلتنگی، راضی به رفتنش نبود اما او گفت که برای دین می رود، برای امنیت من و سایر هموطنان و برای سربلندی نظام و دفاع از دین و حرم اهل بیت ...  این گونه با تمام وجود رضایت به رفتنش دادم.

هر وقت صحبت از شهادت و رفتنش می شد، می گفتم ـ تو شهید نمی شوی، پیش خودم باز می گردی، می گفتم که پدر من هم در سال های جنگ تحمیلی به جبهه رفته و سالم برگشته است، تو هم می روی و بر می گردی.. اما 45 روز بعد از رفتنش به سوریه خبر شهادتش را آوردند، او برای شهادت رفته بود و لایقش بود.

این حرف سردار سلیمانی را شنیده اید که -در کنگره هشت هزار شهید گیلان -گفته است: « شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علم‌آموزی است.» به راستی چنین است! همسر من دنیایی نبود، از هر کلام و هر رفتارش عطر شهادت به مشام می رسید، دائم الوضو بود و ذکر گفتنش ترک نمیشد؛ با اینکه در رشته کاراته، دارای کمربند مشکی دان یک کیوکوشین بود اما بسیار مهربان و رحمین دل بود.

« محمدحسین، روزی قبل از عزیمتش به سوریه، در گزار شهدا به قبور مطهری اشاره می کند و و به خواهرش می گوید: اینها شهید هستند و یکی از این قبرها هم برای من است ! » او خود خبر شهادتش و محل دفنش را به خواهرش نشان داده بود .

همسرم، دوست داشت مانند مادرش فاطمه زهرا(س) به شهادت برسد. دوستان همرزمش تعریف می کنند:« هر وقت، فرصتی دست می داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می پرداخت و همیشه می گفت، دلم می خواهد مثل مادرم زهرا(س) شهید شوم و 13 بهمن سال 94 در آزاد سازی نبل و الزهراء که بیش از چهارسال در دستان داعشی ها بود با فرو رفتن  قناصه به پهلویش با زخمی شبیه مادرش زهرا(س) در به شهادت رسید.» و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم دفن کردیم .

اینگونه همسر من به عنوان دومین شهیدی که اصالتی بوشهری داشت و متولد  و ساکن قم بود  به جمع دیگر همرزمان شهیدش پیوست و حال من و دو پسر مان؛  امیر علی و امیر محمد آروزیی جز سلامتی رهبر معظم انقلاب و دیدار با امام خامنه ای نداریم...

 بیا سعدی از اینجا کن طوافی

بر این مردان سر بر تن اضافی

تو با یک قافیه در عشق ماندی

دمشق آنک پر است از این قوافی

و قصه زیبای محمدحسین و محمدحسین ها، میراثی است گرانبها که باید دهان به دهان، سینه به سینه با طلوع و غروب خورشید برای فرزندان ایران زمین گفته شود تا همه پاس بدارند دامن مادرانی که چنین فرزندانی را تربیت می کنند و قوت دل و سکینه القلوب همسرانی را که با دستان خود عزیزترین پاره وجودشان را عازم جبهه می کنند، این داستان ها باید گفته شود تا دشمن در خواب و بیداری حراسناک غرش غیورمردان ایران باشد که نه تنها بر مرزهای اعتقادی و آبی و خاکی و آسمان ایران بلکه حتی بر نام این سرزمین کهن بر صفحه نقشه، جرات چپ نگاه  کردن را نداشته باشند.

بالا رفتیم آب بود، پایین اومدیم خاک بود قصه ی ما پاک بود.

پ.ن:

وصیت نامه شهید محمدحسین سراجی








تصاویر شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی و دو پسرش












 

شهیدان سراجی 

 آزاده و جانباز شهید سراجی        *پدر و پسر*      شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی


بسیجی پاسدار شهید محمدحسین سراجی



وسایل همراه شهیدمدافع حرم محمدحسین سراجی


 

راوی،: سیده زهرا حسینی نیا- همسر شهید 

تنظیم، منیره غلامی توکلی


انتهای پیام/

,

  قصه که عمری بیش از شش هزار سال دارد با وجود کهنسالی هر چه ساده تر باشد، سرگرم‌کننده تر و آموزنده تر خواهد بود چه بسا شیرین‌ترین درس‌های زندگی چون انسان‌دوستی، لذت گذشت، فداکاری، شجاعت، برادری و … را بتوان از قهرمانان آن آموخت.

قهرمانان قصه ها چه اساطیری باشند و چه امروزی، چه تخیلی باشند و چه انسانی هایی واقعی در کنار من و شما همیشه آخر قصه پیروزند، زشتکاران و پلیدرویان چه دیو باشند و چه داعشی، همیشه بازنده داستانند؛ قصه شیرین شهید و شهادت، روایتی است از این دست داستان‌ها که شنیدن آن خالی از لطف نخواهد بود؛ قصه ی سرخ ایثار و فداکاری، قصه ی سرباز علمدار کربلا شدن، قصه ی دفاع از حرم عمه سادات، قصه ی سپردن دل به سیدالشهدا و دل کندن از شهر و دیار، قصه ی مهاجرت و جهاد ...

این بارهم به نام خدا داستان زندگی شهید مدافع حرم پاسدار بسیجی «محمدحسین سراجی» را از زبان همسرش «سیده زهرا حسینی‌نیا» می‌شنویم: 

یکی بود، یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود، "محمدحسین" در ششمین روز از دی ماه سال 1359 در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی که اصالتشان به شهرستان گناوه از استان بوشهر برمی گشت، دیده به جهان گشود، او در دوران  کودکی پدرش را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دید، دوران اسارت پدر و بازگشت او با تن مجروحی که یادگاری سرخ از هشت سال ایستادگی مقاومت مردم ایران زمین است به یاد داشت، پدری که یک سالی   است به جرگه همرزمانش شهیدش پیوسته است....

محمدحسین بسیجی بود، بسیجی فعال؛ 14 ساله بودم که به خواستگاری ام آمد، یک خواستگاری سنتی، خاله اش همسایه ما بود از هم شناخت خوبی داشتیم از مال دنیا هیچ نداشت، ما هم به فکر مال دنیا نبودیم، پدرم گفت که ایمان دارد، مؤمن است و همین برای ما کافی است و من در رمضان سال   86 بله را گفتم.

همسرم مهربان بود، برای خانواده مخصوصا مادرش احترام زیادی قائل می شد و این احترام و محبت را به زبان می آورد؛ مادرشوهرم نقل می کند که « محمدحسین می نشست و لحظاتی به صورت من نگاه می کرد، و وقتی علت این کار را جویا می شدم و می گفتم: پسرم چیزی می خواهی؟ می گفت: نگاه کردن به صورت مادر، عبادت است.»

تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل آیت الله بهجت و امیرعلی هم دکتر ... تفرجگاه ما حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران بود، به زیارت مزار شهدا علاقه داشت؛ رابطه هسرم با بچه ها بسیار خوب بود، معمولا در حیات خانه با هم آب بازی می کردند، او به مسائل تربیتی و عقیدتی بچه ها اهمیت می داد و برای آشنایی امیرعلی فرزند بزرگمان با بسیج و فعالیت های بسیج هر ساله او را به یادواره رزمایش دفاع مقدس که پشت کوه خضر نبی برگزار می شود، می برد تا او نیز مفاهیم ایثار و جهاد و شهادت را از کودکی بیاموزد.

برایتان بگویم که او نه تنها لایق که عاشق شهادت بود، اصلا شهیدواره بود، به قول حاج خانم- مادرشهید- همه رفتارهای او با دیگران فرق داشت حتی راه رفتنش نیز فرق می کرد، بسیار آرام بود و به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می داد، به نماز اول وقت و ترک نکردن زیارت عاشورا بسیار سفارش می کرد به نظرم خلعت شهادت را از مداومت در زیارت عاشورا و عشق به حضرت زهرا(س) گرفت.

وقتی عزم رفتن به جبهه های سوریه را کرد، 5سالی می شد که لباس سبز سپاه را پوشیده بود  در لشکر علی بن ابیطالب(ع) سپاه استان قم خدمت می کرد، تلاش بسیاری کرد تا بتواند با گردان امام حسین(ع) به جنگ با تکفیری های داعشی برود و از تأخیر در رفتنش بسیار غصه می خورد. روزهای اولی که قصد رفتن به سوریه را داشت از جهت دلتنگی، راضی به رفتنش نبود اما او گفت که برای دین می رود، برای امنیت من و سایر هموطنان و برای سربلندی نظام و دفاع از دین و حرم اهل بیت ...  این گونه با تمام وجود رضایت به رفتنش دادم.

هر وقت صحبت از شهادت و رفتنش می شد، می گفتم ـ تو شهید نمی شوی، پیش خودم باز می گردی، می گفتم که پدر من هم در سال های جنگ تحمیلی به جبهه رفته و سالم برگشته است، تو هم می روی و بر می گردی.. اما 45 روز بعد از رفتنش به سوریه خبر شهادتش را آوردند، او برای شهادت رفته بود و لایقش بود.

این حرف سردار سلیمانی را شنیده اید که -در کنگره هشت هزار شهید گیلان -گفته است: « شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علم‌آموزی است.» به راستی چنین است! همسر من دنیایی نبود، از هر کلام و هر رفتارش عطر شهادت به مشام می رسید، دائم الوضو بود و ذکر گفتنش ترک نمیشد؛ با اینکه در رشته کاراته، دارای کمربند مشکی دان یک کیوکوشین بود اما بسیار مهربان و رحمین دل بود.

« محمدحسین، روزی قبل از عزیمتش به سوریه، در گزار شهدا به قبور مطهری اشاره می کند و و به خواهرش می گوید: اینها شهید هستند و یکی از این قبرها هم برای من است ! » او خود خبر شهادتش و محل دفنش را به خواهرش نشان داده بود .

همسرم، دوست داشت مانند مادرش فاطمه زهرا(س) به شهادت برسد. دوستان همرزمش تعریف می کنند:« هر وقت، فرصتی دست می داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می پرداخت و همیشه می گفت، دلم می خواهد مثل مادرم زهرا(س) شهید شوم و 13 بهمن سال 94 در آزاد سازی نبل و الزهراء که بیش از چهارسال در دستان داعشی ها بود با فرو رفتن  قناصه به پهلویش با زخمی شبیه مادرش زهرا(س) در به شهادت رسید.» و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم دفن کردیم .

اینگونه همسر من به عنوان دومین شهیدی که اصالتی بوشهری داشت و متولد  و ساکن قم بود  به جمع دیگر همرزمان شهیدش پیوست و حال من و دو پسر مان؛  امیر علی و امیر محمد آروزیی جز سلامتی رهبر معظم انقلاب و دیدار با امام خامنه ای نداریم...

 بیا سعدی از اینجا کن طوافی

بر این مردان سر بر تن اضافی

تو با یک قافیه در عشق ماندی

دمشق آنک پر است از این قوافی

و قصه زیبای محمدحسین و محمدحسین ها، میراثی است گرانبها که باید دهان به دهان، سینه به سینه با طلوع و غروب خورشید برای فرزندان ایران زمین گفته شود تا همه پاس بدارند دامن مادرانی که چنین فرزندانی را تربیت می کنند و قوت دل و سکینه القلوب همسرانی را که با دستان خود عزیزترین پاره وجودشان را عازم جبهه می کنند، این داستان ها باید گفته شود تا دشمن در خواب و بیداری حراسناک غرش غیورمردان ایران باشد که نه تنها بر مرزهای اعتقادی و آبی و خاکی و آسمان ایران بلکه حتی بر نام این سرزمین کهن بر صفحه نقشه، جرات چپ نگاه  کردن را نداشته باشند.

بالا رفتیم آب بود، پایین اومدیم خاک بود قصه ی ما پاک بود.

پ.ن:

وصیت نامه شهید محمدحسین سراجی








تصاویر شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی و دو پسرش












 

شهیدان سراجی 

 آزاده و جانباز شهید سراجی        *پدر و پسر*      شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی


بسیجی پاسدار شهید محمدحسین سراجی



وسایل همراه شهیدمدافع حرم محمدحسین سراجی


 

راوی،: سیده زهرا حسینی نیا- همسر شهید 

تنظیم، منیره غلامی توکلی


انتهای پیام/

,

  قصه که عمری بیش از شش هزار سال دارد با وجود کهنسالی هر چه ساده تر باشد، سرگرم‌کننده تر و آموزنده تر خواهد بود چه بسا شیرین‌ترین درس‌های زندگی چون انسان‌دوستی، لذت گذشت، فداکاری، شجاعت، برادری و … را بتوان از قهرمانان آن آموخت.

,

قهرمانان قصه ها چه اساطیری باشند و چه امروزی، چه تخیلی باشند و چه انسانی هایی واقعی در کنار من و شما همیشه آخر قصه پیروزند، زشتکاران و پلیدرویان چه دیو باشند و چه داعشی، همیشه بازنده داستانند؛ قصه شیرین شهید و شهادت، روایتی است از این دست داستان‌ها که شنیدن آن خالی از لطف نخواهد بود؛ قصه ی سرخ ایثار و فداکاری، قصه ی سرباز علمدار کربلا شدن، قصه ی دفاع از حرم عمه سادات، قصه ی سپردن دل به سیدالشهدا و دل کندن از شهر و دیار، قصه ی مهاجرت و جهاد ...

,

این بارهم به نام خدا داستان زندگی شهید مدافع حرم پاسدار بسیجی «محمدحسین سراجی» را از زبان همسرش «سیده زهرا حسینی‌نیا» می‌شنویم: 

,

, , , ,

یکی بود، یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود، "محمدحسین" در ششمین روز از دی ماه سال 1359 در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی که اصالتشان به شهرستان گناوه از استان بوشهر برمی گشت، دیده به جهان گشود، او در دوران  کودکی پدرش را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دید، دوران اسارت پدر و بازگشت او با تن مجروحی که یادگاری سرخ از هشت سال ایستادگی مقاومت مردم ایران زمین است به یاد داشت، پدری که یک سالی   است به جرگه همرزمانش شهیدش پیوسته است....

, یکی بود، یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود، "محمدحسین" در ششمین روز از دی ماه سال 1359 در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی که اصالتشان به شهرستان گناوه از استان بوشهر برمی گشت، دیده به جهان گشود، او در دوران  کودکی پدرش را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دید، دوران اسارت پدر و بازگشت او با تن مجروحی که یادگاری سرخ از هشت سال ایستادگی مقاومت مردم ایران زمین است به یاد داشت، پدری که یک سالی   است به جرگه همرزمانش شهیدش پیوسته است....,

محمدحسین بسیجی بود، بسیجی فعال؛ 14 ساله بودم که به خواستگاری ام آمد، یک خواستگاری سنتی، خاله اش همسایه ما بود از هم شناخت خوبی داشتیم از مال دنیا هیچ نداشت، ما هم به فکر مال دنیا نبودیم، پدرم گفت که ایمان دارد، مؤمن است و همین برای ما کافی است و من در رمضان سال   86 بله را گفتم.

, محمدحسین بسیجی بود، بسیجی فعال؛ 14 ساله بودم که به خواستگاری ام آمد، یک خواستگاری سنتی، خاله اش همسایه ما بود از هم شناخت خوبی داشتیم از مال دنیا هیچ نداشت، ما هم به فکر مال دنیا نبودیم، پدرم گفت که ایمان دارد، مؤمن است و همین برای ما کافی است و من در رمضان سال   86 بله را گفتم.,

همسرم مهربان بود، برای خانواده مخصوصا مادرش احترام زیادی قائل می شد و این احترام و محبت را به زبان می آورد؛ مادرشوهرم نقل می کند که « محمدحسین می نشست و لحظاتی به صورت من نگاه می کرد، و وقتی علت این کار را جویا می شدم و می گفتم: پسرم چیزی می خواهی؟ می گفت: نگاه کردن به صورت مادر، عبادت است.»

, همسرم مهربان بود، برای خانواده مخصوصا مادرش احترام زیادی قائل می شد و این احترام و محبت را به زبان می آورد؛ مادرشوهرم نقل می کند که « محمدحسین می نشست و لحظاتی به صورت من نگاه می کرد، و وقتی علت این کار را جویا می شدم و می گفتم: پسرم چیزی می خواهی؟ می گفت: نگاه کردن به صورت مادر، عبادت است.»,

تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل آیت الله بهجت و امیرعلی هم دکتر ... تفرجگاه ما حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران بود، به زیارت مزار شهدا علاقه داشت؛ رابطه هسرم با بچه ها بسیار خوب بود، معمولا در حیات خانه با هم آب بازی می کردند، او به مسائل تربیتی و عقیدتی بچه ها اهمیت می داد و برای آشنایی امیرعلی فرزند بزرگمان با بسیج و فعالیت های بسیج هر ساله او را به یادواره رزمایش دفاع مقدس که پشت کوه خضر نبی برگزار می شود، می برد تا او نیز مفاهیم ایثار و جهاد و شهادت را از کودکی بیاموزد.

, تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل آیت الله بهجت و امیرعلی هم دکتر ... تفرجگاه ما حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران بود، به زیارت مزار شهدا علاقه داشت؛ رابطه هسرم با بچه ها بسیار خوب بود، معمولا در حیات خانه با هم آب بازی می کردند، او به مسائل تربیتی و عقیدتی بچه ها اهمیت می داد و برای آشنایی امیرعلی فرزند بزرگمان با بسیج و فعالیت های بسیج هر ساله او را به یادواره رزمایش دفاع مقدس که پشت کوه خضر نبی برگزار می شود، می برد تا او نیز مفاهیم ایثار و جهاد و شهادت را از کودکی بیاموزد.,

برایتان بگویم که او نه تنها لایق که عاشق شهادت بود، اصلا شهیدواره بود، به قول حاج خانم- مادرشهید- همه رفتارهای او با دیگران فرق داشت حتی راه رفتنش نیز فرق می کرد، بسیار آرام بود و به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می داد، به نماز اول وقت و ترک نکردن زیارت عاشورا بسیار سفارش می کرد به نظرم خلعت شهادت را از مداومت در زیارت عاشورا و عشق به حضرت زهرا(س) گرفت.

, برایتان بگویم که او نه تنها لایق که عاشق شهادت بود، اصلا شهیدواره بود، به قول حاج خانم- مادرشهید- همه رفتارهای او با دیگران فرق داشت حتی راه رفتنش نیز فرق می کرد، بسیار آرام بود و به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می داد، به نماز اول وقت و ترک نکردن زیارت عاشورا بسیار سفارش می کرد به نظرم خلعت شهادت را از مداومت در زیارت عاشورا و عشق به حضرت زهرا(س) گرفت.,

وقتی عزم رفتن به جبهه های سوریه را کرد، 5سالی می شد که لباس سبز سپاه را پوشیده بود  در لشکر علی بن ابیطالب(ع) سپاه استان قم خدمت می کرد، تلاش بسیاری کرد تا بتواند با گردان امام حسین(ع) به جنگ با تکفیری های داعشی برود و از تأخیر در رفتنش بسیار غصه می خورد. روزهای اولی که قصد رفتن به سوریه را داشت از جهت دلتنگی، راضی به رفتنش نبود اما او گفت که برای دین می رود، برای امنیت من و سایر هموطنان و برای سربلندی نظام و دفاع از دین و حرم اهل بیت ...  این گونه با تمام وجود رضایت به رفتنش دادم.

, وقتی عزم رفتن به جبهه های سوریه را کرد، 5سالی می شد که لباس سبز سپاه را پوشیده بود  در لشکر علی بن ابیطالب(ع) سپاه استان قم خدمت می کرد، تلاش بسیاری کرد تا بتواند با گردان امام حسین(ع) به جنگ با تکفیری های داعشی برود و از تأخیر در رفتنش بسیار غصه می خورد. روزهای اولی که قصد رفتن به سوریه را داشت از جهت دلتنگی، راضی به رفتنش نبود اما او گفت که برای دین می رود، برای امنیت من و سایر هموطنان و برای سربلندی نظام و دفاع از دین و حرم اهل بیت ...  این گونه با تمام وجود رضایت به رفتنش دادم.,

هر وقت صحبت از شهادت و رفتنش می شد، می گفتم ـ تو شهید نمی شوی، پیش خودم باز می گردی، می گفتم که پدر من هم در سال های جنگ تحمیلی به جبهه رفته و سالم برگشته است، تو هم می روی و بر می گردی.. اما 45 روز بعد از رفتنش به سوریه خبر شهادتش را آوردند، او برای شهادت رفته بود و لایقش بود.

, هر وقت صحبت از شهادت و رفتنش می شد، می گفتم ـ تو شهید نمی شوی، پیش خودم باز می گردی، می گفتم که پدر من هم در سال های جنگ تحمیلی به جبهه رفته و سالم برگشته است، تو هم می روی و بر می گردی.. اما 45 روز بعد از رفتنش به سوریه خبر شهادتش را آوردند، او برای شهادت رفته بود و لایقش بود.,

این حرف سردار سلیمانی را شنیده اید که -در کنگره هشت هزار شهید گیلان -گفته است: « شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علم‌آموزی است.» به راستی چنین است! همسر من دنیایی نبود، از هر کلام و هر رفتارش عطر شهادت به مشام می رسید، دائم الوضو بود و ذکر گفتنش ترک نمیشد؛ با اینکه در رشته کاراته، دارای کمربند مشکی دان یک کیوکوشین بود اما بسیار مهربان و رحمین دل بود.

, این حرف سردار سلیمانی را شنیده اید که -در کنگره هشت هزار شهید گیلان -گفته است: « شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علم‌آموزی است.» به راستی چنین است! همسر من دنیایی نبود، از هر کلام و هر رفتارش عطر شهادت به مشام می رسید، دائم الوضو بود و ذکر گفتنش ترک نمیشد؛ با اینکه در رشته کاراته، دارای کمربند مشکی دان یک کیوکوشین بود اما بسیار مهربان و رحمین دل بود., شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علم‌آموزی است.,

« محمدحسین، روزی قبل از عزیمتش به سوریه، در گزار شهدا به قبور مطهری اشاره می کند و و به خواهرش می گوید: اینها شهید هستند و یکی از این قبرها هم برای من است ! » او خود خبر شهادتش و محل دفنش را به خواهرش نشان داده بود .

, « محمدحسین، روزی قبل از عزیمتش به سوریه، در گزار شهدا به قبور مطهری اشاره می کند و و به خواهرش می گوید: اینها شهید هستند و یکی از این قبرها هم برای من است ! » او خود خبر شهادتش و محل دفنش را به خواهرش نشان داده بود .,

همسرم، دوست داشت مانند مادرش فاطمه زهرا(س) به شهادت برسد. دوستان همرزمش تعریف می کنند:« هر وقت، فرصتی دست می داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می پرداخت و همیشه می گفت، دلم می خواهد مثل مادرم زهرا(س) شهید شوم و 13 بهمن سال 94 در آزاد سازی نبل و الزهراء که بیش از چهارسال در دستان داعشی ها بود با فرو رفتن  قناصه به پهلویش با زخمی شبیه مادرش زهرا(س) در به شهادت رسید.» و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم دفن کردیم .

, همسرم، دوست داشت مانند مادرش فاطمه زهرا(س) به شهادت برسد. دوستان همرزمش تعریف می کنند:« هر وقت، فرصتی دست می داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می پرداخت و همیشه می گفت، دلم می خواهد مثل مادرم زهرا(س) شهید شوم و 13 بهمن سال 94 در آزاد سازی نبل و الزهراء که بیش از چهارسال در دستان داعشی ها بود با فرو رفتن  قناصه به پهلویش با زخمی شبیه مادرش زهرا(س) در به شهادت رسید.» و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم دفن کردیم .,

اینگونه همسر من به عنوان دومین شهیدی که اصالتی بوشهری داشت و متولد  و ساکن قم بود  به جمع دیگر همرزمان شهیدش پیوست و حال من و دو پسر مان؛  امیر علی و امیر محمد آروزیی جز سلامتی رهبر معظم انقلاب و دیدار با امام خامنه ای نداریم...

, اینگونه همسر من به عنوان دومین شهیدی که اصالتی بوشهری داشت و متولد  و ساکن قم بود  به جمع دیگر همرزمان شهیدش پیوست و حال من و دو پسر مان؛  امیر علی و امیر محمد آروزیی جز سلامتی رهبر معظم انقلاب و دیدار با امام خامنه ای نداریم...,

 بیا سعدی از اینجا کن طوافی

,  بیا سعدی از اینجا کن طوافی,  بیا سعدی از اینجا کن طوافی,

بر این مردان سر بر تن اضافی

, بر این مردان سر بر تن اضافی, بر این مردان سر بر تن اضافی,

تو با یک قافیه در عشق ماندی

, تو با یک قافیه در عشق ماندی, تو با یک قافیه در عشق ماندی,

دمشق آنک پر است از این قوافی

, دمشق آنک پر است از این قوافی, دمشق آنک پر است از این قوافی,

و قصه زیبای محمدحسین و محمدحسین ها، میراثی است گرانبها که باید دهان به دهان، سینه به سینه با طلوع و غروب خورشید برای فرزندان ایران زمین گفته شود تا همه پاس بدارند دامن مادرانی که چنین فرزندانی را تربیت می کنند و قوت دل و سکینه القلوب همسرانی را که با دستان خود عزیزترین پاره وجودشان را عازم جبهه می کنند، این داستان ها باید گفته شود تا دشمن در خواب و بیداری حراسناک غرش غیورمردان ایران باشد که نه تنها بر مرزهای اعتقادی و آبی و خاکی و آسمان ایران بلکه حتی بر نام این سرزمین کهن بر صفحه نقشه، جرات چپ نگاه  کردن را نداشته باشند.

, و قصه زیبای محمدحسین و محمدحسین ها، میراثی است گرانبها که باید دهان به دهان، سینه به سینه با طلوع و غروب خورشید برای فرزندان ایران زمین گفته شود تا همه پاس بدارند دامن مادرانی که چنین فرزندانی را تربیت می کنند و قوت دل و سکینه القلوب همسرانی را که با دستان خود عزیزترین پاره وجودشان را عازم جبهه می کنند، این داستان ها باید گفته شود تا دشمن در خواب و بیداری حراسناک غرش غیورمردان ایران باشد که نه تنها بر مرزهای اعتقادی و آبی و خاکی و آسمان ایران بلکه حتی بر نام این سرزمین کهن بر صفحه نقشه، جرات چپ نگاه  کردن را نداشته باشند.,

بالا رفتیم آب بود، پایین اومدیم خاک بود قصه ی ما پاک بود.

پ.ن:

وصیت نامه شهید محمدحسین سراجی


, بالا رفتیم آب بود، پایین اومدیم خاک بود قصه ی ما پاک بود.

پ.ن:

وصیت نامه شهید محمدحسین سراجی


,
,
,
,
,
,
,
, ,







تصاویر شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی و دو پسرش












 

,





تصاویر شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی و دو پسرش











, ,
,
, ,
,
, ,
,
,
,
, ,
,
, ,
,
, ,
,
, ,
,
, ,
,
, ,
,

شهیدان سراجی 

 آزاده و جانباز شهید سراجی        *پدر و پسر*      شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی


بسیجی پاسدار شهید محمدحسین سراجی



وسایل همراه شهیدمدافع حرم محمدحسین سراجی


 

, شهیدان سراجی 

 آزاده و جانباز شهید سراجی        *پدر و پسر*      شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی


بسیجی پاسدار شهید محمدحسین سراجی



وسایل همراه شهیدمدافع حرم محمدحسین سراجی

,
,
,  آزاده و جانباز شهید سراجی        *پدر و پسر*      شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی,
, ,
,
,
,
, ,
,
,
,
, ,
,
راوی،: سیده زهرا حسینی نیا- همسر شهید 
, راوی،: سیده زهرا حسینی نیا- همسر شهید  ,

تنظیم، منیره غلامی توکلی

, تنظیم، منیره غلامی توکلی ,


انتهای پیام/

,
, انتهای پیام/,

 

]

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه