دانا گزارش می دهد؛
عاشورا؛ روزی که خون بر شمشیر غلبه کرد و حق در دشت کربلا جاودانه شد
دهم محرمالحرام، اوج حماسهای بود که با خون نگاشته شد؛ روزی که حقیقت قربانی شد تا بماند و باطل پیروز شد تا رسوا گردد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ دهم محرم، عاشورای حسینی، نه فقط یک واقعه تاریخی، بلکه لحظهای استثنایی در تاریخ انسانیت است. روزی که جبهه حق، با همه مظلومیتش، در برابر سپاه زر و زور و تزویر ایستاد و با خون خود، سند بیداری و عزت را برای همیشه امضا کرد.
عاشورا روزی نیست که صرفاً در تقویم شیعیان گرامی داشته شود؛ عاشورا روزی است که در آن، انسان کامل در برابر دنیای ظلم ایستاد، تا وجدان بشری بداند چگونه باید زندگی کرد، چگونه باید ایستاد و چگونه باید جان داد.
صحنهای فراتر از یک نبرد نظامی
عاشورا، میدان جنگ نبود؛ میدان انتخاب بود. انتخاب بین ماندن یا رفتن، میان تسلیم یا قیام، میان دنیا یا آخرت. امام حسین (ع) میتوانست بماند؛ بیعت کند؛ زندگی کند. اما او نیامده بود که بماند. نیامده بود که سازش کند. آمده بود تا خون خود را فریاد کند؛ فریادی که هنوز در گوش تاریخ میپیچد.
امام حسین (ع) در صبح عاشورا، پس از نماز، یاران خود را جمع کرد. سپاه دشمن، دهها هزار نفر. یاران حسین، کمتر از صد نفر. اما این تفاوت عددها، هیچ تأثیری بر تصمیم امام حسین نداشت؛ چون راهش روشن بود: «إنی لا أری الموت إلا سعادة؛ من مرگ را چیزی جز سعادت نمیبینم.»
شهادت، انتخاب آزادانه مردان حق
یکییکی یاران به میدان رفتند. از جوانترینها، مانند قاسم بن حسن (ع)، تا پیرمردانی چون حبیب بن مظاهر. از غلامان باوفا تا جوان رشید بنیهاشم، علیاکبر (ع).
هرکدام رفتند نه از سر اجبار، که از سر عشق. در عاشورا، شهادت یک وظیفه نبود، یک انتخاب بود.
وقتی نوبت به حضرت علیاکبر (ع) رسید، پدر نگاهش کرد و گفت: «اللهم اشهد، فقد برز إلیهم غلامٌ أشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک...» و اشک بر صورت حسین جاری شد. آنجا بود که دیگر کربلا، فقط یک مکان نبود؛ کربلا، قلب تپنده تاریخ شد.
کودکانهترین فریاد عاشورا؛ از حلقوم علیاصغر (ع)
لحظهای در عاشورا هست که سنگینتر از هزار نبرد است؛ آنگاه که امام، کودک شیرخوار خود را به دست گرفت، رو به لشکر ایستاد و گفت: «اگر به من رحم نمیکنید، به این کودک عطشان رحم کنید.»
پاسخ سپاه باطل، نه آب بود و نه رحم؛ سهشاخه تیر بود و گهوارهای خالی. امام خون گلوی علیاصغر را گرفت و به آسمان پاشید؛ آسمانی که نپذیرفت خونش را بر زمین ببیند.
اینجا عاشورا از میدان جنگ عبور کرد؛ وارد قلب تاریخ شد.
آغاز راه
ظهر عاشورا، ظهر غربت بود. ظهر تنهاشدن امام. همه رفته بودند. زینب، پشت خیمهها، ناله میزد. سجاد، بیمار، از خیمه بیرون نمیآمد. حسین (ع) رو به آسمان کرد، لب تشنه، قامت بست و نماز خواند؛ نمازی زیر باران تیر.
وقتی امام برای آخرین بار به میدان رفت، دستانش بریده، دلش شکسته، اما نگاهش روشن بود. هیچکس مانند او با آن آرامش و اطمینان به شهادت لبیک نگفت.
تیغها بر بدنش بارید، و شمشیرها، حق را بر زمین انداختند؛ اما همان لحظه بود که حقیقت، سر از نیزهها درآورد.
زینب و رسالت پس از عاشورا
عاشورا اگر با شهادت پایان مییافت، ممکن بود در خاک دفن شود. اما با خطبههای زینب کبری (س)، با صبر و صلابت سجاد (ع) و با قافله اسرا، این پیام به گوش تاریخ رسید.
در شام، در مجلس یزید، وقتی او با چوبدستی بر لبهای حسین میزد، زینب برخاست و گفت: «ما رأیتُ إلا جمیلاً... من جز زیبایی ندیدم.»
و این جمله، آغاز افشاگری علیه یزید و نجات پیام عاشورا از مرگ خاموش بود.
عاشورا در نگاه امروز؛ یک واقعه یا یک مسیر؟
عاشورا فقط یک واقعه تاریخی نیست؛ نقشهراه زندگی است.
در دنیایی که دروغ، قدرت و ظلم با لبخند بهدست میگیرند، عاشورا فریاد میزند: «نه ظلم کن، نه به ظلم تن بده.»
هر جا مظلومی فریاد حق میزند، حسین دوباره زنده میشود. هر جا کودکی بیگناه قربانی میشود، علیاصغر دوباره در گهوارهای خونین میافتد. هر جا زنی فریاد رسالت برمیآورد، زینب دوباره خطبه میخواند.
ارسال دیدگاه