خبرگزاری دانا گزارش میدهد؛
معجزه خدا در درمان سرطان پیشرفته/ در امامزاده صالح، خدا را به حضرت زهرا (س) سوگند دادم
وقتی از همه جا و همه چیز نا امید بودم برای آرامش و دعا به امامزاده صالح رفتم و خدا را به حضرت زهرا قسم دادم که کودکانم یتیم نشوند و همانجا بود که گویی خداوند معجزه ایی برای درمان سرطان پیشرفتهام قرار داد.
به گزارش خبرنگار اجتماعی شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ زهرا ملکی در خصوص معجزه خدا در درمان سرطان پیشرفته می گوید؛ او مادر دو فرزند است که یکی ۸ ساله و مزین بنام محمد حسین و دیگری دختری به نام زینب که ۴ سال دارد. او می گوید من ۱۴ سالم بود که ازدواج کردم. با شوهرم زندگی مشترک را بدون هیچ امکاناتی و از صفر شروع کردیم. من کلاسهای آرایشگری می رفتم وشوهرم دوشیفت کار می کرد تا توانستیم یک خانه قسطی بخریم. کم کم وسایل جدیدخریدیم. بعد از چند سال تلاش و کار تصمیم گرفتیم فرزندی بیاوریم و بلاخره هم پسرم پا به این دنیا گذاشت. حالا که پسرم به دنیا آمد دیگر قسط خانه تمام شده بود و ما هیچ مشکل مالی نداشتیم. تازه زندگی روی غلطک افتاده بود که من در دست چپ خودم احساس درد کردم. در دستم قسمتی که توده مانند بود، کاملا متورم شده بود. اولش زیاد اهمیت ندادم و ساده گرفتم اما روز به روز درد بیشتر شد و ناچار شدم به پزشک مراجعه کنم. بعد از مراجعه به پزشک و انجام آزمایشات و نمونه برداری مشخص شد مبتلا به سرطان شدهام.
با شنیدن خبر سرطان، بدنم سرد شد
وقتی دکتر به من گفت به سرطان مبتلا هستی همان جا بدنم سر شد و روی زمین افتادم. دیگر توان بلند شدن نداشتم. دلم می خواست یکی به من بگوید دروغ است. اما آزمایشات صحت این گفته را تأیید می کرد. شوهرم حالش بدتر از من بود. آن شب تا صبح نخوابیدم. تا صبح در اتاق بچه ها بالای سرشان بیدار ماندم و به خدا اعتراض کردم که چرا حالا؟ چرا الان که زندگی روی خوش به من نشان داده باید اینطور بشود. با خودم می گفتم تکلیف بچه ها بعد از من چه می شود؟ با اشک و التماس از خدا می خواستم بچه هایم یتیم نشوند. چون خودم هم یتیم بزرگ شده بودم، طعم تلخ بی مادری را چشیده بودم و نمی خواستم بچه هایم آن را تجربه کنند.
درِ خانۀ خدا را زدم
آن شب کلی گریه کردم. شاید بدترین عادت ما این باشد که بیشتر در گرفتاری ها در خانه خدا را می زنیم. فردای آن روز من با خانواده ام به بیمارستان میلاد تهران رفتیم. چون کسی نبود بچه ها را به او بسپارم آنها را با خودمان بردیم. معرفی نامه دکتر را که نشان دادیم وقتی پزشک معالج آزمایشات را دید معترض شد که چرا این همه دیر مراجعه کرده ام. از آن پس دیگر مسیر تهران همدان برای من یک جاده پر از اشک و آه بی تابی های پسرم برای بغل کردنش بود. از طرف دیگر دستم که بدتر از قبل شده بود.
شیمی درمانی هم جواب نداد
شیمی درمانی شدم ولی شیمی درمانی هم جواب نداد؛ حال و روز من وقتی بدتر شد که دکتر گفت دیر مراجعه کردی و سرطان در تمام دستت منتشر شده است و ما ناچاریم دستت را قطع کنیم. برای قطع دستم پرونده پزشکی من را به کمیسیون پزشکی بردند و همه اتفاق نظر داشتند. دلم می خواست زودتر بمیرم تا اینکه با یک دست زندگی کنم. ایام فاطمیه بود، شوهرم وقتی حال و روز مرا دید گفت تو را به اسم زهرا قسمت می دهم این همه گریه نکن. گفتم درک حال و روز من برای تو دشوار است، من با یک دست چطور زندگی کنم و از دو بچه نگهداری کنم؛ من را از بیمارستان ببر، اگر بمیرم بهتر از این است که یک دست داشته باشم. اصلا نمی خواستم زنده بمانم. یکی از پرستارها به من دلداری میداد و میگفت به خدا توکل کن و ناامید نباش؛ خیلی از بیمارها بودند که با یک دست هم زندگی می کنند. گفتم تو کنار نشسته ای و نمی فهمی چه می گویی با دوتا بچه چه خاکی برسرم بریزم. در جوانی وبال گردن شوهرم می شوم. او چه گناهی کرده که یک زن علیل را تحمل کند!؟ وقتی دید نمی تواند با حرفهایش آرامم کند بیرون رفت.
بیشتر بخوانید:
تشخیص سرطان در بدن کاری زمان بر و چالش برانگیز/ نشانه ها و علائم سرطان چیست؟
تشخیص سرطان در بدن کاری زمان بر و چالش برانگیز/ نشانه ها و علائم سرطان چیست؟,
در امامزاده صالح خدا را به حضرت زهرا (س) سوگند دادم و حاجت خواستم
کنار آن همه مریض که هم درد من بودند شاید کمی سبک تر شده بودم ولی باز هم فکر و خیال دستم امانم را بریده بود. برای آرامش بیشتر با شوهر و بچه هایم به امامزاده صالح رفتیم. دیگر ناامید شده بودم و می دانستم که می خواهند دستم را قطع کنند، ولی گفتم خدایا تو را قسم می دهم به حضرت زهرا(ع) کمکم کن و نگذار دست خالی برگردم. خودت خوب می دانی در شهر خودم هم غریبم، طاقت قطع شدن دستم را ندارم. خیلی خدا را قسم دادم و بعد از دعا و نیایش حال دلم خیلی خوب شده بود.
یکی از پزشکان درخواست تکرار آزمایشات را کرد
بعد از زیارت احساس سبکی می کردم. به بیمارستان برگشتم. یکی از پزشکان کمیسیون پزشکی در خواست داده بود تا آزمایشها تکرار شود. این تکرار برایم دردناک بود ولی نور امیدی به دلم افتاده بود. بعد از تکرار آزمایش گفتند بدون قطع کردن دستم هم می شود توده را بردارند و همین کار را هم کردند.
این معجزه زندگی من را نجات داد
اکنون ۴ سال از آن موضوع می گذرد و من هر سال چند بار نزد پزشک معالجم می روم و چکاپ کامل می شوم و خدا را شکر سرطان در بدن من ریشه کن شده است. این معجزه زندگی من را نجات داد و من اول مدیون خدا و حضرت زهرا(س) و بعد مدیون خانم شهریاری پرستار بخش هستم و همیشه سر نماز برای او و تمام بیماران دعا می کنم. بعد از اینکه شفا یافتم هر سال ۱۴ روز به نیت ۱۴معصوم برای حضرت زهرا در ایام فاطمیه در خانه ام مجلس عزاداری برپا می کنم و از خدا شاکرم. گاهی اوقات معجزات و نعمت های خدا مثل داشتن دو دست و یا دو پا را نمی بینیم. سلامتی برایمان عادی می شود و تا وقتی که بیمار شویم در خواب غفلت هستیم. حالا خوب می دانم که سلامتی بزرگترین معجزه الهی است.
ارسال دیدگاه