مادر شهید شرکا گفت: علی من را خوب شناخته بود و چون میدانست من دل نازکم و ناراحت میشوم، وصیت نامهاش را نوشته و به خالهاش داده بود و خواسته بود که روز سوم مراسمش وصیت نامه را برایم بخواند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از عصر اترک، از مانه و سملقان، شهید "علیاکبر شرکاء"، ساکن و اهل آشخانه در تابستان سال ۶۳ در حالی که پانزده سال بیشتر نداشت به جبهه رفته و در سال ۶۴ در منطقه کردستان عراق به فیض شهادت نائل شد. پیکر این شهید ۷ سال میهمان کوهستانهای کردستان بود و نکته قابل توجهی که داشت این بود که پیکرش در زمان تفحص سالم بوده است.
به مناسبت روز شهادت بانوی بزرگوار، حضرت امالبنین (س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا، پای صحبتهای بانو نسا شرکاء، مادر شهید علی اکبر شرکاء نشستیم.
مادر شهید شرکاء گفت: وقتی از علی صحبت میشود، احساس میکنم علی در کنارم است و برای همین احساس آرامش دارم. پنج فرزند دارم که خوشبختانه همه تحصیلات عالیه دارند و در زندگی موفق هستند.
این مادر ۷۲ ساله اظهار کرد: علی اکبر علاقه زیادی به درس و مدرسه داشت. همیشه درسش را میخواند و دانش آموز مرتب و منظمی بود. اگر میدید دانشآموزی در مدرسه مشکل دارد، بیخیال نبود و دنبال علت ناراحتیش میگشت و به فکر همسالانش بود و از کنار مشکلات دیگران بی تفاوت عبور نمیکرد.
وی با بیان اینکه علی هرگز علاقهای به جلب توجه نداشت و ساده پوش بود، گفت: پسرم خیلی هوای خواهرانش را داشت او حتی در سن ۵ سالگی در نگهداری بچه ها کمکم می کرد.
این مادر شهید ادامه داد: علی اکبر برای اولین بار تابستان سال ۶۳ بعد امتحاناتش به همراه اسدالله یزدانی و محمد وحیدی به جبهه اعزام شد و در سال ۶۴ علی رغم اصرار خانواده بر اینکه در زمان تحصیل و مدرسه به جبهه نرود و آن را به تابستان موکول کند اما قبول نکرد و همراه با حسین رستگار به اوشنویه کردستان کوههای حاجعمران اعزام شد.
وی درباره آخرین اعزام علی اکبر گفت: اینها قرار بود روز ۱۸ رمضان اعزام بشوند ولی زمانی که احساس دلتنگیهایم را دید، به بجنورد رفت و شب ۱۹ رمضان از بجنورد به جبهه اعزام شد.
مادر شهید گفت: علی اکبر وقتی به جبهه رفت ۱۵ سالش بود و وقتی میگفتیم که شما کوچک هستی و در جبهه کاری از دستت بر نمیآید، به ما میگفت، به جبهه می روم تا خودم را بسازم. جبهه برایم دانشگاه است.
مادر شهید درباره زمان شهادت فرزندش گفت: در تیرماه سال ۶۴ علی در عملیاتی که لو رفته بود به شهادت رسید. بنابراین نتوانسته بودند جنازه اش را به عقب برگردانند. به همین دلیل پیکر علی ۷ سال در کوههای کردستان ماند تا اینکه توسط گروههای تفحص کشف و شناسایی شد.
وی از خاطرات آن روزها گفت: علی اکبرم قد بلندی داشت اما وقتی پیکرش را دیدم، قدش کوتاه شده بود. از برادرزادهام که همراهم بود، پرسیدم چرا قد پسرم کوتاه شده که در جوابم گفت به خاطر جا به جایی های زیادی که در این ۷ سال اتفاق افتاده قدش کوتاه شده ولی بدن شهید سالم بود و حتی برگههای داخل جیبهایش هم چیزی نشده بودند.
مادر شهید افزود: چون علی اولین فرزند و اولین نوه خانواده بود، خیلی عزیز بود و به سبب اخلاق خوبی هم که داشت محبوبیتش بیشتر شده بود. زمانی که خبر شهادتش را شنیدم، به خاطر حس مادری این فقدان و فراق برایم سخت بود، ناراحت بودم و می گفتم علی من مظلوم بود. کاش در آخرین اعزام به جبههاش او را بدرقه میکردم و از زیر قرآن ردش میکردم.
وی گفت: پسرم با اینکه پانزده سال بیشتر نداشت، بسیار بزرگ فکر می کرد و خدا او را خواسته بود. علی من را شناخت ولی من او را نشناخته بودم. چون می دانست دل نازکم و ناراحت می شوم، وصیت نامه اش را نوشته و به خالهاش داده بود و خواسته بود که روز سوم مراسمش وصیت نامه را برایم بخواند.
وی ادامه داد: عکس و وصیت نامه به دست خط خود شهید را نهادها بردهاند و گفتهاند برمیگردانند که هنوز پس ندادهاند به همین دلیل عکس زیادی از علی ندارم.
این مادر شهید دفاع مقدس در آخر اظهار داشت: به مادران شهدای مدافع حرم که چنین فرزندانی را تربیت کردند و شجاعتشان را تحسین میکنم که فرزندانشان را به جبهههای نبرد در سایر کشورها فرستادند و همچنین به شهامت این فرزندان هم آفرین میگویم، فرزندم برای دفاع از کشور رفت ولی اینها فرزندانشان را برای دفاع از مظلوم فرستادند و از حرمین شریف دفاع و حراست کردند.
انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه