اخبار داغ

رواتی از دستانی که بوی کافور می‌دهد؛

مصائب یک غسال سمنانی در مهیا کردن همشهری‌ها برای سفر به دیار باقی/ نه خانواده درک می‌کند؛ نه مسئول قدر می‌داند

مصائب یک غسال سمنانی در مهیا کردن همشهری‌ها برای سفر به دیار باقی/ نه خانواده درک می‌کند؛ نه مسئول قدر می‌داند
در گوشه‌ای از این شهر پرهیاهو عده‌ای به شغلی مشغولند که فردا و پس فردا، میزبان تک تک ما و شریک حزن و اشک بازماندگانمان می‌شوند تا پیکری را مهیای سفر به دیار باقی کنند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مرآت، امروز برای تهیه گزارش به ایستگاه آخر دنیا رفتم تا گفت و گویی داشته باشم از کسانی که شاید در هیاهوی کرونا که همه از مدافعان سلامت یاد می کنند، کمتر کسی به یاد آنها بوده و جهاد شجاعانه آنها را به فراموشی سپردند. 

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, مرآت,

غسال و غساله ها در گوشه ای از این شهر پر هیاهو به شغلی مشغولند که که متاسفانه نه تنها دیده نمی شوند، بلکه شاید بازگو کردن آن در جامعه برای آنها خجالت آورهم باشد.

,

این درحالی است که فردا و پس فردا، میزبان تک تک ما و شریک حزن و اشک بازماندگانمان می‌شوند تا پیکری را مهیای سفر به دیار باقی کنند.

,

 پیگیری این سوژه برای من هم مثل سایر افراد جامعه ترسناک و دلهره آور بود و نمی دانستم برای انجام مصاحبه باید کجا با آنها ملاقات کنم، درحین انجام کار و تطهیر جنازه یا فضای دیگر! برای گفت و گو با این جهادگران وارد وادی السلام شدیم تا ساعتی را با آنها به گفت و گو بنشینیم.روایات شنیدنی و عجیبی داشتند که در ادامه باهم می خوانیم.

,

حسرت دیدن جنازه پدر باعث شد از جنازه ها نترسم

, حسرت دیدن جنازه پدر باعث شد از جنازه ها نترسم, حسرت دیدن جنازه پدر باعث شد از جنازه ها نترسم,

صفرعلی ۵۲ سال سن دارد و ۱۰ سالی است کار خود را شروع کرده و زندگی خود را ازاین طریق اداره می کند.

,

او کار غسالی را از زمانی شروع کرد که برای شستشوی یکی از عزیزانش به غسالخانه رفت و دید که غسال دارد اشتباه می شوید و خوب به کارش وارد نیست و خودش این کار را انجام داده و ازآن به بعد وارد این شغل شده است.

,

آقای حیدری نحوه ورودش را به این شغل این گونه بیان می کند: در۹ سالگی پدرم را ازدست دادم و هنگامی که می خواستند او را غسل وکفن کنند بستگان و مخصوصا مادرم نگذاشتند من پدرم را دوباره ببینم و حسرت دیدن اوهمیشه برای من باقی ماند ازآن روز به بعد تصمیم گرفتم دیگر از جنازه ها نترسم وهرزگاهی برای دیدن جنازه ها به غسال خانه می رفتم و ازپشت شیشه نگاه می کردم.

,

در قبر مادرم خوابیدم و قبر را قسم دادم

, در قبر مادرم خوابیدم و قبر را قسم دادم, در قبر مادرم خوابیدم و قبر را قسم دادم,

او معتقد است جنازه ها ترسی ندارند و بلکه زنده ها ترس دارند و اصلا از جنازه ها نمی ترسد. سفرعلی در ادامه حرفه هایش گفت : هر بار که جنازه ای را می شویم خودم را به جای او تصور می کنم و فکر می کنم من به جای او روی سنگ غسالخانه خوابیده ام وحتی بارها کفن پوشیده ام و بارها در قبر خوابیده ام و من در قبر مادرم قبل از اینکه او رابگذارند خوابیدم و قبر را قسم دادم که مادرم را اذیت نکند.

,

حیدری سختی کاردر روزهای اوج کرونا را این گونه ابراز کرد: در روزهای اوج کرونا که جنازه ها غریبانه دفن می شدند و حتی کسی نبود که زیر تابوتشان را بگیرد و شاید در خیلی از شهرها آنها بدون غسل و کفن دفن می شدند ، برای من و همکارانم فرقی نمی کرد و شاید روزی ۱۲ جنازه کرونایی را تطهیر می کردیم و این کارخیلی طاقت فرسابود، چون آنها را داخل سردخانه نمی بردند و مستقیم ازبیمارستان وارد سالن تطهیر می شد و کار برای ما سخت تر می کرد.

,

او خاطراتی هم از شغلش دارد: بعضی از این جنازه ها خیلی نورانی هستند و مثل اینکه به خواب عمیقی فرورفته اند و بعضی ها چهره وحشتناکی دارند و با ما همراهی نمی کنند .یادم  می آید یک سیدی را که اتفاقا از همکلاسی های من هم بود می خواستم شستشو بدهم تمام خانواده اش برای آماده سازی مراسم رفتند و من و او تنها شدیم، تطهیر او را به نحو احسن انجام دادم بعد ازچند روز یک آقایی با یک عکس پیش من اومد گفت: این دونفر را می شناسی پدرو مادرم بودند، گفت من خواب آنها را دیدم که یک آقای سیدی به آنها آب می داد.

,

حیدری ادامه داد: غسل و کفن جوانان برای من خیلی سخت است و یک بار جوانی از ارتفاع سقوط کرده بود و در پای او پلاتین بود و من مجبور بودم پلاتین ها را با دستگاه فرزدربیاورم و هنگام این کارتمام وجودم می لرزید که خدای نکرده به او صدمه نزنم.

,

برای پسرم کارگر شهرداری هستم

, برای پسرم کارگر شهرداری هستم , برای پسرم کارگر شهرداری هستم ,

پرسیدم فرزندانت با این شغل مشکلی ندارند؟ او با لبخندی گفت: خوشبختانه خانواده من با شغل من کنار آمده و مشکلی ندارند به جزیک پسرم که می گوید نمی خواهم دوستانم بدانند پدرم چه شغلی دارد من هم قبول کردم و می گویم کارگر شهرداری هستم.

,

زهرا خانم یکی از غساله های این شهر است او که تنها ۴۰ سال سن دارد تازه وارد این شغل شده و شروع کارش با اوج کرونا همراه بوده است.

,

او از علاقه اش به این شغل می گوید و این که ترسی از جنازه ها ندارد و بیماران کرونایی با غیرکرونایی برای او فرقی نمی کند.

,

پس از آمدن به این شغل آرامش گرفتم

, پس از آمدن به این شغل آرامش گرفتم , پس از آمدن به این شغل آرامش گرفتم ,

روزهای ورودش به این شغل را اینگونه روایت می کند که به دلیل مشکلات شخصی بیماری روحی داشتم و نذر کرده بودم فی سبیل لله جنازه ها را به مدت یک سال بشویم اما بعد ازچند ماه ازکارم راضی بودند و من را به کارگیری کردند.

,

با شنیدن این صحبت ها کمی ترسم ریخت ولی پرسیدن یک سوال هنوز ذهنم را درگیر کرده بود.

,

در جواب سوالم که آیا شده جنازه ها شما را همراهی کنند، گفت: وقتی دست تنها هستم از خود جنازه ها می خواهم با من همراهی کنند و کار تطهیر را آسان ترکنند واقعا آنها صدای من را می شنوند و لحظه ای چشمانشان را باز می کنند و دست من را لمس می کنند و گاهی اوقات بعضی از جنازه ها که خیلی سنگین هستند با من همراهی می کنند و براحتی جابه جا می شوند و ازموقعی که اینجا کارمی کنم شاید باورش سخت باشد اما من با آنها حرف می زنم و درد و دل می کنم و آرام تر شده ام.

,

او برای ما از خاطرات حضور کوتاه خود در این مدت حرف می زند: جنازه ها چهره شان با یکدیگر فرق دارد وکسانی که مومن هستند چهره نورانی تری دارند و چهره زیبا و لبخند یک خانم جوان مومن که براثر تصادف فوت کرده بود از جلوی چشمانم کنار نمی رود او درتمام مدت غسل و کفن می خندید.

,

خانواده من نمی دانند کجا کار می کنم

, خانواده من نمی دانند کجا کار می کنم, خانواده من نمی دانند کجا کار می کنم,

خانواده زهرا خانم هم مثل خیلی های دیگر این شغل را دوست ندارند و می گوید: خانواده اش اصلاً خبر ندارند کجا کار می‌کند. بارها برای مشورت پیش مادرم رفتم ولی او خیلی ناراحت شد و کسی به جز همسرم نمی داند من در غسالخانه کار می‌کنم. البته او هم اوایل خیلی ناراضی بود ولی کم کم او را راضی کردم.

,

او می گوید: شغلم را دوست دارم و به خاطر همین هم تمام سختی های آن را تحمل می کنم اما من هم یک مادر هستم و بسیار حساس، صدای شیون و زاری فرزندان کسانی که مادر شان را از دست داده اند من را ناراحت می کند و به سختی خودم را کنترل می کنم.

,

این روایت به پایان رسید اما بد نیست این عزیزان را فراموش نکنیم. کسانی که در صف اول مبارزه با کرونا نیستند، اما نبود آنها کار غسل و تدفین مردگان را در ایستگاه اخر مشکل ساز می کند. در شرایطی که حتی خانواده های آنها حاضر نیستند کنار آنها قرار بگیرند. حقوق و دستمزدشان کفاف زندگی انها رانمی دهد و پشتوانه محکمی ندارند و اگر شهرداری با آنها قرارداد داشته باشد شاید امید بیشتری نسبت به آینده کاری خود داشته باشند.

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه